Skip to main content

بعضی ها روشن و ناروشن میگویند

بعضی ها روشن و ناروشن میگویند
آ. ائلیار

بعضی ها روشن و ناروشن میگویند: ننویسم! حرف نزن! ائله و بئله هستی.
در قالبی که ما برایت ساخته ایم جای نمی گیری.

اینان نمی دانند، من هیچ وقت، در تابوتی که دیگران برایم ساخته اند جای نگرفته ام.
و نمیدانند که برای کسی هم نمی نویسم.
پس با کی سخن میگویم؟

برای خودم حرف میزنم. از درد خودم و برای خودم.
در مقالاتم، در اشعار و داستانهایم. و بهر زبانی که بتوانم. از زخم ام می نویسم.
شاید خودم را بهتر بشناسم.

گذشتگانم درد خود را با آتش آذر گفتند، و دوستانم با برف بهمن ها.
من وقتی چشم باز کردم نه آتشی مانده بود، و نه برف بهمنی.
بدون اینکه متوجه باشم، شروع کردم زیر لبی با خودم به حرف زدن.
نه ، دقیق تر، با منِ خودم به کلنجار رفتن.

او را ذره-ذره از تارو پودم کندم و بیرون آوردم ، و روی میزم نشاندم اش.
گفتم ببین، تو اینی؛ تکه-تکه شده و له ولورده و مسخ گردیده، که به هیچ میمانی.
و به مترسکی، که به بازیت گرفته اند.

اخم در هم کشید و گفت: تقصیر توست که فراموشم کردی، و نخواستی بشناسیم.

از آن روز به بعد بود که من شروع کردم، مدام با خودم به حرف زدن، به این خاطرکه شاید منِ خود را بهتر بشناسم.
این منِ تکه-تکه شده و له ولورده و مسخ گردیده را. که چون مترسکی، به بازی اش گرفته اند.
و اکنون روی میزم با چشمان از حدقه در رفته و عضبناک به من زول زده است.
و هر چه که میگویم و مینویسم بمانند « آرتیمیا»ی تشنه به یک دریا آب، همه را سرمیکشد.

نه، من برای کسی حرفی ندارم که بگویم و بنویسم. تنها برای این زخم کهنه ی دهن گشوده و خون آلود است که مویه میکنم.
تا فراموشم نشود.و بیش از این با من بیگانه نگردد.