Skip to main content

اقایان محترم

اقایان محترم
Anonymous

اقایان محترم
ما جدا مشتاقانه منتظر هستیم ببینیم وقتی پان فارسیسم به پایان خط رسیده
مغولزادگان ازبک نژاد قشقایی اوغلو چکار میخواهند بکنند باور کنید اونقدر که ما اماده
هستیم سرنوشت شما و

ما در میدان جنگ روشن شود شما نیستید
شما جلوی جوک بودن خودتان و برادران اصیل ایلیاتیتان را بگیرید مبارزه با بقیه پیشکش
شما اگر میخواهید مبارزه کنید برای تمیز شدن و گسترش بهداشت برادران ایلیاتی اصیلتان که باعث این جوک سازی ها شدند و پاک کردن براداران اصیلتان در ایلات متعد و صحرانشین با بوی گند سرذ و بدن و لباسهای چرک و چوروک و سر و بدن و موی ژولیده که یک سال است رنگ حمام به خوداش ندیده زندگی میکنند صرف کنید
ما کاملا اماده هستیم ببینیم این فاتحان قاراباغ ایا فرزندان خلف قاطرچی سپاه زندیه اغا ممد خان اخته هستند یا نه
اگر یک وقت اماده بودید حداقل اینقدر جرات و جسارت داشته باشید ان چهره
مغولی به زیبایی عبدالرشید دوستم و اسلام کریموف را اشکار کنید
همه از سر تا پا مغولی ازبک زاده چشم بادومی زردپوست است
که از بچگی متوجه تفاوت چشم بادومی و مورب اش با بقیه شده و عقده ها و کینه ها در دل انباشته
و با عنتری و مغولبازی عقده خالی میکند
بدون اینکه جرات داشته باشد قیافه را نشان بدهد ادعای مبارزه هم دارد
چرا شما چشم های بادامی را نشان نمیدهید ببینیم چه ارتباطی با برادران اصیل تورک تورکمن و ازبک و قزاق و قرقیز دارید
کلا این حرف ها از سر شما بسیار زیاد است که هنوز هم این با اصالت کامل در دهها ایل ولگرد گوسفند چران چوپون که تا کنون دست از ولگردی و بیخانمانی و عشایری
برنداشته و هنوز هم در برابر سکونت و کاری جز دویدن دنبال گوسفند و چوچونی مقاومت میکند
توگفتی پدر و مادر چرک و سرتا پا بویناک خوداش را از یاد برده که معطر به عطر پشکل و روغن دنبه
در خیمه ای بوداده از عطر شکمبه گوسفند و دود هیزم و بوی لاس و رروغن و ماست ترشیده به دنیا پانهاده و بزرگ شده
حکایت پدرانتان هم همین بود :
نوشته اند که وقتی خبر فتوحات ژنرال پاسکیویچ و شکست پی در پی لشکریان اسلام به تهران( در جنگ دوم ایران و روس ) رسید و نگرانی شدید از عاقبت کار برانگیخت ، شاهنشاه جمجاه اسلام پناه ( یا آن طور که در کتیبه ها نوشته اند : پادشاه عدالت پناه گردون بارگاه ، قهرمان الماء و الطین ، ظل الله فی الارضین ، الموید بتاییدات ملک الجبار ، ابوالنصر فتحعلی شاه قاجار ) مجلسی آراست و لباس غضب پوشید و بر تخت جلوس کرد و در حالی که رجال درباری و دیوانی افتخار باریابی داشتند به آنها روی کرد و گفت :” اگر ما امر دهیم که ایلات جنوب با ایلات شمال همراهی کنند و یکمرتبه بر روس منحوس بتازند و دمار از روزگار این قوم بی ایمان برآورند چه پیش خواهد آمد ؟”
مخاطبان یکصدا گفتند :” وای به حال ارس …وای به حال ارس !”
شاه مجددا” پرسید :” اگر فرمان قضا جریان شرف صدور یابد که قشون خراسان با قشون آذربایجان یکی شود و تواما” بر این گروه بی دین حمله کنند چه خواهد شد ؟”
مخاطبان یکصدا گفتند :” وای به حال ارس …وای به حال ارس !”
شاه سوال را به نحو دیگری تکرار کرد :”اگر توپچی های خمسه را هم به کمک توپچی های مراغه بفرستیم و امر دهیم که با توپ های خود تمام دار و دیار این کفار را با خاک یکسان کنندچه می شود ؟”
مخاطبان یکصدا گفتند :” وای به حال ارس …وای به حال ارس !”
در این وقت شاه بر روی دو کنده زانو بلند شد و دست به قبضه شمشیر برده و بر طبق عادت ، که سخنانش را در قالب شعرهای خودساخته می ریخت با لحنی حماسی گفت :

کشم شمشیر مینایی که شیر از بیشه بگریزد
زنم بر فرق پاسکیویچ که دود از پطر برخیزد

مخاطبان خود را به پای تخت پادشاهی افکندند و متضرعانه گفتند :
” مکش قربان ! مکش قربان که عالم زیر و رو خواهد شد”!!!
شاه قاجار پس از لحظه ای سكوت ، گفت : حالا كه این طور صلاح می دانید ما هم دستوری می دهیم بااین قوم بی ایمان كار را به مسالمت ختم كنند و مجددا شمشیر را غلاف كر د !
باز این تورکان به خاك افتادند و تشكرات خود را از طرف بنی نوع انسان كه اعلیحضرت بر آنها رحم آورده و تیغ خود را از نیام بیرون نكشیدند ، تقدیم خاكپای قبله عالم كردند !
..
.