Skip to main content

ادامه: و گرنه خطاب دو پهلوی

ادامه: و گرنه خطاب دو پهلوی
محمدرضا لوایی

ادامه: و گرنه خطاب دو پهلوی ماهی ریزه ها نیز حسی از برادرانگی دارد۰ وقتی می گویند حضرت آقای مرغ سقا٬ بیش از آنکه کنایت باشد٬ دلسوزی است۰ انگار که قدیس فرانسیس آسیزی٬ گرگ بی چاره ای را که بی تابانه آرزومند و آزمند دریدن و خوردن گوسفندان بود٬ به لفظ “برادر گرگ” خطاب می کند۰ با اینهمه٬ گریز از اندوه هرودتی و جهش به اعماق٬ حق انسان است۰ “تلخ ترین اندوهی که انسان می تواند بشناسد این است که آرزو و دانایی عمل داشته باشد ولی توانایی نداشته باشد۰”و برای همین هراسان است۰ به قول تاکیتوس”انسانهای هراسان پیشتر از آنکه تظاهر داشته باشند٬ اعتقاد دارند۰” اگر خنجر همیشه همراه ماهی سیاه است نه به خاطر خشم و خون و خشونت٬ بلکه به خاطر هراس است۰ خنجر٬ کادری برش خورده از ذهنیتی است که به واقعیت هراسان، سنجاق شده است ۰ چیزی که بیش از آنکه خشونت را ببارد٬ امنیت را فریاد می زند۰ صمد مثل کافکا درون گرا

صمد مثل کافکا درون گرا و درون نگر است۰ “از همین تو شکمش را پاره می کنم۰”چرا باید فرصت بلعیدن داد و علاج واقعه بعد از وقوع کرد؟ اما صمد چاره یی نیز ندارد٬ چون دقیقا در فضایی قرار داشت که داستانش می گوید۰ صمد که مورخ نیست، هنرمند است۰ آلبر کامو در مقاله یی تحت عنوان”تبعید هلن” اعتقاد دارد که “فرد متمایل به تاریخ و هنرمند هر دو جهان را بازسازی می کنند٬ ولی هنرمند با الزامی که در سرشتش است حدودش را می شناسد که فرد تاریخ گرا نمیشناسد۰ بدین دلیل پایان راه فرد تاریخ گرا استبداد است٬ حال آنکه شور هنرمند آزادی است۰ تمام آنهایی که امروز برای آزادی مبارزه می کنند٬ سرانجام برای زیبایی دست به پیکار می زنند۰” و من دوست دارم بگویم که، برای نیکویی دست به پیکار می زنند۰ و این پیکار زاییدهٔ ضرورت زمان است۰ شاید سخن آن نویسنده درست باشد که اجتماع و شرایط را خالق اثر می داند٬ نه نویسنده را ۰ اگر مثل رولان بارت٬ خواننده را همه کاره تلقی کرده و تولد خواننده را مساوی با مرگ نویسنده بدانیم در آن صورت من در اندیشهٔ آخر داستان ماهی سیاه خواهم بود۰ یک ماهی قرمز که در فکر دریاست۰ این یکی در دریا٬ به دریا می اندیشد۰ و البته بالای سرش ماهیخواری از درد به خود می پیچد و شلپ – شلپ افتادن و برخاستنش هنوز هم وحشت انگیز است۰ ماهی قرمز به خوبی می داند که این به پیچ پیچه انداختن با عمل آنهایی که نسخهٔ حلزون پیچ پیچه را پیچیدند فرق می کند۰ آنها ذلت پرسش و جهل را به خوبی درک کرده اند۰ هرکس بالاتر از فهم آنها بایستد مردنی است۰ از این استبداد که معتاد بلعیدن است و بزرگترین نقطهٔ قوت و ضعفش نیز همین می باشد چرا باید غیرمستقیم دفاع کرد؟ بگذار برای یک بار هم که شده٬ یک ماهی را با خنجرش ببلعد۰ این خنجر اشتهای استبداد زده ها را کور می کند۰ هم در “پیرمرد و دریا”ی همینگوی و هم در ماهی سیاه٬ این ماهی است که به جدالی نابرابر فرا خوانده می شود۰ و این البته همهٔ واقعیت نیست۰ که دریا با همهٔ دارائیش تعریف می شود۰ که دریا با همهٔ وجودش خود را می گستراند۰ گاه پیش می آید آنانکه دل به دریا زده اند٬ دریا دلشان را می زند۰ واقعیت این است که دریا همه چیز را آبی می خواهد۰ چون پیوسته تلاش برای دیگری نشدن در همه٬ موج می زند۰ به قول میشله٬ “ای من من٬ تو را از من می ربایند۰” پس مثل آن لا ابالی٬ به جنون وارهٔ کوپر مغموم پناه می برم۰ “مگر دوزخ پناهی باشد از این درد بی درمان که من دارم۰” خواه و ناخواه ماهی سیاه از آن من است۰ در من زنده است۰ بخشی از آگاهی ام می باشد۰ میراث من است۰ سایهٔ پندار من است۰ سایهٔ ماهی قرمز کوچولو۰ سرخوردگی ها و اشتباهاتش دیر زمانیست که در من مرده اند٬ اما بیم و امیدهایش هرگز۰ ماهی قرمز٬ ودیعت و ادامهٔ دوباره ای است که باید سرانجامش را رقم زد۰ قلم به دستش دهید تا دریا را آنگونه که فکر میکند٬ بسراید۰ بگذارید زیبایی خویشتن بودن را به آواز برخیزد۰ رنج اینبار ماهی٬ رنج نادانی مادرانهٔ اطرافش نیست رنج ناتوانی است۰ دانائیش را توانائی بخشید۰ به راهش بیندازید۰ مثل ماهی سیاه که تسلیم نشد و به راه افتاد۰ به قول کیرگگور٬ “اگر فنا هول انگیز باشد٬ بقا هم همینطور است۰” ترتولیانوس را دریابید۰ فقط امید جهان وجان را دریابید۰ در اوبرمان٬ رمان سنانکور٬ نامهٔ پانزدهم چنین آمده است؛”انسان فانیست۰۰۰شاید چنین باشد٬ ولی بگذارید مقاومت کنان فنا شویم۰ و اگر نابودی در انتظار ماست آن را سرنوشتی عادلانه نگیریم۰” یعنی ماهی سیاه نمی خواهد مثل ارمیاء نبی بنالد که “وای بر من٬ که تو ای مادر مرا نزاع کننده برای تمام جهان زاییدی۰” واقعیت این است که ماهی سیاه٬ “زادهٔ اضطراب جهان” است