Skip to main content

در قرن 19 که غالب مردم فقیر

در قرن 19 که غالب مردم فقیر
Anonymous

در قرن 19 که غالب مردم فقیر آرزوی انقلاب و اصلاخات و تغییرات اجتماعی داشتند یک بچه پولداری میگفت برای مقابله با ترس و سرگردانی و نارضایتی بهتر است سراغ دین و خدا رفت.

هر فیلسوفی در طول 2700 ساله تاریخ سیر اندیشه بشر به دلایل نظری ویا موضوعی بیادگار مانده است. گرچه کیرکگارد(1855-1813م.)، فیلسوف دانمارکی چند سالی جوانتر از مارکس بود، اساس فلسفه خود را بر پایه نظریه ترس و دلیل ایمان بخدا بنا گذاشت. وی یکی از پیشگامان مهم فلسفه اگزیستنسیالیستی؛ و مشهور به "سقراط دانمارکی" است. او را نویسنده،فیلسوف،و خداشناس بشمار می آورند. ریشه فلسفه ترس و هراس او را در زندگی و بیوگرافی اش میدانند.
گرچه کیرکگارد از خانواده ای مرفه بود، از نوجوانی دچار افسردگی، ترس و دلهره شد. پدرش وی را به یک فرد مذهبی و افسرده تبدیل نمود. کیرکگارد بر این باور بود که چون پدرش کفری مبتکر شده، او مورد لعنت و غضب خدا قرار گرفته. حادثه تراژدی دیگر زندگی کیرکگارد،بهم زدن قول نامزدی اش با دختری جوان بود که تا آخر عمر وی را رنج میداد. وی فکر میکرد در زندگی شبه عارفانه اش نمیتواند مسئولیتی برای دیگری بپذیرد. او خود را "قربانی تمسخر" رسانه های روز نیز میدید چون در انظار عمومی اغلب با لباس و چهره ای ژیگولو و دون ژوانی ظاهر میشد. با این وجود کیرکگارد ترس و افسردگی اش را تبدیل به انگیزه و موتور آثار ادبی و فلسفی و مذهبی خود نمود.
کیرکگارد مدعی شد که افسردگی موجب سعادتش شد چون او از این طریق خدا را یافت و فیلسوف شد. وی میگفت" گرچه در تمام عمر رنج بردم و در ترس و هراس و وحشت و سرگردانی زیستم، ولی بر این باورم که خدا بندگانش را دوست دارد، و چون ساچمه های شلیک هستی را هنوز در جسم و روح دارم، نه ازدواج کردم و نه شغلی اداری انتخاب نمودم؛ به این دلیل مردی تنها و استثنایی شدم".
سورن کیرکگارد، ابتدا شاگرد و بعد منتقد هگل بود. او خالق فلسفه ترس در هستی است و مدعی است که انسان موش آزمایشگاهی برای هستی است. فلسفه میانه قرن 19 میلادی برای بچه بورژواهای مذهبی مانند کیرکگارد حاوی ترس و وحشت و دلهره و سرگردانی و ناامیدی و شک و غم و افسردگی، و غیبت شور و شوق و امید است. مورخین چپ در باره او نوشتند وی نماینده ارتجاع خشن بورژوازی حتی علیه الهیات لیبرال و علیه کوششهای دمکراتیک بورژوایی از زمان روشنگری تا زمان هگل بود. کیرکگارد در سال 1841 میلادی به برلین رفت تا در کلاسهای درس شلینگ پیرامون مکتب رمانتیک شرکت کند و در آنجا شخصا با انگلس و باکونین؛دو انقلابی کبیر نجات بشریت، نیز آشنا شد.
فلسفه کیرکگارد بخشی از نظریه بحران انسان مدرن است که تا قرن 21 ادامه یافته. او بحث هستی فرد را از میانه قرن 19 عمده نمود و مدعی شد که بحث هستی تاکنون درهیچ سیستم فکری فاسفی قرار نگرفته. گرچه او خود قادر به عرضه یک خوداشناسی عینی نیست، شعار او ولی "خودت باش !" است و نه گ[ود را بشناس!". موضوعش نه شناخت خود است و نه شناخت جهان، بلکه شناخت هستی خود است.
شوپنهاور میپرسید- زندگی چیست؟ ، کیرکگارد سئوال نمود- زندگی برای من چیست؟. در مقابل شعارهای گذشته مانند جهان را بشناس !، و خودت را بشناس! ،او میگفت "خودت باش! " ، و مدعی بود که نه پیرامون انسانیت میتوان چیزی گفت، و نه در باره تاریخ، و نه در باره علم، و نه پیرامون حقایق تجربی !. در دیالوگ با خدا انسان میکوشد، کمک و راهنمایی در پوچی هستی بیامد، چون خود خدا مفهومی است متضاد و آبزورد. همزمان با وی مارکس و سوسیالیستها برای رهایی و آگاهی انسان مبارزه طبقاتی و سکولار دمکراتیک را پیشنهاد نمودند. در حالیکه کیرکگارد ابزار دین و ایمان و مسیحیت را توصیه میکرد.
کیرکگارد میگفت عینی گرابی علمی موجب بی خانمانی ذهنی و شخصی میشود. انسان جامعه طبقاتی زمان او دچار ترس،شک،نگرانی،تقصیر و سرگردانی شده و در حسرت امید و احساس مسئولیت میزیست. در میانه قرن 19 به نظر میرسید جایگزینی برای فلسفه ایده آلیستی آلمان وجود ندارد. منظور کیرکگارد از هستی و وجود، بحث هایی پیرامون آزادی،تقصیر، وظیفه، و مسئولیت برای انسان، اهمیت اراده آزاد، حق تعیین امور خود، خودشناسی، خودرا انتخاب نمودن، خود را عملی کردن، و شور و شوق داشتن است.
دین؛ مخصوصا مسیحیت، در تمام بحث های کیرکگارد در پشت پرده یا در آغاز بحث قرار دارد،گرچه عرفانش منطقی است. او مانند شوپنهاور مجرد بودن را تبلیغ میکرد و مدعی بود که آن موجب سعادت دائم نمیشود و بعد از مدتی تبدیل به مسئولیت و مزاحمت اخلاقی میگردد. در نظر وی هر حقیقتی بی ارزش است مگر آنکه مربوط به هستی و تغییر آن باشد. او فلسفه زمان خود رافلسفه عصر ترس و سرگردانی و دوره انسانهای بدون شور و شوق و هیجان نامید.