Skip to main content

امروز با این نامه آقای علی

امروز با این نامه آقای علی
Anonymous

امروز با این نامه آقای علی رضا فرشی در فیسبوک روبرو شدم ببینید بخاطر زبان مادری چه بر سر یک همکار و فرد بزرگ شده در دامن رژیم میاید .از مسئولین سایت تقاضا درج این نامه را دارم:
محبوبی که مغضوب واقع شد...
«علیرضا فرشی»
روزی من هم محبوب و دُردانه نظام بودم! فرزند فرمانده شهید پاسدار بهمن فرشی (از فرماندهان لشکر 31 عاشورا) که در دانشگاه صنعتی شریف مشغول تحصیل رشته نرم‌افزار کامیپوتر است و در تمامی مسابقات استانی حفظ و قرائت قرآن کریم مقام اول استان را در بین فرزندان شاهد کسب کرده و مقام دوم مسابقات حفظ قرآن کریم در بین دانشجویان شاهد کل کشور است و حافظ ثلث قرآن است و عضو فعال بسیج دانش آموزش و دانشجویی و ... از شاگردان ممتاز طرح ولایت! اما، بعد از سالها دُردانه بودن، به میوه ممنوعه ای نزدیک شدم که مرا مغضوب نظام کرد و از بهشت برینشان به جهنمی رهنمونم کردند که بهشت زبان مادریم بود! ماجرا

محبوبی که مغضوب واقع شد...
«علیرضا فرشی»
ماجرا از آنجا شروع میشود که بعد از شکر هزاران نعمت الهی، قصد شکران نعمت زبانی را کردم که خداوند یاداور آن در قرآن کریمش بود و اذعان میکرد که انسانها را با اختلاف رنگها و زبانهایشان آفریده است. شکر این نعمت همانا، و متهم شدن به کفران نظام همانا! آری؛ من میوه درخت ممنوعه را چیده بودم! من با تمام وجودم عاشق زبان مادریم شده بودم و با اشاره به هویت زبانی ملتم، خود را تُرک آذربایجان نامیده بودم. این بود، که در اول خرداد 1388 مقوانوشته‌ای با عنوان "تورک دیلینده مدرسه" (خواست مدرسه به زبان تُرکی و تحصیل زبان مادری و به زبان مادری) برداشتم و در پیاده روی همگانی شاه‌گولوی تبریز شرکت کردم. به همراه همسرم دستگیر شدم و بعد از بیش از 45 روز شکنجه روحی و روانی در بازداشتگاه اطلاعات تبریز، هر یک به 6 ماه حبس تعزیری محکوم گشتیم؛ او به زندان زنان تبریز، و من هم به بند مالی زندان تبریز مننقل شدم.
من دیگر دردانه نظام نبودم! انگار دیگر فرزند شهید بودنم هیچ اهمیتی نداشت! انگار فارغ التحصیل شدن از دانشگاه صنعتی شریف، و از دانشگاه تهران هیچ ارزش و اعتبار و اهمیتی نداشت! انگار دیگر مهم نبود که من حافظ ثلث قرآنم و انگار تمامی رزومه فعالیتم در بسیج دانشجویی و ... از درجه اعتبار ساقط شده بود. هر روز بیشتر از دیروز انکار میشدم: بنیاد شهید شهرستان، استان، و تهران به دیده غریبه به من نگاه میکرد! از هیئت علمی و مدیر گروهی رشته کامپیوتر دانشگاه غیرانتفاعی سراج تبریز اخراج شدم! از هئیت علمی و مدیر گروهی رشته کامپیوتر دانشگاه آزاد اسلامی جلفا اخراج شدم! حراست هیچ یک از دانشگاهها، علیرغم اصرار دانشجویان، حتی اجازه حق التدریسی دروس کامپیوتر را به من نمی‌دادند! مجوز ثبت شرکت از من سلب شد! پروانه کسب برای اداره یک مغازه کوچک کامپیوتر را هم به من نداند! تمامی راههای کسب روزی در تبریز و آذربایجان برایم بسته میشد... و انگها و اتهامزنیها شروع شد: ضد انقلاب! ضد نظام! مبلغ بر علیه نظام! منافق! دشمن! بر هم زننده نظم عمومی! اقدام کننده علیه امنیت کشور! تشکیل دهنده جمعیت برای بر هم زدن امنیت کشور! اجتماع کننده و تبانی کننده علیه امنیت کشور! تروریست! خائن! کذاب! وطنفروش! جاسوس! بی غیرت! بی ناموس! بازیچه! و .... دیگر به شنیدین این همه تهمت ناروا عادت کرده بودم.
اینچین شد که من مغضوب نظام شدم، و دیگر دُردانه محسوب نمیشدم. هر کسی با من در ارتباط بود پس از چندی با تماسهای تلفنی اطلاعات کشور مواجه میشد و حتی یک نفر به اتهام ارتباط با معاند نظام (من!) به چند ماه حبس تعلیقی محکوم شد! در مراسم روز جهانی زبان مادری سال 1392 در دوم اسفند به عنوان مهمان شرکت کردم، اما، با یورش مأموران امنیتی به آن مراسم و دستگیریم، پرونده جدیدی برایم باز شد. گفتند که این مراسم مجوز نداشت و شما به خاطر شرکت کردن در این مراسم بدون مجوز دستگیر شدید. پرسیدم: اگر مجوز میخواستند میدادید؟ گفتند: بلی! یکسال گذشت و اینبار از فرمانداری و استانداری تهران با هزار امضاء درخواست مجوز کردم تا مراسم روز جهانی زبان مادری را در دوم اسفند برگزار کنم. اما، اینبار هم تهدیدها شروع شد و نهایتاً روز دوم اسفند سال 1393 به منزلم هجوم آورده و مرا با تمامی کتابهای زبان تُرکیم، و لپ‌تاپ، و ... دستگیر و روانه بازداشتگاه اوین کردند. با نوشتن صدها نامه به این روند ظالمانه اعتراض کردم که گزارش همه آنها در اینترنت قابل جستجوست. هم اکنون دو پرونده مفتوحه (سال 92 و سال 93) بر علیهم باز است که روز 23 همین ماه (فردا صبح!)، همزمان با ولادت امام زین العابدین علیه السلام دادگاه یکی از آنها در اسلامشهر تهران برگزار خواهد شد!
آیا روزی خواهد رسید که عاشقان زبان مادری هم محبوب نظام جمهوری اسلامی ایران شوند؟ 22 ار