Skip to main content

ادامه کامنت قبل :

ادامه کامنت قبل :
اسامه

ادامه کامنت قبل :
|| تمطی . (صراح ) (دستور اللغة). کش و قوس رفتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): التمدد؛ بیازیدن . (تاج المصادر بیهقی ). کشاله شدن ؛ التمطی ؛ خویشتن یازیدن . (تاج المصادر بیهقی ). تمدد؛ خویشتن یازیدن . (مصادر زوزنی ). مطواء؛ یازیدن به دست . (زمخشری ). ثوباء؛ یازیدن به دهان . (زمخشری ) . هر اندامی که یک چندی اندر یک حال بماند رنجه شود. و از آن کار و ازآن حال سیر آید و یازیدن سازد و این یازیدن را به تازی تمطی گویند و اصحاب حدود گفته اند که تمطی راحت جستن عصبهاست پس هرگاه که مردم در بعض اوقات خواب آلوده شود عصبها در آن حالت دهان را و سینه را به یازیدن گیرد از بهر آنکه دماغ از کار فرمودن حالتهاء پنجگانه
(مصدر متعدی) ‹یازدن، یاختن› [قدیمی] yāzidan ۱. ‌دراز کردن.۲. (مصدر لازم) دراز و کشیده شدن۳. (مصدر لازم) گرفتن چیزی؛ دست انداختن به ‌چیزی.۴. (مصدر لازم) روی آوردن؛ متمایل شدن:

ظاهر که سمع بصر و شم و ذوق و لمس است و از بعض حالتهاء باطن چون ذکر و فکر و تمیز مانده گردد در استعمال آسایش طلب کند از آن تمطی میسر شود. (ذخیره ٔخوارزمشاهی ). || نمو نمودن . (انجمن آرا) (آنندراج ). بالیدن درخت . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). یازیدن درخت ؛ بالیدن آن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || پیمودن . (رشیدی )

۱. ‌دراز کردن.
۲. (مصدر لازم) دراز و کشیده شدن
۳. (مصدر لازم) گرفتن چیزی؛ دست انداختن به ‌چیزی.
۴. (مصدر لازم) روی آوردن؛ متمایل شدن: ◻︎ کنون از گذشته مکن هیچ یاد / سوی آشتی یاز با کیقباد (فردوسی: ۱/۳۵۱).
۵. (مصدر لازم) خود را خمیده و دراز کردن؛ خم شدن.
۶. (مصدر لازم) گلاویز شدن؛ آویختن.
۷. (مصدر لازم) حمله کردن