Skip to main content

بدا به حال فارس !

بدا به حال فارس !
Anonymous

بدا به حال فارس !
کامنت پر از تهدید جناب تورک اوغلی من را بیاد این حکایت انداخت:
فتحعلی شاه قاجار، برای خاتمه جنگ با روس به بزرگان و اكابر قوم و درباریان و اشراف و نمایندگان اقشار مختلف مردم بار عام داد.
در وقت مقرر و ساعت معهود، شاه آمد و بر تخت سلطنتی جلوس كرد و فرمود: «اگر ما امر كنیم كه ایالات جنوب و ایالات شمال همراهی كنند و یك مرتبه به روس منحوس بتازند و دمار از روزگار این اقوام بی ایمان در بیاورند، چه پیش خواهد آمد؟»
مخاطبان گفتند: «بدا به حال روس! بدا به حال روس!»
شاه مجدداً گفت: «اگر فرمان قضا، ‌شرف صدور یابد كه قشون خراسان با قشون آذربایجان یكی شود و توامان به این گروه بی‌دین و ملحد حمله كنند چه خواهد شد؟»
جملگی گفتند: «بدا به حال روس! بدا به حال روس!»

فتحعلی شاه مجدداً پرسید: «اگر توپچی‌های خمسه را به كمك توپچی‌های مراغه بفرستیم تا با توپ خود تمام دار و ندار این كفار را با خاك یكسان كنند چه خواهد شد؟»
باز جواب آمد كه: «بدا به حال روس! بدا به حال روس!»
شاه كه تا این لحظه بر روی تخت نشسته و پشت به دو عدد متكای مروارید دوزی شده الماس نشان داده بود از اظهارات چاپلوسانه مشتی درباری و نزدیكان مافنگی خود به هیجان آمده، ناگهان روی دو زانو بلند شد، شمشیر خود را که به كمر بسته بود به قدر یك وجب از غلاف بیرون كشید و این شعر را با صدای بلند خواند:
كشم شمشیر مینایی
كه شیر از بیشه بگریزد
زنم بر فرق پاسكویچ
كه دود از پطر برخیزد
دو نفر از درباریان متملق خود را به روی پای قبل عالم انداخته و گفتند: «قربان! مكش! مكش! كه عالم زیر و رو خواهد شد! شاه قاجار پس از لحظه‌ای سكوت، گفت: «حالا كه این طور صلاح می‌دانید ما هم دستوری می‌دهیم با این قوم بی‌ایمان كار را به مسالمت ختم كنند و مجدداً شمشیر را غلاف كرد!»