Skip to main content

مونیسم در «مارکسیسم-لنیسم

مونیسم در «مارکسیسم-لنیسم
آ. ائلیار

مونیسم در «مارکسیسم-لنیسم-مائویسم»:

مارکس وقتی متفکری شناخته شده بود، در مقابل «برخوردی» که برخی با اندیشه های او میکردند اعتراض کرده و به گزارش فریدریش انگلس گفته بود « من مارکسیست نیستم» .

کسانی اندیشه های مارکس را حقیقت مطلق حساب میکردند و خود را مارکسیست مینامیدند، این بیچاره هم که کل متد و تلاش اش نقد «مطلق گرایی» بود چون چنین دیده بود لب به اعتراض گشوده و گفته بود اینها که چنین خود را مارکسیست میدانند من مارکسیست نیستم.

اصلا کل تلاش فکری مارکس « نقد» است. نقد ایده لوژی و نقد اقتصادی سیاسی و فلسفی. بدیهی ست که هر متفکری کم و بیش خطا هایی هم دارد، ولی کل فعالیت فکری مارکس در حقیقت « متد نقد و اندیشه های نقادانه»اوست. او کوشید ه « مطلق گرایی» را نفی کند و از جزم و دگم سازی بگریزد. اما دیگران داشتند تفکرات اورا کم کم به آیه های تغییر نا پذیر تبدیل میکردند.

نخست از افکار یک متفکر که مجموعه ای از اندیشه های« درست و خطا و مخلو ط از اینها» بود ،
1- ایده لوژی ساختند ، درست عکس خود عنصر تفکر مارکس که نقد ایده لوژی بود .
2- این ایده لوژی را علم نامیدند. که اصلاً عنصر علم متضاد با ایده لوژی ست. چرا که در علم عنصر نسبیت و تغییر وجود دارد ولی در ایده لوژی عنصر دکم و مطلقیت.
3- افکارمارکس را بر خلاف عنصر ضد ایده لوژی که داشت به ایده لوژی تبدیل کرده و به اصطلاح «علم» نامیدند، دنباله ی این کار خلاف علمی را که خلا ف تفکر آزاد مارکس نیز بود، توسط دکم های لنین و مائو و دیگران تکمیل کردند. در حقیقت اندیشه آزاد یک متفکر را که مجموعه ای از تفکر ات درست و خطا بود به « دین بدون خداوند» تبدیل نمودند.

اینجا باید اضافه کنم که همه چنین با مارکس برخورد نمیکردند. یا از لنین و مائو بت نمی ساختند. اما گرایش حاکم در جهان تفکر ، پیرامون مارکس، همین دین سازی بود. « مارکسیسم-لنیسم-مائویسم» شده بود دین علمی و بدون خداوند.
کسانی که با مارکس و دیگران به عنوان یک متفکر یا سیاستمدار و فعال سیاسی برخورد میکردند « مرتد» نامیده میشدند.
پس همیشه دو برخورد و گرایش با اندیشه مارکس وجود داشت:
1- برخورد گرایش رئال، که خود مارکس با اندیشه های خود همین برخورد را میکرد و خیلی های دیگر. که نقادان مارکس از این جمله اند.
2- برخورد گرایش پیامبر و دین سازان
این دو گرایش هنوز هم در ایران وجود دارد .

گرایش اول مشکلی نه با مارکس دارد و نه با مونیسم. این گرایش کثرت گراست و با مارکس تنها به عنوان یک متفکر مانند دیگر متفکران برخورد میکند.

گرایش دینی ، ایده لوژیک، دگم ساز از مارکس و لنین و مائو و دیگران به خاطر دیدگاه دگماتیک خود « مونیست» است.
این دیدگاه مونیستی، استالین؛ پولپوت، مائو و به میزان کم و بیش دیگران را کشتارگر نمود.

وضع افکار مارکس در ایران

در حزب کمونیست که حیدر عمواوغلی و دیگران تشکیل داده بودند
با توجه به تحلیلی که از جامعه ی ایران کرده بودند و برخوردهایی که با محیط داشتند و فعالیت و کارهایی کرده اند
برداشتم آن است که اینان نیز به خاطر دگر اندیشی دست به کشتار نزده اند. اگر مورد یا مواردی هم باشد من اطلاع ندارم. باید تحقیق کرد. تا جایی که دیده ام گزارشی نشده است. البته اینها مسایلی ست که میتوان پژوهش کرد. من فقط مخصر چیزی را که خود متوجه شده ام میاورم.

در ایران گرایش دگماتیک مثل دیگر جاها غالب بود و گرایش رئال ضعیف .
نخست حزب توده دچار انشعاب شد که جریان خلیل ملکی و دوستانش تا حدی با این دگماتیسم فاصله داشتند.
بعدها جریان فدایی پدید آمد که دگماتیسم کلاسیک را به مقدار زیادی شکست. فدایی ها با چین و شوروی و حزب توده و جریان ملکی نقادانه برخورد میکردند.
با تمام این عنضر دگم شکنی که جریان فدایی داشت ، و زنده یاد دکتر تقی افشانی یکی از همین فدایی ها بود و با مارکس رئال برخورد میکرد، اما گرایش دگماتیک در چپ ایران بطور کلی گرایش غالبی بود.
در کل میتوان گفت گرایش برخورد رئال به مارکس غیر غالب، و گرایش دگماتیک - تا حد قابل توجهی ضعیف شده - غالب بود.
به خاطر همین ضعف دگماتیسم، تلفات مونیستی بین خود چپ حتی در رابطه با دیگر دگر اندیشان - یعنی کشتار دوستان یا دیگران به خاطر دگر اندیشی - پیش نیامد . استثناناٌ هم موردی پیش آمده باشد من خبر ندارم.

در واقع میتوانم بگویم این یکی از عناصر مثبت - شاید از افتخارات چپ ایران- در حوضه ی اندیشه است که باتمام دگم گرایی های خود دگر اندیشی را تحمل کرد و هرگز دست به کشتار دگر اندیش نزد.

از این رو بخشی از چپ ایران کثرت گرا و بخش دیگر اش «متحمل دگر اندیشی» بود. گر چه مونیسم ضعیفی هم داشت و دارد.

ادامه دارد