از متن اصلی دو قسمت ترجمه
آ. ائلیار
از متن اصلی (کافکا و هیولا) دو قسمت ترجمه نشده که اینجا را میاورم تا به برگردان فارسی هم اضافه شود:
1- داستانک
آینه
«بهار» در خانه تنها بود . جلو آینه گیسوانش را شانه میزد. دوستش«یای Yay= تابستان» را در آینه میدید. و لبخند شادی برلب داشت.
پنجره باز بود. بادی از سوی دریاچه ی ارومیه وزید و اندک گرد و غباری روی آینه نشست.
بهار غمگین و عصبانی شد. آینه را بالا برد. تابستان از پشت گرد وغبار فریاد زد:
-نه! آینه را باید تمیز کرد.
صدا در گوش جهان پیچید.اما بهار آنرا نشنید.آینه را بر زمین کوبید، هم تابستان را شکست و هم خود را!
2- ترجمه ی شعر دوم متن:
آنها اصلی را سوزاندند
و همینطور کرم را!
چه بلایی برسر عشق آمد
کسی ندانست!
آی!
گلهای آتش "اصلی و کرم"*
عشق را زنده کنید
عشق را!
بگذارید اصلی و کرم
از خاکستر خویش برخیزند.
---------
*کرم، قهرمان داستان فولکلوریک آذربایجانی " اصلی و کرم" است. قصه ی دلباختگی اصلی-دختر ارمنی- و کرم -پسر آذربایجانی-ست.
که در پایان داستان هر دو -یکی پس از دیگری- فروزان شده و به خاکستر تبدیل میشوند. عشق.
اصلی چهل روز خاکستر کرم را به دوش خود حمل میکند با این امید که او از خاکستر خود برخیزد.
روز سی و نهم فریب سخن پیرزنی را میخورد و خاکستر را که در حال جان گرفتن بود بر زمین میگذارد.
وقتی امیدش را از دست میدهد خود نیز شعله ور میشود. امید به عشق را.
آینه
«بهار» در خانه تنها بود . جلو آینه گیسوانش را شانه میزد. دوستش«یای Yay= تابستان» را در آینه میدید. و لبخند شادی برلب داشت.
پنجره باز بود. بادی از سوی دریاچه ی ارومیه وزید و اندک گرد و غباری روی آینه نشست.
بهار غمگین و عصبانی شد. آینه را بالا برد. تابستان از پشت گرد وغبار فریاد زد:
-نه! آینه را باید تمیز کرد.
صدا در گوش جهان پیچید.اما بهار آنرا نشنید.آینه را بر زمین کوبید، هم تابستان را شکست و هم خود را!
2- ترجمه ی شعر دوم متن:
آنها اصلی را سوزاندند
و همینطور کرم را!
چه بلایی برسر عشق آمد
کسی ندانست!
آی!
گلهای آتش "اصلی و کرم"*
عشق را زنده کنید
عشق را!
بگذارید اصلی و کرم
از خاکستر خویش برخیزند.
---------
*کرم، قهرمان داستان فولکلوریک آذربایجانی " اصلی و کرم" است. قصه ی دلباختگی اصلی-دختر ارمنی- و کرم -پسر آذربایجانی-ست.
که در پایان داستان هر دو -یکی پس از دیگری- فروزان شده و به خاکستر تبدیل میشوند. عشق.
اصلی چهل روز خاکستر کرم را به دوش خود حمل میکند با این امید که او از خاکستر خود برخیزد.
روز سی و نهم فریب سخن پیرزنی را میخورد و خاکستر را که در حال جان گرفتن بود بر زمین میگذارد.
وقتی امیدش را از دست میدهد خود نیز شعله ور میشود. امید به عشق را.