Skip to main content

شعری زنده از زنده یاد

شعری زنده از زنده یاد
Anonymous

شعری زنده از زنده یاد اخوان .

موج ها خوابیده اند ، آرام و رام/
طبل توفان از نوا افتاده است../
چشمه های شعله ور خشکیده اند.. /
آبها از آسیا افتاده است... /
در مزار آباد شهر بی تپش /
وای جغدی هم نمی اید به گوش /
دردمندان بی خروش و بی فغان /
خشمناکان بی فغان و بی خروش /
آه ها در سینه ها گم کرده راه /
مرغکان سرشان به زیر بال ها /
در سکوت جاودان مدفون شده ست ../.
هر چه غوغا بود و قیل و قال ها /
آب ها از آسیا افتاد ه است /
دارها برچیده خون ها شسته اند /
جای رنج و خشم و عصیان بوته ها /
خشکبن های پلیدی رسته اند /
مشت های آسمان کوب قوی /
وا شده ست و گونه گون رسوا شده ست /
یا نهان سیلی زنان یا آشکار /
کاسه ی پست گدایی ها شده ست /
خانه خالی بود و خوان بی آب و نان/
و آنچه بود ، آش دهن سوزی نبود.../
این شب است ، آری ، شبی بس هولناک /
لیک پشت تپه هم روزی نبود.../
باز ما ماندیم و شهر بی تپش /
و آنچه کفتار است و گرگ و روبه ست /
گاه می گویم فغانی بر کشم/
باز می بینم صدایم کوته ست... /
باز می بینم که پشت میله ها /
مادرم استاده ، با چشمان تر /
ناله اش گم گشته در فریادها /
گویدم گویی که : من لالم ، تو کر/
آخر انگشتی کند چون خامه ای /
دست دیگر را بسان نامه ای /
گویدم بنویس و راحت شو به رمز /
تو عجب دیوانه و خودکامه ای /
من سری بالا زنم ، چون ماکیان /
ازپس نوشیدن هر جرعه آب /
مادرم جنباند از افسوس سر /
هر چه از آن گوید ، این بیند جواب /
گوید آخر ... پیرهاتان نیز ... هم/
گویمش اما جوانان مانده اند /
گویدم اینها دروغند و فریب /
گویم آنها بس به گوشم خوانده اند /
گوید اما خواهرت ، طفلت ، زنت... ؟/
من نهم دندان غفلت بر جگر /
چشم هم اینجا دم از کوری زند /
گوش کز حرف نخستین بود کر /
گاه رفتن گویدم نومیدوار /
و آخرین حرفش که : این جهل است و لج /
قلعه ها شد فتح ، سقف آمد فرود .../
و آخرین حرفم ستون است و فرج /
می شود چشمش پر از اشک و به خویش/
می دهد امید دیدار مرا /
من به اشکش خیره از این سوی و باز /
دزد مسکین برده سیگار مرا /
آبها از آسیا افتاده ، لیک /
باز ما ماندیم و خوان این و آن /
میهمان باده و افیون و بنگ /
از عطای دشمنان و دوستان /
آب ها از آسیا افتاده ، لیک /
باز ما ماندیم و عدل ایزدی /
و آنچه گویی گویدم هر شب زنم /
باز هم مست و تهی دست آمدی ؟/
آن که در خونش طلا بود و شرف /
شانه ای بالا تکاند و جام زد /
چتر پولادین ناپیدا به دست /
رو به ساحل های دیگر گام زد /
در شگفت از این غبار بی سوار/
خشمگین ، ما ناشریفان مانده ایم /

آبها از آسیا افتاده ، لیک /
باز ما با موج و توفان مانده ایم /
هر که آمد بار خود را بست و رفت /
ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب /
زآن چه حاصل ، جز با دروغ و جز دروغ ؟/
زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟/
باز می گویند : فردای دگر /
صبر کن تا دیگری پیدا شود /
کاوه ای پیدا نمی گردد ، امید/
کاشکی اسکندری پیدا شود/