Skip to main content

ادامه ی زخمها:

ادامه ی زخمها:
آ. ائلیار

ادامه ی زخمها:
به تدریج در مدت چند سال برای پایداری زحمها کار کردم.خواستم اگر ممکن است برای همیشه روی بدن بماند.سرانجام محلولی را که میخواستم به دست آوردم.هنگام نوشیدن آن نا امید بودم.فکر میکردم این بار نیز مثل دفعات قبل بعد
از 10 دقیقه چیزی روی پوستم نخواهد ماند.اما بعد از 24 ساعت دید م زخمها همچنان پا برجاست.یک یک به همه ی چیزهایی که مرا آزار داده بود اندیشیده و از محلول نوشیدم.همه ی زخمها روی بدنم پدیدار شد. در بعضی چرک بود و از برخیها هم خون میامد.
زخمهایی که خون از آنها میامد درد درونم بود که نمی توانستم به دیگران نشان دهم . به این مطمئن بودم. چون در آخر به درونم فکر کرده بودم و زخمهای خون آلود هم در آخر پدیدار شد. عمرم را به این اختصاص داده بودم و سرانجام هم موفق شده بودم.

دوست و آشنا پیشم بودند. به همه نشان داده گفتم : « نگاه کنید! اینهاست آن چیزهایی که سالهاست از درون مغز و روح مرا خورده و متلاشی کرده است. »
Odri هم پیش آنها بود. با تعجب آمیخته به ترس به چهره ام مینگریست. با نگاه به تنم وحشت برش میداشت.به چشمانش که دقیق میشدم حتی بیزاریش را نیز احساس میکردم. آنها نگاهم کردند. با درد لبخند زدند.از دوستانم یکی به آرامی و با نوازش روی زخمم زد و گفت «خوب میشه، بهبود پیدا میکنی». غیر از این هیچ چیز...
آنها همه با تکان سرشان گفته ی او را تأیید کردند.به Odri نگاه کردم. او همچنان به من می نگریست.نزدیکم شد. از دستم گرفت و کشید و گفت:« این چیه؟ زشت به نظر میرسی، زود باش بریم پیش پزشک.»
و شروع کرد مرا به بیمارستان ببرد. درحالی که روی زخمم گرفته بود ...