Skip to main content

در اوایل خرداد ماه نود و هشت

در اوایل خرداد ماه نود و هشت
Anonymous

در اوایل خرداد ماه نود و هشت سال پیش یعنی چند هفته مانده به جنگ که تازه چهلم کشته شدگان مردم بی دفاع اورمیه و سلماس گذشته بود و آتش افروزی های ارامنه نمایان بود و صدای حمله ارامنه قفقاز به کشور و منطقه مان پیچیده بود، خویی ها با اسماعیل سمیتقو، سرکرده دستجات شورشی کردها به یک "اختلاف انسانی" خوردند.
سیمیتقو به دلیل اینکه گذرانش از غارت روستاهای شهر های منطقه بود ذاتا دشمن خویی ها بشمار می رفت اما چون با جیلوها جنگ کرده بود خویی ها موقتا او را داخل قلعه خوی پناه داده بودند. سیمیتقو و ارمنی ها متقابلا هر کدام یکبار، از همدیگر کشتار کرده بودند. ابتدا سیمیتقو مارشیمون رهبر آشوری ها را کشته بود و به سپاه ارامنه ناغافل تاخته بود و بعد آشوری ها او را در قلعه چهریق به دام انداخته بودند.

ارامنه ساکن خوی به جهت اقدامات هم کیشانشان و از بیم عمل متقابل مردمان عادی مسلمان، به خانه رجال شهر پناهنده شده بودند. سیمیتقو از رجال شهر می خواهد تا جان و مال و ناموس آن ارامنه در اختیار او گذارند که شکست قلعه چهریق را سر آنان تلافی کند. اما رجال شهر چنان که شرحش در کتاب تاریخ خوی مرحوم مهدی خان آقاسی آماده، در برابر این درخواست مقاومت می کنند چون ارامنه به آنان پناه آورده بودند و این خلاف اصول قوچاقلیق (هم معنی جوان مردی، اما چون جوان مردی وجه جنسیت زده دارد، از بکار بردن آن امتناع می کنم) بود. خلاصه سیمیتقو دست برنمی دارد و قصد فتنه می کند و چون خویی ها خود را برای جنگ برای ارامنه آماده کرده بودند و صحیح نبود که جبهه جدیدی باز شود، جان و ناموس ارامنه ای که به آنان پناهنده شده بودند را از سیمیتقو در مقابل مقدار زیادی گندم و هفت هزار پول نقد می خرند تا شرافتشان را لکه دار نکنند و سربلندان صفحات تاریخ باشند که ما سرمان را بلند بگیریم که نوادگان آن شیر مردان و شیر زنانیم.
اما تعدادی از همان ارامنه چه کردند؟ باورش سخت است. سخت و درد ناک. وقتی سپاه آندرانیک رسید، محافظان برجها متوجه شدند که برخی از همراهانشان از پشت گلوله خورده اند. برخی از همان ارامنه از درون شهر محافظان را هدف گلوله قرار می دادند، همشهریانشان را کشته بودند. عجیب است. اینکه دوباره خویی ها چه رفتاری با ارامنه شهر داشتند هم جالب است. شرحش را خواهم نوشت.
پ.ن: منابع از کتاب تاریخ خوی مرحوم مهدی آقاسی (چاپ شده در سال ۱۳۴۲ از انتشارات دانشگاه تبریز) همچنین روایت شده از مرحوم مادربزرگم که عینا از پدرش حسنعلی خان میرپنجه روایت می کرد