Skip to main content

چکامه ای از باد کوبه ای

چکامه ای از باد کوبه ای
Anonymous

چکامه ای از باد کوبه ای برای ایران دوستان و انها که با یاد وطن از دست رفته روزگار تلخ تسلط توحش اسلامی را پشت سر می گذارند.

>
> هلا ای بزرگ خردمند راد
> درودم زجان بر روان تو باد
>
> خردمند دانا دل، ای پیر طوس
> خداوند بس رستم و اشکبوس
>
> خرد چون چکیده است از خامه ات
> شهِ نامه ها گشته شهنامه ات
>
> از آن جاودان در جهان زنده ای
> که تخم سخن را پراکنده ای
>
> همه روزگار وطن تیره شد
> چو تازی به خاک وطن چیره شد
>
> موالی چو نامید ما را عرب
> غم و درد آمد به جای طرب
>
> چو دیدی که زخمی است قلب وطن
> و خون بارد از دیدهٔ مرد و زن
>
> قلم در کَفَت خنجر تیز شد
> ستم را نشان رفت و خون ریز شد
>
> برون آمد از جان تو این سرود
> تو گویی که ایران چنین گفته بود
>
> "ز شیر شتر خوردن و سوسمار
> عرب را به جائی رسیدست کار
>
> که تاج کیانی کند آرزو
> تفو بر تو ای چرخ گردون تفو"
>
> سرود تو شد داروی درد ما
> شفا داد درد زن و مرد ما
>
> چو شهنامه فرهنگ ایران بود
> دل دشمن از آن هراسان بود
>
> "پی افکندی از نظم کاخی بلند"
> خجسته بنائی اهورا پسند
>
> که از باد وباران گزندش نبود
> نیاورد سر، پیش ناکس فرود
>
> بنایی که باشد بنای خرد
> وزان برتر اندیشه بر
>
> به پا کردی از شور هنگامه را
> سرودی ابر نظم شهنامه را
>
> کنون ای خداوند کوپال وکوس
> چه گویم ترا جز دریغ و فسوس
>
> که فرهنگ تازی سر آورده باز
> "ز نیکی نیاید سخن جز به راز"
>
> "چو با تخت منبر برابر شده است"
> رسوم عرب سایه گستر شده است
>
> ز تازی گرفتند هر نام را
> سپر کرده آیین اسلام را
>
> ز "عبد" و ز"مولا" سخن می رود
> ز تسلیم بی جا سخن می رود
>
> زنان را پس پرده بگذاشتند
> بسی کمتر از مرد پنداشتند
>
> به تقویمشان قصه های غم است
> تو گوئی که غمنامهٔ عالم است
>
> تواشیح بنشسته جای سرود
> تو گوئی سرودی در ایران نبود
>
> نه از مهرگان نام و نی از سده
> نه دستی ز شادی به دستی زده
>
> چو شب شد همه روزگار وطن
> سیه جامه شد بر تن مرد و زن
>
> اگر چه سپید است احرامشان
> سیاه است از کین دلِ خامشان
>
> به دستار و چفیه کنند افتخار
> نشانی ز ایران نیاید به کار
>
> همه کارها صحنه سازی بود
> "سخن ها به کردار به بازی بود"
>
> همه سر به سر مصلحت بین شدند
> ز سستی و خواری کژ آیین شدند
>
> نه از داد یادی نه از دادگر
> نه جانی ز بیداد، فریادگر
>
> جوانان به زندان افیون و بنگ
> نه شوقی به نام و نه ترسی ز ننگ
>
> همه سر به سر ضعف و ناراستی
> پدید آمده کژی و کاستی
>
> سراسر دو رنگی سراسر ریا
> نشسته است ثروت به جای خدا
>
> نه جام شرابی نه پیمانه ای
> نه بر عاشقان راه میخانه ای
>
> نه یادی ز رستم نه از اشکبوس
> فسوسا فسوسا فسوسا فسوس
>
> بر آی و خرد نامه ای ساز کن
> ز جهل خودی شکوه آغاز کن
>
> سرودی بپرداز دشمن شکار
> که باشد برای وطن افتخار
>
> بیا و صلا ده سرود امید
> که شهنامه ای تازه آید پدید
>
> بر آی و ببین و دوباره بگو
> "تفو بر تو ای چرخ گردون تفو".