رفتن به محتوای اصلی

قصاص و بُنمایه کیفرداد در فرهنگ ایرانیان

قصاص و بُنمایه کیفرداد در فرهنگ ایرانیان

تاریخ نگارش:07.09.2023

قصاص و بُنمایه کیفرداد در فرهنگ ایرانیان

مسئله «قصاص»، یکی از هولناکترین و فاجعه بارترین پدیده هائیست که از ایّام کهن تا امروز در جوامع بشری اجرا شده است و همچنان اجرا میشود. از میان ادیان ابراهیمی، «یهودیّت و اسلامیّت» هنوز بر مسئله «قصاص»، تاکید و پافشاری میکنند با این تفاوت که شدّت عمل و اجرای قصاص در اسلامیّت به ابعاد بسیار شنیع و چندش آور و خونریزیهای هول افکن و قطع اعضاء بدن و جنایتهای هرگز جبران ناپذیر آلوده است و مسلمانان در اجرای احکام قصاص، نه تنها جلوه های «عدالت الهی» را میبینند؛ بلکه در دوام و تداوم آن نیز، ایمان خود را در تحت سیطره آمریّتهای جبّار السّماوات و الارض به حیث عبادت و امتیاز میشمارند. اینکه «قصاص» به طور کلّی در هر شیوه و چهره ای که پدیدار شود، نشانگر توحّش و سبعیّت و درّنده خویی مُجریان را اثبات میکند، هیچ جای شک و تردیدی نیست. «قصاص دادن» و «قصاصگیری» از ابزارهای اجرایی و جزایی آنانیست که به هیچ وجه من الوجوه به اندیشیدن در باره مُعضلات اجتماعی و کشورداری توانمند نیستند و تنها راه حلّ مسائل و چیره شدن بر بُغرنجهای اجتماعی و کشوری را در گرو «قصاص و حدّ  زدن» میدانند. برغم اینکه واقعیّتها و پیامدهای فاجعه آمیز «قصاص و حدّ زدن» به کرّات، عواقب «بیحاصلی و بی نتیجه و بی تاثیر» بودن آن را در مناسبات اجتماعی و کشوری به محکّ زده اند، معذالک حکومتگران ناحقّ و خاصم جان و زندگی در راه استقرار و دوام و حفظ سیطره و سلطه قدرتپرست خود از «قصاص و حدّ زدن» به حیث امکانهای تضمین کننده «قدرت و اقتدار» تا جایی که میتوانند استفاده های مطلوب میکنند.
نگاهی گذرا به محتویات کتاب: «حدود و قصاص و دیات –  تالیف: علّامه محمّد باقر مجلسی – ناشر: موسسه نشر آثار اسلامی – تهران – سال انتشار [؟]» کفایت میکند تا بتوان عمق فجایع دلخراش و توحّش سرسام آور متولّیان شرایع اسلامیّت را در خصوص «تازیانه زدن، گردن زدن، قتل و جانستانی، سنگسار کردن، بُریدن اعضاء بدن و دیگر حدود و تعزیرات را در مقابله با رفتارها و جرایم بشری» متصوّر شد. هنوز که هنوز است در میان اینهمه مدافعان و رتوشگران و متولّیان اسلامیّت در هیچ دوره ای از تاریخ ایران و اسلامیّت نمیتوان یک نفر استثناء فهیم و با شعور و آگاه و دانا را پیدا کرد که توانسته باشد تمییز و تشخیص دهد که «انسان» است که «مرتکب جُرم» میشود؛ نه اعضاء آدمی. عضوهای بدن، ابزارهای اجرایی هستند؛ نه مُجرم. کسانی که شعور ندارند، تفاوت «مُجرم را با آلت جُرم» از یکدیگر تشخیص دهند و تفکیک کنند، قرنهاست که مصدر «قضاوت/دادگزاری» شده اند و آلت جُرم را قصاص میدهند تا درس عبرت برای مجرمان احتمالی آینده باشند!. آن که باید مکافات داده شود، آلت جُرم نیست؛ بلکه «مُجری جُرم» است که مسئول رفتار و کنشها و واکنشهای خودش است. قضاوت/دادگزاری باید در باره رفتار انسان اجرا شود؛ نه اعضاء بدن آدمی.   
«روح الله خمینی» در کتاب: «ولایت فقیه – ص. 53» به صراحت تاکید کرده است که «حکومت اسلامی، حکومت قانون [احکام/شرایع] الهی بر مردم است». همچنین در قرآن، سوره بقره، آیه 179 آمده است که: «وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ = ای عقلای مصدر جزا، در قصاص دادن، زندگی را محافظت میکنید!» و همچنین در سوره مائده، آیه 38 آمده است که: «وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا جَزَاءً = دستهای زنان و مردان سارق را به جزای عملشان قطع کنید!».
اندیشیدن در باره «جُرم و کیفرداد» میتواند وضعیّت مناسبات انسانها را در اجتماع رقم بزند. جامعه ای که مُجرم را نه بر پایه «ارتکاب و قصد به عمل مُجرمانه»؛ بلکه بر اساس «کاربست جزاء در حقّ ابزارهای ارتکاب جُرم؛ بویژه اعضاء بدن»، محاکمه و مجازات میکند، جامعه ایست که زمامداران و متصدّیان اجرایی مسائل قضایی اش از دامنه «آدمیگری و انسان بودن» بیرون هستند و در دامچاله سبعیّت و ددّخویی عقیدتی/ایدئولوژیکی میخکوب مانده اند. هیچ انسانی، مادرزاد، مُجرم و خلافکار نیست. مناسبات اجتماعی و آموزش و پرورشی و روشهای کشورداری زمامداران هستند که نقش ساختمایه ای را در رفتارها و کنشها و واکنشهای آدمیان سامانبندی میکنند. فرد انسان با برآورد کردن و سنجش میزانهای تعادلی در ترازوی وجود خودش میتواند با آنچه که سامانبندی و شیرازه اجتماع و مراودات و معاشرات را تلطیف میکند، همپایی و همسویی کند بدون آنکه مجبور و مقیّد و از رفتارهایش اکراه داشته باشد. خلافکاریهای هدفمند و تبهکاریهای اغراضی را، اراده و تصمیم بشری است که امکانپذیر میکند؛ نه اعضاء بدن انسان. آن که اعضاء بدن را در خدمت سوائق و غرائز افسارگسیخته میگمارد، انسان در فردیّتش است. اعضاء بدن انسان بالذّات خودشان، مصدر هیچ تصمیمی نیستند. مومنان به ادیان نوری [بویژه اسلامیّت] که اعضاء بدن آدمی را مسئول جنایت و تبهکاری قلمداد میکنند و در جهت توصیف و توجیه و تفسیر و تبلیغ «قصاص» به هر تخته پاره ای گلاویز میشوند، بی شکّ مُجرمان و تبهکارانی مُغرض هستند که تامین و ترضیه منافع و امتیازها و موقعیّتهای اقتداری خود را در کاربست عمل قصاص، تامین و تضمین شده میدانند. انسانی که بویی از فهم و آدمیگری به مشامش رسیده باشد، نیک میداند که قطع کردن و مُثله کردن اعضاء بدن انسان، عین سبعیّت است و هرگز با مسئله «حقوق ابناء بشر» کوچکترین سنخیّتی ندارد.     
پُرسمان «حقوق جزایی»، مسئله فهمیدن و اندیشیدن و بررسی عمیق در باره تار و پود فرهنگ باهمستان مردم اجتماع است. صرف ذکر و استناد کردن و متابعت و عبارتبندی نظریّه های حقوقی که در اقصاء نقاط جهان؛ مخصوصا در کشورهای باختر زمینی از طرف متفکّران و فیلسوفان و اساتید و حقوقدانان تئوریزه شده اند، هرگز نخواهند توانست پاسخگوی معضلات و مشکلات و کلافهای بُغرنجزایی باشند که محصول چفت و بست فرهنگ و تاریخ اجتماع است. «حقوق جزایی و فلسفه حقوق» باید از زهدان تجربیات مایه ای و بیواسطه مردم میهن، ریشه گرفته و عبارتبندی شده باشند، تا در واقعیّت مناسبات اجتماعی و کشوری بتوان کاربست آنها را تامین و تضمین کرد. چیزی که از وجود آدمی زاییده نشده باشد و تنها از سر جبر یا تحمیل یا خُدعه و ریا بر اجتماع مستولی شود، پیامدهایش فقط تخریب و فلاکت و صدمات جبران ناپذیر خواهند بود.
«فرید الدّین عطّار نیشابوری [540 - 618 ه.ق.]» با انتقاد سر راست و بی پروای خودش که نشانگر دلاوری و رادمنشی و فرزانگی اوست در صف آرایی کردن با ذهنیّت غالب و آمری شرایع اسلامیّت شمشیر اقتلویی از طریق حکایتی بس بسیار زیبا و تکاندهنده از یک طرف به تقبیح و شنیع دانستن شرایع اسلامیّت تاخته و از طرف دیگر بر بُنمایه کیفرداد در فرهنگ ایرانیان تاکید مُبرم کرده است. سراسر «فلسفه حقوق ایرانی» را باید دقیقا بر شالوده پیامی و «اصل و پرنسیپی» استوار ساخت که در حکایت «بوذرجمهر و نوشیروان» عبارتبندی شده است:      

(حکیمش گفت: «چون، این روی دیدی
که کورم کردی و میلم کشیدی
کنون آن خواهم از تو، ای سرافراز
که بس سرگشته ام، چشمم دهی باز»
شهش گفتا:«که من، این کی توانم؟
تو، خود دانی که من، این می ندانم»
حکیمش گفت: «ای شاه سرافراز
چو نتوانی که چشم من دهی باز
مکن تندی زکس، چیزی ستان تو
که گر خواهی، توانی دادش آن، تو
چرا می بستدی چیزی که از عز
عَوَض نتوانی آن را داد هرگز؟»)

[الهی نامه –عطّار نیشابوری –(هلموت ریتر) – انتشارات توس- تهران – سال 1368 – صص:205/206/207 ]

وقتی که جان انسانی گرفته میشود، بازپس دانش هرگز شدنی نیست. وقتی عضوی از اعضاء بدن را مقطوع کنند، بازپس دادن آن، هرگز شدنی نیست. وقتی زمامدارانی نتوانند در مسائل حقوقی و کیفرداد به بازپس دادن چیزهایی توانمند باشند که از مُجرمین گرفته اند و میگیرند، چنان زمامدارانی به فرمانروایی بر کشور و متصدّی امور قضایی شدن/داوری کردن، هیچ حقّانیّتی ندارند و چنانچه در مقام حکومتی، عملی مرتکب شوند که هرگز نتوان جبرانش کرد یا گرفته شده را نتوان بازپس داد، باید خاطیان را به حیث تبهکاران و مُجرمان به تقصیر شناخت و از مقامی که دارند، بالفور خلع و عزل و در پشت میز محاکمه از بهر دادگزاری کردن در حقّ اعمالشان نشانید. متصدّیان حکومت فقاهتی از زمانی که بر سراسر حیات و سرنوشت ایرانیان مسلطّ شده اند، تا امروز، افتخار و هنر و اوج بلوغ و کمال ایمانخویی و مسلمانی خودشان میدانند که در مسئله «جزایی» از مُجریان بی نظیر «مُثله کردن مردم» هستند.

1.    از زمان فیزیکی و محاسبه ای تا زمان اسطوره ای

مسئله «زمان فیزیکی» و «پُرسمان زمان در بستر تصاویر اسطوره ای» تا امروز اذهان کثیری از انسانها را؛ بویژه تحصیل کردگان و آکادمیکرها و کنشگران ایرانی را به آنچان کژفهمیهای مصیبت زا مبتلا کرده است که امید داشتن برای توضیح و تفهیم «تفاوت دو زمان فیزیکی و اسطوره ای» به صبر ایوب و اوقات طول و دراز منوط است. «زمان فیزیکی» بر حسب قراردادهای محاسبه ایست که شبانه روز را به بیست و چهار ساعت و زمان را به دیروز و امروز و فردا، تقسیم میکند. اینگونه تقسیمبندیهای فیزیکی، قراردادی هستند و به ذات و فی نفسه، وجود ندارند و بی معنا هستند و معنایی را که ما از «تقسیمبندیهای فیزیکی» برداشت میکنیم، نباید در «نامها و مفاهیم» بالذّات خودشان، معتبر دانست. 
«در بطن تصاویر اسطوره ای»، چیزی به نام «زمان فیزیکی» وجود ندارد؛ بلکه «اکنونبودگی» است و پیوستگی و بیمیانجی بودن و به هیچ وجه من الوجوه، تقسیم و تفکیک و بریدگی در هیچ نقطه ای از زمان اسطوره ای وجود ندارد. نفهمیدن «تفاوت زمان فیزیکی که قراردادی و محاسبه ای» است با «زمان اسطوره ای» که «پیوسته و تقسیم ناپذیر [در شاهنامه می آید که زمان، درختیست که می بالد و میگسترد بدون هیچ انقطاعی]» است، باعث میشود که ما نتوانیم با مسائل تاریخ و فرهنگ و اجتماع مردم خودمان رویارو شویم و از بهر حلّ و فصل معضلات برآییم. «زمان اسطوره ای»، دامنه انگیزشی و زایشی و پیدایشی است و «گذشته و آینده محاسبه ای و فیزیکی» ندارد؛ زیرا مدام در حالت «اکنونبودگی» است و «زایندگی و خودگستری» و «بی واسطه» با انسانها «همپا و همگام» است به شرطی که انسانها بتوانند متوجّه «همپایی و همگامی زمان اسطوره ای» بشوند؛ وگرنه در چنگالهای «زمان فیزیکی» محبوس میمانند و همچون بار و بُنه ای از خانه های تقسیمشده به «دیروز – امروز – فردا» جابجا میشوند بدون آنکه کوچکترین تحوّلی در سازمایه وجودی خودشان و مناسباتشان ایجاد شود. آنچه که در زمان فیزیکی عارض و حادث میشود، ظواهر گذرا و جایگزینی و تصنّعی و آویختنی  و مضمحلی هستند؛ ولی آنچه که از زهدان زمان اسطوره ای، زاییده و پروریده و بالیده میشود، «اصالت آفرینشی و بدیع» دارد که دوام می آورد و کارگذار و راهگشاست. 
آنانی که نتوانند و نخواهند و نکوشند که تفاوت «زمان فیزیکی» را از «زمان اسطوره ای» تمییز و تشخیص دهند، در هر گامی که برای دگرگشت متاسبات اجتماعی و کشوری و امثالهم برمیدارند، نه تنها هیچ سنگی را نخواهند توانست از پیش پای خودشان و مردم بردارند؛ بلکه تشنّج و پاشیدگی و اضطراب و فروپاشی مناسبات مردم را نیز شدّت عمل خواهند داد.     

2.    خالی از فلسفه و هنر کشور آرایی؛ امّا مملوّ از شعار و نفرت و بیشعوری محض

در آیین و شرط پادشاهی:« ..... پس اگر پادشاه باشی، پاک شلوار باش. هر کاری که بخواهی کردن، نخست با خرد، مشورت کن که وزیرالوزراء پادشاه، خرد است. هر کاری که به مدارا بر آید، جز مُدارا پیش مبر و بیدادپسند مباش. به اقربا و پیوستگان وزیر، عمل مفرما که وی به هیچ حال، حساب پیوستگان خویش، به حقّ نکند و از بهر مال تو، خویشان خویش را نیازارد و نیز کسان وزیر، صد بیداد بکنند بر خلقان که بیگانه از آن صد یکی نیارد کردن و وزیر از کسان خویش در گذرد و از بیگانه در نگذرد. سپاهی را بر رعیّت، مسلّط مکن که مملکت، آبادان نگردد. بیداد را در دل خویش، راه مده که خانه ملکان دادگر دیر بماند و قدیمی گردد و خانه بیدادگران، زود، پَست شود؛ زیرا که داد، آبادانی بُوَد و بیداد، ویرانی.»

[از کتاب: قابوسنامه – عنصرالمعالی کیکاووس – انتشارات علمی و فرهنگی – تهران – 1368 – صص. 227/239]

مناسبات زمامداران و مردم جامعه، پیوندیست که محصول «گزینش و مسئولیّت» است. مردمی که زمامداران را انتخاب میکنند، منظورشان از انتخاب، این نیست که زمامداران بر جان و زندگی و آرزوها و خواسته ها و رویاها و نیازهای مردم،  لجام بزنند و هستی و نیستی مردم را، ملک طلق خودشان محسوب کنند و در برابر هر گونه اعتراضی فقط «حاکم و مصدر گیوتین» باشند؛ بلکه منظور از «آیین کشورداری»، پایبندی به مسئولیّتهای وجدانی و اجتماعیست که کرد و کار مردم را در چند و چون تصمیمها و کنشها و واکنشهای زمامداران سمت و سو میدهد. بالطّبع، زمامدارانی که نتوانند پاسخگوی مسائل و معضلات و آرمانها و آرزوها و انتظارات مردم در جامعیّت وجودی بدون هیچ تبعیض و تمایزی باشند، بلافاصله مردم نیز از آنها رو برمیگردانند و تا جایی که در امکانهای مدارایی و انتقادی و خیزشی و اعتراضاتی باشد، میکوشند که از راههای مسالمت آمیز به زمامداران تفهیم کنند که در کنشها و واکنشهای خود باید تجدید نظر اصولی کنند؛ چنانچه مایلند همچنان شانس انتخاب شدن برای مقامهای کشوری را صاحب شوند. 
از لحظه ای که زمامداران در تقابل و جنگ با مردم جامعه برآیند و نتوانند مسائل و معضلات مردم را حلّ و فصل کنند و فقط به کندوی ارگانهای تابع و وابسته به دایره قدرت و اقتدار متکّی شوند، دقیقا از همان لحظه به مردم اعلام خصومت و ستیز داده اند و در صدد نابودی مخالفان و منتقدان خود بر می آیند. مسئله غامض مناسبات «زمامداران و مردم مستاصل» باعث میشود که «شیرازه جامعه» در پروسه کشمکشهای اجتماعی و کشوری، مضمحل و فرسوده و پوسیده و به مرور ایّام از همدیگر بگسلد و جامعه به شکافهای هلاکتبار و ناامنیهای دلهره آور و قهقرائیهای جبران ناپذیر درغلتد و زمینه های بروز و دوام خشونت و آزار و اذیّت و دردهای عمیق و روانپریشی و ناامیدی و اختلالت روانی و روحی آحادّ مردم، روز به روز وسیع تر شود. وقتی که مابین «زمامداران و مردم»، پلهای ارتباطی و همبستگی و همکاری و همعزمی و باهماندیشی فرو ریزند، آنگاه جامعه، مستعد هر گونه دگرگونگیهای غافلگیرانه خواهد شد و کوچکترین تکانه ای میتواند جامعه را در یک چشم بر هم زدن زیر و رو کند. 
برای آنکه بتوان جامعه و زمامداران را به گستره ای فرا خواند که درمانگر دردهای عاجل اجتماع باشند، راهی نیست سوای اینکه زمامداران وقت با درایت و هوشیاری و مسئولیّت از مقامها و مصادری که در اختیار گرفته اند با رادمنشی و پوزشخواهی از مردم واپس نشینند و استعفا کنند تا مردم در تلاش برای تغییرات مسالمت آمیز به خشونت و هرج و مرج، متوسّل نشوند.کشورداری در جامعه ایرانیان و مناسبات با مردم از دوران اقتدار و قدرت ولایت فقاهتی که تقریبا نیم قرن از آن سپری میشود، تا کنون بر مدار «شعار و نفرت و خونریزی و کشتار و تجاوز و غارت و چپاول و شکنجه و ویرانگری» چرخیده است؛ زیرا زمامدارن حاکم بر کشور، کوچکترین سررشته ای از «فلسفه و آیین کشورداری» اصلا و ابدا نداشته اند و هنوزم ندارند. جامعه ای که زمامدارانش از تار و پود کشورداری، کوچکترین شناخت اکابری نیز نداشته باشند، فقط با تکیه به «گیوتین خونریز» می توانند اقتدار و قدرت ناحقّ خود را تامین کنند؛ ولی هیچ ضمانتی برای دوام و بقاء حکومتشان وجود ندارد و هر لحظه که میگذرد، جامعه میتواند آتشفشانی شود و پیامدهای محاسبه ناپذیر را مستوجب شود.    

3.    ناگهانیهای آذرخشی

انسانها را نمیتوان از راه نصایح و اندرزها و نکوهشها و امریّات و مُنهیات و بگو مگوها و مصاحبه ها و مناظره ها و امثالهم به «رفتار بهمنشی و استقلال اندیشیدن» وادار و مجبور کرد. هر انسانی در موقعیّتها و مکانها و زمانهای غافلگیرانه است که با تاثیر پذیرفتن از «چیزی» به طور ناگهانی، «متحوّل» میشود و راه و روش دیگری را در زندگی شخصی و اجتماعی خودش رقم میزند. آنچه که گوهر وجودی آدمیان را تخمیر میکند و باعث میشود که انسانها به راههای دیگری سوای راه و روشهای عادتی و رایج متمایل شوند، «تلنگری» است که رویدادش و مکانش و هنگامش نامعلوم است و آذرخشی. بوسه ای که در یک آن گریزپا به سراسر وجود آدمی اصابت و تا اعماق گوهر آدمی را به لرزه اندازد، رانه ایست که تمام وجود آدمی را تخمیر میکند و سراسر ذهنیّت غالب شده بر آدمی را درهم میپاشد. 
گاهی تک بیتی، تک مصرعی، ضرب المثلی، لبخندی، نگاهی، رویدادی، واقعه ای، تصادف و تصادمی، خطایی، کتابی، تصویری، عکسی، ابزاری، ظرفی، پاره اندیشه ای،فیلمی، تئاتری،آهنگی، ترانه ای، قطعه شعری، داستانی، قصّه ای، حکایتی، شخصیّتی، هنرمندی، بازیگری، کودکی، پیرزنی، پیرمردی، حیوانی، پرنده ای، درختی، حال و هوایی، منظره ای، اشکهایی، فریادهایی، رودخانه ای، مُجرمی و کثیری چیزهای کوچک و بزرگ و شاید پیش پاافتاده میتوانند به وجود آدمی «تلنگری انگیزشی» بزنند و ذهنیّت و قلب  و روح و روان آدمی را منقلب کنند؛ طوری که آدم دیروزی، شخصیّت دیگری در امروز از آب در آید. 
متفکّر ژرف اندیش به انسانهایی میگویند که افکار و ایده هایشان در تمام دورانهای تاریخ زندگی بشر بر روی کره زمین بسان «اخگرهای انگیزشی»، کاربُرد و تاثیر منقلب کننده داشته باشند و انسانها را به آفرینش راه فردی و استقلال اندیشیدن و پرورش شخصیّت منحصر به فرد خودشان بیانگیزانند. آنانی که مقلّدین و متابعین بیشمار دارند، همه بدون استثناء در زُمره «رسولان و انبیاء» محسوب میشوند که انسانها را در جمود روحی و ماسیدگی مغز و روان، میخکوب و محکوم و ذلیل و اسیر میکنند. نیاکان ایرانیان همواره آرزو میکردند که با «انگیزندگان» رویارو شوند تا از «تلنگر آتش افروزی آنها» به «تخمیر و زایش هنرها و استعدادها و توانمندیهای شخصی»، باردار و آفریننده شوند. آنانی که می انگیزانند و بلافاصله ناپدید میشوند، ناگهانیهای گریزپا در لحظات آذرخشی هستند. آفرینش در هر عرصه ای که اتّفاق افتد، محصول بسودنها و مرزیدنهای ناگهانی است.

4.    کژفهمیهای مُنتقدین قرآن و اسلامیّت

شیوه های انتقادی در خصوص « قرآن و اسلامیّت» تا امروز بر این محور چرخیده اند که منتقدین – چه بیگانگان، چه ایرانیان- کوشش کرده اند که «تناقضات و تضادها و درهمریختگی ترتیب و جمع آوری آیات و اقتباسها و مشابهتها و علل ابلاغ آیات و دیگر زمینه های ظاهری آنها» را از چشم انداز «ذهنیّت متحوّل شده مدرن و امروزی» برانداز و نقد و تعبیر و تفسیر کنند. خطای کلیدی تمام منتقدین که نمیتوانند برغم اینهمه قلمفرسودنها و بحثها و جدالهای لفظی، راهگشاینده معضلات و مسائل ریشه ای در جوامع اسلامی باشند، در این است که اصل و پایه متون اسلامی و قرآنی را به کناری میدهند و اصلا به چند و چون محتویات و پسزمینه های تجربی آنها، نه تنها هیچ توجّهی نمیکنند؛ بلکه آنها را یا ضرس قاطع، بی اهمیّت و در حدّ «تشبیهات و خرافات و هجویات» فرو میکاهند و بی اعتبار میشمارند؛ یعنی در حقیقت، چیزهایی را که «اصیل» هستند به دور می اندازند و خس و خاشاک را به عنوان اصیل و صحیح!!، انتخاب و نقد و توجیه و تفسیر و میکنند.
محتویات قرآن و تاریخ اسلامیّت را نباید هرگز از «چشم انداز» وضعیّت امروزی مناسبات بشری و فرهنگ کشورهای مدرن، سنجشگری کرد؛ زیرا به هیچ دهکوره متروکه راه نمیبرد و بر پیچیدگی و استتار و تاریکی امکانهای شناخت متّقن و مستدل نیز می افزاید. در پروسه سنجشگری محتویات قرآنی – و این موضوع فقط به قرآن مختوم نمیشود؛ بلکه عهد عتیق و اناجیل و گاتا و اوستا و مهابارت و تمام متون ادیان جهانی را شامل میشود – باید هنر تفکیک کردن را به کار بست تا در مواقع اندیشیدن به خلط مباحث و موضوعات و همچنین کژفهمیهای مضحک و بی نتیجه و بی بهره در نغلتیم. نخستین گام در این است که باید «تصاویر اسطوره ای» را استخراج و علیحده از یکدیگر منفک کرد. سپس «حکایات و رویدادها» را در رده دیگر گذاشت. همچنین «مناسبات رسول را با مردم» در ابلاغ آیات از یکدیگر مجزّا کرد. دیگر اینکه «امثله و تمثیلات و قصص» را دسته بندی کرد. باید مدام در نظر داشت که عملکرد «لسان و اعتقادات و رسوم و آداب و قصّه های مردم» در تاروپود مناسبات آدمها، چگونه بوده است.
پروسه اندیشیدن جویشی/شناختی-انگیزشی در باره تصاویر اسطوره ای و قصص و حکایتها و امثله باید بتواند تصاویر اسطوره ای را در تمام ابعاد متفاوت و ضدّ و نقیض و بسیار چهره داشتن و تنوّع نامها بفهمد و بشناسد و ردّیابی کند و سپس پیوند جوانب گوناگون را در بستر امثله و قصص و حکایتها و تمثیلات پیگیری کند تا بتوان از این طریق، برآیندهای مختلف نقشگزاری آنها را در مناسبات آدمیان، کشف و بررسی و سنجشگری کرد. برای مثال: وقتی که «محمّد ابن عبدالله» در طول و تفصیل ادّعای نبوّت کردن و تبلیغ برای اعتقادات خودش در «مکّه» از طرف قبایل عرب یا به قول مورّخین اسلامی، «مُشرکین مکّه»،  تحت تعقیب قرار گرفت و برای حفظ جانش به «غار ثور [= گاو = سیمرغ] در نزدیکی شهر مکّه» پناه برد و سپس آنانی که در پیگرد «محمّد» با غار روبرو میشوند و می بینند که تار عنکبوت بر در غار بسته است و بر فراز آن نیز، کبوتری آشیانه کرده است، از تعقیب کردن «محمّد» دست برمیدارند و بالفور بازمیگردند. چنین رویدادی و حکایتی باید بتواند هر جوینده بیدارفهم و پُرسنده و دلباخته شناخت را بلافاصله به پرسش بیانگیزد و از خود بپرسد که «عنکبوت» در ذهنیّت و فرهنگ مردم عرب، چه تصوّری را ایجاد میکرده است؟. همینطور مسئله «غار» در ذهنیّت اقوام عرب به چه معنایی بوده است؟ و دیگر اینکه وجود «آشیانه کبوتر» بر فراز غار، چه معنایی را در ذهنیّت مردم عرب، تداعی میکرده است؟. اندیشیدن دقیق و ظریف و عمیق در باره مناسبات «غار و تار عنکبوت و آشیانه کبوتر»، راهیست به سوی کشف و شناخت «تجربیات بیواسطه و اصیل نیاکان ایرانیان به طور کلّی در گستره امپراطوری ایران».  
در میان اینهمه محقّق و پژوهشگرانی که در باره «تاریخ اسلام و قرآن و سیره محمّد ابن عبدالله»، قلمها فرسوده اند و سخنها بر زبان رانده اند تا کنون، یک نفر از خودش نپرسیده است که «غار و عنکبوت و کبوتر»، چه چیزی را  تبلور میدهند و منظور از ذکر آنها در قرآن و تاریخ اسلامیّت چیست؟ و چرا در باره این موضوعات، اینهمه جرّ و بحثهای ضدّ و نقیض و مضحک و بی سر و ته از طرف منتقدان و مدافعان «اسلامیّت و قرآن و سیره محمّد» از قدیم الایّام تا امروز رواج داشته است.
حقیقت این است که «غار و عنکبوت و کبوتر» با تصویر «سیمرغ گسترده پر» اینهمانی دارند. «غار» که بسان «زهدان تاریک» است، نه تنها جنین را از هر گونه صدمه و آزار محافظت میکند؛ بلکه پرورنده جنین نیز هست.  «سیمرغ»،  زهدان زاینده و پرورنده و محافظ و خاک رستاخیزنده است. «عنکبوت» نیز به دلیل آنکه از شیره وجودش به تنیدن تارهای لانه سازی همّت میکند با «سیمرغ»که گوهرش افشانندگی بذرهای زندگی و نثارگری است، اینهمانی وجودی دارد. «کبوتر آشیانه نشین» نیز به دلیل آنکه به «پرواز و بادپایی و آزادی و عشق و سرفرازی» مشهور است و هیچگاه اسیر و در قفس و بند نیست، با سیمرغ، اینهمانی دارد. مقدّس بودن کبوتر و شوم بودن کُشتن آن به دلیل اینست که با سیمرغ، اینهمانی دارد. آشیانه، مکانیست که هیچگونه درب و دالان و دیواری ندارد؛ بلکه رو باز است و امکانهای آزادی پرواز را در پیرامون خودش آشکارا دارد. رفتار و واکنش آنانی که در روبرو شدن با «غار و تار عنکبوت و کبوتر آشیانه نشین»، مردّد شدند و بالفور از تعقیب کردن «محمّد ابن عبدالله» واپس نشستند، حکایت از ارجگزاری به سبقه «قداست جان و زندگی» میکند که برای اعراب مکّه، امری بدیهی و مسلّم بود؛ زیرا در بستر «فرهنگ ایرانی» میزیستند. تعقیب کنندگان میدانستند که «محمّد» به دامن «سیمرغ» که نگهبان جان و زندگیست، پناه آورده و هیچکس مُجاز و محقّ نیست که آزاری به او بزند. حتّا نام شهر «مکّه» و «مکّی» با تصویر سیمرغ، اینهمانی دارند. «مکّی» به معنای، «نوشندگان شیرابه سیمرغ». اینکه مردم ایران برای رفتن به «مکّه»، اشتیاق دارند، تمایل شوق آمیز و آرزومندی در ناخودآگاهبود ایرانیان، ریشه های عمیق و ضخیم دارد؛ زیرا «کعبه»، نیایشگاه «سیمرغ» بود. بسیاری از مراسم کعبه، منشاء ایرانی دارند و قدمت آنها در جامعه اعراب، قبل از ادّعای نبوّت کردن «محمّد ابن عبدالله» شیوع داشته اند.
به دلیل آنکه پژوهشگران بیگانه و ایرانی، خردلی شناخت پیش پافته از ساز و کار و تجربیات نهفته در «اساطیر و بُندهشهای» ایرانی ندارند و زحمت آموختن و آشنایی و شناخت پیشزمینه های تجربی و فرهنگی مردم ایران را به خود نیز راه نمیدهند و ذهنیّت خود را در چارچوب تابع و دنباله رو بودن پژوهندگان باختری میخکوب و معتکف عبادی کرده اند، تمام تفاسیر و نظرات و بحثها و قیل و قالهایی که تا کنون در باره ماجرای گریختن و پناه بردن «محمّد ابن عبدالله» به «غار» نوشته و منتشر و اظهار کرده اند به آنچنان قصّه بافیهای بی اصل و پایه و چرندیات مضحک و مُغرض آلوده است که راه را بر شناخت اصیل داشتن از واقعه، همچنان تا امروز مسدود کرده اند. 
سنجشگری محتویات قرآن و تاریخ اسلامیّت را فقط از راه شناخت عمیق و ژرفارو در باره تاریخ اساطیری و تحوّلات اجتماعی و کشوری و فرهنگی ایران است که میتوان بررسی و بازشکافی کرد؛ زیرا «اسلامیّت» در حقیقت، همان آیینهای «میترائیان و مزدائیان» است که همچون تّف سر بالا بر جامعه و ذهنیّت ایرانیان، افتاده و مسلّط شده است. تلقین رایج و حاکم بر ذهنیّت ایرانیان که «اعراب» به ایران در عصر ساسانیان، حمله کردند و موجب بدبختی مردم ایران شدند، اتّهامیست بی پایه و فاقد استدلال منطقی و کاوشی. آنچه که ایران را به خاک سیاه نشانید، «الاهیات میترائی و مزدائی» بود که قبل از چیره شدن اسلامیّت، به جنگ با مردم ایران و لت و پار کردن بُنمایه های فرهنگ باهمستانشان در سمت و سوی اقتدار و قدرت و امتیاز سلاطین بی فرّ و نفوذ موبدان مطیع و تابع آنها بود که مردم را به ذلّت افکنده و آزارها داده و شرایط فروپاشی سلسه ساسانیان را مهیّا کرده بودند و فقط وزیدن نسیمی گذرا کفایت میکرد تا تمام آنهمه جبروت و جلال در یک چشم بر هم زدن فرو پاشد [سلسله خلفای الله؛ یعنی حکومت فقاهتی نیز دقیقا در تمام ابعاد آشکار شده و تصوّر شدنی اش با سلسله ساسانیان، اینهمانی دارد]. آنچه به نام بی مسما و اتّهامی «حمله اعراب» تا امروز مشهور شده است، در حقیقت، «حمله ارتشتاران و سپهسالاران ایرانی به کمک ابزار کردن اقوام عرب» علیه شاهنشاهی ساسانیان بود که مردم ایران نیز هیچ واکنشی برای نجات حکومت ناحق ساسانیان از خودشان نشان ندادند؛ زیرا سلسله ساسانیان، خاصم «جان و زندگی» و در تضاد با «پرنسیپهای فرهنگ باهمستان ایرانیان» بود. شیب دادن فلاکتها و مصائب تاریخ و اجتماع ایرانیان از عهد ساسانیان تا امروز به کفش و زمین اعراب به معنای گریز ایرانیان از مسئولیّت و دلاور و رادمنش نبودن برای دیدن خویشتن در آیینه صدق و صفای بُنمایه های تاریخ و فرهنگ خود است. چه بخواهیم چه نخواهیم، هر گونه گریز از روبرو شدن با حقیقتهای تلخ و تاسّف انگیز که مسئولیّت کلیدی و اساسی آن متوجّه خود ما ایرانیان است، به معنای تداوم و استمرار فلاکتها خواهد بود. دنبال مقصّر گشتن و بیگانگان را مسئول ذلالتها دانستن، فقط جنبه توجیهی و فرار کردن از روبرو شدن با خویشتن است. قبل از آنکه بیگانگان بتوانند بر ما چیره شوند و دار و ندارمان را در بازار غارتگریها بفروشند و به تاراج ببرند، خودیهای نالایق و بی فرّ، عزّت و ارجمندی و آبرو و شرافت ما را «بی سیرت» کرده و زمینه های خیر مقدمگویی بیگانگان را برای اسارت و ذلّت ما، مهیّا و هموار کرده بودند.  
علّت دوام و توسعه اسلامیّت در ایران از نتایج و عواقب جنگ خصمانه موبدان میترائی و مزدایی بوده است که ارثیه آنها به متولیّان اسلامیّت رسید. کشمکش و گلاویزی تاریخی و فرهنگی ایرانیان در جامعیّت وجودی در طول هزاره ها تا همین امروز با حکومتگران و ایدئولوژیهای الهی آنها در واقعیّت اجتماعی و مناسبات ملموس و محسوس، همانا پیکار مردم ایران با الاهیات «میترائی و مزدائی» است که همچنان ادامه دارد. ادیان نوری «میترائی و مزدائی» با فروپاشی سلسله ساسانیان در چارچوب ادیان ابراهیمی مثل «یهودیّت -مسیحیّت – اسلامیّت» توانستند تجدید حیات کنند و از نو، نه تنها در ایران، بلکه در سراسر جهان نیز گسترش پیدا کنند. به همین دلیل ، انتقاد از ادیان نوری و ابراهیمی، زمانی بهره آور و نتیجه بخش خواهند بود که ریشه های شکلگیری آنها شناخته و سنجشگری شوند تا بتوان در دوران معاصر بر ابعاد زُمخت و خشونتبار و هلاک کننده و خونریزانه رفتارهای مومنان به آنها کامیاب شد. منظور از سنجشگری، بر خلاف کژفهمیها و بلاهتهای رایج و حاکم بر ذهنیّت کثیری از آدمها، هرگز معنای «ستیز و قلع و قمع مومنان به ادیان نوری» نیست؛ بلکه «غربالگری ناخالصیها از بهر پر و بال دادن به خالصیها» است؛ طوری که امکانهای باهمزیستی انسانها را در کنار یکدیگر بدون هیچ اجحاف و ستم و خونریزی و حقّنه عقاید و اعتقادات یکدیگر مهیّا و شکوفا کند. 
متاسفانه به دلیل آنکه کثیری از منتقدین اسلامیّت و قرآن؛ بویژه ایرانیان، آگاهی عمیق و شایسته و انتقادی و ژرف از تاریخ اساطیری ایران و همچنین ادیان نوری «میترائیسم و زرتشتیگری» ندارند، در رفتار و گفتار و کردار، علل ذلالتهای خود را فقط در «لسان عربی و محتویات قرآن و اسلامیّت» میدانند بدون هیچ دلیل متّقن و مستدلی. منتقدینی که به جای «روشن اندیشی» به تولید نفرت و خصومت متمایل هستند، ثابت می کنند که هیچگونه سر رشته ای از هنر تاریخپژوهی و اندیشیدن در باره معضلات و مسائل ندارند و بیشتر از هر چیز دیگر به جنگاوران زره پوش می مانند که پرچم صلح را بر پیشانی خود آویخته اند!؛ ولی تا بُن دندان به سلاحهای تهاجمی آویخته اند. نباید از یاد برد که تا قبل از اعلام «نبوّت محمّد این عبدالله»، تمام قسمتهای عرب نشین خاور میانه در گستره امپراطوری ایران محسوب میشدند و در دریای فرهنگ ایرانی تنفّس میکردند و میزیستند و هنوز که هنوز است بسیاری از ردّ پاها و ابعاد و دامنه های فرهنگ ایرانی را حفظ کرده اند. «خصومت با لسان عربی و اقوام عرب» به معنای آن است که منتقدین اسلامیّت و قرآن با تمام خیرخواهیهای ادّعایی خودشان، سُرنا را با تمام نیرویی که دارند از سر گشادش می نوازند. آنها متوجّه نیستند که اقوام عربی  به همان اندازه از قربانیان فجایع تاریخی و فرهنگی محسوب میشوند که ایرانیان در بستر تحوّلات تاریخی و فرهنگی و کشورداری خودشان تا امروز قربانی بوده اند. 
«لسان عربی»، یکی از بزرگترین شاهراههای خجسته به سوی کشف و شناخت گستره مدفون شده «اساطیر» ایرانیست که تجربیات نیاکان ایرانیان را در زهدان معانی کلماتش حفظ کرده اند. بلاها و تحریفها و تحذیفها و اضافه گوییها و تخریبهایی را که موبدان «میترائی و مخصوصا موبدان مزدائی و دیانت زرتشتی» در خصوص متون و زبان رسمی اجرا کرده اند و موجب بسیاری از کژفهمیها و فلاکتها و ذلالتها و خوار و زاریهای مردم در طول تاریخ ایران شدند، «زبان عربی» خوشبختانه از دسترس تیغ بُرّنده و کُشنده موبدان میترائی و مزدائی مصون بوده و جان سالم به در برده است و گنج شایگان بی نظیریست که میتواند رستاخیز فرهنگی ایران و خاورمیانه را امکانپذیر کند. 
نگاهی عمیق به تاریخ جنبشهای اجتماعی ایرانیان در مصاف با حکومتگران نالایق و بی فرّ اثبات میکند و نشان میدهد که پسزمینه تاریخی و فرهنگی و پُتانسیلهای رانشی قیامها و خیزشهای مردم ایران بر شالوده کدامین «پرنسیپهای باهمستان مردم ایران» شکل گرفته اند و برغم سرکوب شدنهای خونبار و توام با سبعیّتهای توصیف ناپذیر، همچنان در طول تاریخ ایران تا امروز در چهره های دیگر، دوام آورده و کارگذار بوده اند. برای نمونه: «جنبش بابک خرّمدین» که کنشگران آن بر شالوده «پرنسیپهای فرهنگ باهمستان ایرانیان» رفتار میکردند و سلاله آنها به خانواده «سام و زال و رستم» میرسید در پیکار با اقتدار و قدرت ناحقّ و خونریز «خلافت عبّاسیان» از دست خودیهای حاسد و مفسده جو و متمایل به قدرت و امتیاز، شکست خورد؛ نه از رجزخوانیها و قلدریهای خلافت عبّاسیان. آن که «بابک خرّمدین» را شکست داد، سردار ایرانی «افشین زرتشتی» بود که برای به قدرت رسانیدن موبدان زرتشتی و حاکم کردن ایدئولوژی مزدائی به همکاری با «خلیفه عبّاسی» و تحریک کردن «مازیار» برای همدستی کردن و تبانی مشترک در جهت سرنگونی حکومت طاهریان در خراسان به نقشه کشی و خُدعه اقدام کرد . عواقب «رشک و حسادت افشین و مقلوب و ابزار اجرایی متولیّان ایدئولوژی اقتدارگرایان و ادیان نوری شدن» باعث شد که «افشین زرتشتی» در پایان تبهکاریهای خود، نه تنها «بابک و مازیار» را قربانی سیطره خلافت و دستگاه عبّاسیان کند؛ بلکه خودش نیز سرانجام غم انگیز و فاجعه باری داشت. چنین واقعه ای در تاریخ جنبشهای ایرانی نشان میدهد که شکست و فلاکت و خفّت و ذلّت مردم جامعه و مناسبات اجتماعی و کشورداری در ایران همچنان بر محور داستان «نبرد رستم سیمرغی با اسفندیار زرتشتی» میچرخد و به میدان کشمکش «پرنسیپهای فرهنگ مردم ایران با ایدئولوژی حکومتگران» تبدیل شده است و تا زمانی که حکومتگران – چه برخاسته از خاک میهن باشند، چه غالب شده بر میهن- بر حسب پرنسیپهای فرهنگ باهمستان مردم ایران رفتار نکنند، پروسه نبردهای اجتماعی و کشمکشکهای مردم با حکومتگران به قوّت خودشان در چهره های گوناگون پدیدار خواهند شد.             
 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید