Skip to main content

بخشی از نوشته هاشمی در مورد

بخشی از نوشته هاشمی در مورد
Anonymous

بخشی از نوشته هاشمی در مورد مقاله هایده ترابی بصورت زیر از سایت عصر نو است - - -



عباس هاشمی

هايده ى ترابى با خواندنِ مطلبى از من ، كه خاطره اى ست كوتاه از زندان و یادآوری شعرى از سياوش كسرایی و تعريف از شاعرانگى او و "آرشِ كمانگير"اش ابتدا به خودم نوشت و خرده گرفت ، كه در جواب علاقه اى به چانه زدن نشان ندادم ، اما از قرار ايشان همچنان به ارشادِ ما و من اصرار دارد و صد البته كه با نيات حسنه ! ولى او ضمن اظهار مرحمت به من و نقدِ نوشته ام با شمشیری چوبين به مصافِ "آرش" آمده!

بهر حال او بحثى را گشوده كه ميتواند با مداخله ى اهل فن مباحثه ای آموزنده و مفید از آب در آيد كه من به سهم خود از آن استقبال ميكنم و به عنوان فردی علاقمند به شعر و هنر ملاحظات خودم را درباره ى ايرادات ايشان به " آرش" و شعر كسرايى به اختصار مينويسم :

هايده ترابى از موضع چپ حرف ميزند اما عجيب است كه در نقد "آرش كمانگير" اساسا به كسانى استناد جُسته كه خودش آنها را "ناسيوناليست " خطاب مى كند يعنى اخوان و شفيعى كدكنى ! اما نميگويد كه همان "اخوان" آرش كمانگير را "زيبا "، "موفق " ،"بكر"و " با جاذبه" ميداند كه تنها به لحاظ فنى كمى "لنگ" ميزند ! تازه نبايد فراموش كنيم كه چند سال پيش از "آرش کمانگیر" اخوان شاهكارى به نام "زمستان" سروده كه سراپا ياس و ناميدى ست و حالا شاعرى پيدا شده كه در همان حال و هوا وسبك و سياق شعرى سروده (گيريم نه به استواری "زمستان" ) اما در زمستانی که " برف می بارد به روی خار و خاراسنگ ... در کنار شعله آتش قصه میگوید برای بچه های خود عمو نوروز ... زندگانی شعله مى خواهد... شعله ها را هيمه بايد روشنى افروز" . قهرمانِ داستان همان زمستان اينبار اما جاى باده و بنگ ، تيروكمان بر ميدارد، خواننده مى بيند كه تاريخِ سرايشِ زمستان به سالِ كودتا و سرماى بس گزنده اش بر ميگردد و آرش به ٦ سال بعد از آن ، هر دو اما زيبا و دلنشين سروده شده اند وهر کدام در جاىِ خويش نيكو. البته " آرش كمانگير" به لحاظ شخصى ميتواند برای اخوان نامطبوع بوده باشد چرا كه زمستانِ اخوان برغم شيوايى و صلابت و زيبائى كلام اما بخاطرِ مضمونِ نا اميدانه اش مورد انتقاد واقع شده بود و حالا او بچشم خود ميبيند كه ميشود از حال و هواى "زمستان" گفت اما شورانگیز و شرربار كه با استقبالِ بى سابقه مواجه شود و زمزمه ى گُردانِ جوان و سرودِ رهنوردان گردد ! خرده اى هم كه اخوان به آرش ميگيرد تنها در چهارچوبِ سبكِ اخوانى( نيمه كلاسيك - نيمه نو ) قابلِ توجيه است چرا كه بعدتر سيمينِ بهبهانى نشان داد كه اين ايرادات پايه و اساسى قابلِ دفاع در "شعر امروز "ما ندارند. براى منِ خواننده هم تكنيك و فن وعروض و بديع و قافيه امری ثانوى ست . به اين واقعيت اخوان خود اِشراف دارد اما به لحاظ موقعيت و نگاه متفاوتش با شيطنت ميگويد ؛ "شاهكارِ لنگانى ست و چون مردم ايرادات شعر را نميفهمند" شعر آرش را مقبول ميدانند ! افزون بر اين در شعر و هر هنردیگرى صِرفِ استادى و تسلط بر فن و البته تعلقات ايدئولوژيك نيز امرى ثانوى ست ( اين نكته را اما برخى اساتيد ما به سختى ميپذيرند ، شايد اخوان هم از زمره آنان باشد! ) . كسرايى را مقايسه نميكنم به اشعارِ زنده ياد "سعيد سلطانپور" و سلف اش "عشقى" اشاره ميكنم كه اينان به لحاظ فنِ سرايش شعر در طراز شعراى درجه ى يك و يا استادِ شعر به حساب نمى آيند و در اشعار هر دوىِ آنان ضعف فنى يا "لنگِ"شى كه اخوان ميگويد كم نيست اما اين دو شاعر هم خودشان برجسته اند و هم شعرهايشان اشعارِ بي همتاى انقلاب به حساب مى آيند . يك نمونه ى ديگر شعرِ "حميد مصدق" است : "من اگر بر خيزم تو اگر برخيزى همه بر ميخيزند " که به لحاظ فنى شعرى ست سّست و متوسط اما به زمزمه ى زير لَب جوانان معترض بدل گشت . پس ايرادات فنى حتى اگر واقعی هم باشند وقتى شعرى حرفى درست و پيامى بموقع