Skip to main content

درستی ترجمه ی زیر را کنترول

درستی ترجمه ی زیر را کنترول
آ. ائلیار

درستی ترجمه ی زیر را کنترول نکرده ام ، اما فرض را بر درستی آن میگذاریم و با افکار نوشته اش آشنا میشویم.
این نوشته میزان و سطح آگاهی سیاسی نویسنده را نشان میدهد:

آذربايجان در قلمرو توران

محمد امین رسول زاده
ترجمه: پرویز زارع شاهمرسی

دير زمانی آذريان ترک بودن و تعلقشان به ريشه‌های ترک را نمی‌دانستند. آنان خود را مانند ايرانيان خالص می‌شناختند. مانند ايرانی می‌انديشند و ايرانی وار می‌زيستند. اين در زمانی بود که تمام جهان ترک کمابيش در زير تأثير ايران بود. زمانی بود که سلطان سليم شعر فارسی می‌سرود و کم مانده بود که فارسی را زبان رسمی اعلام کند.

آذریها در دوره‌ای که خويشتن و پايه‌های مهم هويتشان را فراموش کرده بودند، اگر چه ويژگیهای بسياری را از دست دادند ولی در برابر برخی خصايص را نيز صاحب شدند. در نتيجه متانت مشهور ترکی با ذکاوت معروف فارسی در آنان گرد آمد.

برای ايجاد زندگی نوينی در مردم آذربايجان، گوشت و پوستی تازه از ترکی لازم بود و هم چنين برای بارور شدن اين نهال جوان، وظيفه‌ی مهم بر عهده‌ی يک عرفان ايرانی باستان است که در دست زمانه‌ی سالخورده، تجربه‌ها آموخته بود.[1]

سرنوشت تاريخ از ترکان و فارسها روی گرداند. افقهايي را که هلال ترک در آنها می‌درخشيد، ابرهای شمال گرفتند. برکوههايي که شير ايران می‌خراميد، عقاب مسکو نشست. آذربايجان شمالی تحت اداره‌ی روس درآمد.

روسها ضرب المثل مشهور دارند که روستايي بدون خانه نمی‌شود. گام اول استيلای روس آن شد که آذربايجانیها خود را اجتماعی واحد، جمعيتی از ريشه‌ی ويژه يعنی ملت جداگانه بودن از فارسها را درک کنند.

زير تأثير علوم و فنون اروپايي که از صافی روس می‌گذشت. آذربايجان خود را از خرافات و اوهام شرق پيراسته، زندگی نوين را آغاز کرد. او با بهره گيری از نفوذ فلسفه حقيقتی و فنون مفيد زمانه می‌باليد.

اين جمعيت ترقی پرور که در سحرگاه يک جريان آزاد انديش با رويي خندان که تشنه زندگی بود، پيشانی فراخی که حکايت از اميدهای درخشان برای زندگی در دنيا بود، چشمان دل ربايي که به آينده نگاهی روشن و صاف داشت، اين سودابه‌ی خرافات و اوهام شرق باستان اما از طرف محيط فرتوت اسکولاستيک ايران آرامش نداشت. او می‌خواست اين نوگل تازه رسيده را که جفتی پاکدامن می‌جست، قربانی شهوت فرتوت خود کند. اما آذربايجان جوان بکارت اجتماعی خود را تسليم اين ارتجاع عشق فرسوده نکرد، تکفير شد و در آتش مقدس علوم زمان وارد گرديد و بی‌پناهی خود را به اثبات رساند.

آخرين مظهر خونهای مناطق جنگهای ايران و توران، جنگهای ايران و عثمانی بر سر مسأله‌ی شيعه و سنی بود. نخستين حرکت برای از ميان برداشتن تنفر مذهبی که نتيجه‌ی اين جنگها بود، در آذربايجان پديد آمد. در اين باره مجالس و محافلی ترتيب يافت و نتايج عملی به دست آمد. اين وضعيت از طرف «سوءعالمان» ايرانی که شيفته‌ی سودابه‌گی بودند، ناپسند ديده شد. اينان می‌خواستند محيط ضد ترقی ايران، از تأثيرات جريان نوين در آذربايجان که امور غيرآشنايي محسوب می‌شد، محروم باشد. از آنجا به اين طرف روشنفکرانی نمی‌آمدند که جريان پيشرفت را سرعت بخشند بلکه قافله‌هايي از لعنت و نفرت به سالاری روضه خوان و درويش و رمال می‌آمدند.

برای سياوش زمانه چاره‌ای جز روی گردانی از ايران و توجه به ترکيه نبود. ترکيه که جنگاورانش تا وين پيش تاخته بودند، بخت برگشتی خود را ديده، خسته و رنجور بر ديوارهای استانبول تکيه داده و مانند افراسياب خوابی ديد. اين خواب را جامعه شناسان چيره دست و سياستمداران متبحر که خواب سنجان زمانه هستند، سنجيدند. آنان به او گفتندکه:

«آينده‌ی تو ديگر در نه غرب بلکه در شرق است. چون از ريشه‌ی خود دور شده‌ای، باغبان دهر شاخه‌های دراز شده را می‌زند که تو در محيط خود و بر ريشه‌ی خود رشد کنی. آينده‌ی تو در روم، حجاز و عراق نيست بلکه در ترکستان است. اما بر سر راه تو نوجوانی به نام آذربايجان از ريشه تورانی است. شاه کليد توران نوين با اوست. مبادا با او کشمکش کنی، مبادا دل او بشکنی، اگر بر او آسيبی برسانی همه‌ی اميدها هدر می‌شود و تاج و تخت بر باد می‌رود.»

ترکيه با اين رؤيا همچون مردی ميان بيم و اميد بود. او روی آوردن آذربايجان به خود را برای انديشه‌اش يک نعمت و يک موهبت تلقی می‌کرد. آذربايجان نوين از طرف «تورک اوجاقی» و «تورک يوردو» با شکوه استقبال شد.

شاعران ذوق و طبع خود را به کار انداختند برای خود «آلتون دستان» نوشتند.[2] پيش بينی کردند که تومروس خانم با سيب سرخی[3] که اسم اعظم توران در آن است و مفقود بوده، خواهد آمد.

ادامه دارد