سى و پنج سال پيش عكس صمد را با آن كلاه معروف و آن نگاه مهربانش از روزنامه اى جدا كرده وبا ميخ كوچكى به ديوار خانه ى كاهكلى خواهرم چسباندم . در كنار من خواهرزاده ام كه چهار سالش بود ايستاده بود و مى پرسيد " كيسه آمرداى دايى" اين اقا كيه دايى ؟ چند سال بعد من ايران را ترك كردم، واكنون سى سال هست كه در غربتم. دو سال پيش از همان خواهرزاده ى كوچكم كه اكنون فردى تحصيلكرده است، نامه اى دريافت كردم با عكسى در داخل نامه ، همان عكس صمد، در روى همان ديوار كاهكلى كه از آن عكس گرفته بود و در زير عكس اين نوشته بود : دايى جان، ما را با ستاره گانى آشنا كردى كه پيوسته در اسمان ما مى درخشند و راه عاشقى و روشنايى را به ما مى آموزند" رفيق بزرگوار من اقاى حسن جدارى ، همان طور كه هر سال بهار، موقع كشت نشاء و يا برداشت چاى در كوه ها و دشت هاى گيلان، هزاران دختر، يك صدا مى خوانند" آهاى ماهى سياه كوچيك ما
سى و پنج سال پيش عكس صمد را
سى و پنج سال پيش عكس صمد را
Anonymous
بگو جانم كجايى كجايى نشونت را گرفتم از ارس رود ...." بايد هم از انطرف كه صمد چهره ى شان را آشكار و غارتگريشان را نمايان ساخته بود، تلاش شود و بخواهند اين سمبل مهربانى و انسانيت را مخدوش سازند . ولى مگر مى توان با سنگريزه ها صخره هاى بلند را خراشيد .