Skip to main content

برای رازی عزیز. به راستی

برای رازی عزیز. به راستی
آ. ائلیار

برای رازی عزیز. به راستی «دانستن و درک و احساس» زبانهای گوناگون خودش دنیایی ست. من با چندین زبان تا حدودی آشنایی دارم و برایم خیلی زیباست که هر کدام از آنها جهان واشیاء و پدیده ها را مثل آینه های مختلف به شیوه خاص خود-با زیبایی ویژه خود-منعکس میکنند. احساس میکنم همه زبانها زیبا هستند و بینهایت لذت بخش. آنها به من یاد دادند که اشیاء و پدیده ها و روابط چشم انذارهای بسیار گوناگونی دارند. هر زبانی از چشم انداز ویژه ای به جهان مینگرد.وبه روح انسان ابعاد دیگری میدهد. لذتی که شخصاً از این زاویه احساس میکنم عیرقابل وصف است.من خیلی به زحمت توانستم زبان فارسی را تا حدودی بیاموزم. تا کلاس سوم ابتدایی همیشه هفته ای جند بار به خاطر نفهمیدن زبان فارسی کتک میخوردم.در کلاس اول ابتدایی معلم - آقای رومیچی-که یک آذربایجانی بود -هر روز با کمر کتکم میزد. کاهاً میخ حلقه کمر به دستم فرو میرفت و زخمی میشدم.

یک بار پدرم دید دستم زخمی شده- با این تصور که باز با بچه ها دعوا کرده ام - نوازشم داد- گفتم « منو چرا میزنی، با کسی دعوا نکرده ام ، معلم با کمرش زده» گفت: «خوب کرده باید درس بخوانی». کلمات فارسی را نمی توانستم به خاطرم بسپارم. همینکه از مدرسه بیرون میامدم همه را فراموش میکردم. چاره ایکه اندیشیدم این بود : با خود گفتم «چون اوشاغام فارسی یادیمنان چیخیر. یاخجیدی کی ائوه جن یادیمدا ساخلیییم- آناما اؤرگدیم -لازیم اولاندا اوننان سوروشوم "چون کودکم "فارسی" فراموشم میشود- بهتر است تا خانه به یاد داشته باشم و به مادرم یاد بدهم . هروقت لازم شد ازاو بپرسم». همین کار را کردم. وقتی عصر بعد از توپ بازی به خانه برگشتم پدرگفت « پسرم بخوان ببینم امروز چه یاد گرفتی ؟» نتوانستم . همه چیز فراموشم شده بود. از مادرم کمک خواستم. بلد نبود. با او دعوا کردم. گفت :«پسرم چرا دعوا میکنی، من که بلد نیستم»! « آخه من به شما یاد دادم». «جانم من سواد ندارم...» پدرم گفت :« با مادر دعوا نکن.سعی کن خودت همه چیز را به خاطر بسپاری». تا کلاس چهارم ابتدایی نمیدانستم «دارا» یعنی چه؟ « عروسک» یعنی چه؟ درکلاس اول ابتدایی درس ما این بود - که دستم را بارها زخمی کرد:« دارا-آذر-کتاب دارا- عروسک آذر- دارا توپ بازی میکند- آذر توپ بازی میکند- توپ دارا- عروسک آذر» . اما در این ایام قصه ها و ترانه ها و اشعار زیادی را از فرهنگ فلکلوریک و شفاهی خودمان بلد و حفظ بودم . بهرصورت خوشحالم که سرانجام تا حدودی توانستم زبان فارسی را بیاموزم و نظرم را با دیگران درمیان بگذارم. اما حیف و صد حیف و هزاران بار حیف که امکانش نبود- من و ما از همان ابتدا-به زبان مادریمان تحصیل کنیم. بسیاری از استعدادها به این خاطر هم از بین رفت و نابود شد. خیلی از بچه ها در همان دوره ابتدایی ترک تحصیل نمودند...از همان کودکی علاقه زیادی به زبان مادریم داشتم - وقتی به دوره نوجوانی پا گذاشتم با هزار مصیبت شروع کردم به خود آموزی زبان مادری. این کارم استثنایی بود. مثل برخی کارهایم . الان از این زاویه هم بسیار خوشحالم که میتوانم فکر و احساسم را به زبان مادریم بیان کنم. نمونه آن هم نوشته هایم به زبان مادریست که در آرشیو نویسندگان جهت مطالعه دیگران موجود است. من هیچ زبانی را -برتر-از زبان دیگرنمیدانم. و به قدرت و زیبایی هر زبانی باور دارم .بزرگترین آرزیم اینست که امکانی دموکراتیک فراهم بشود که بیفتم به شهرها و روستاهای سرزمینم- به کوه و دشتش- و این واژه های طلایی زبان مادریم را جمع کنم. و نگذارم در لابلای لایه های زمان به فراموشی سپرده شوند. کتک-جریمه پولی(انداختن پول درقلک)- رونویسی درس- پرنده از جلوی پنجره گذشت-که من آنرا در یکی از نوشته هایم با همین عنوان توضیح داده ام- مثل گذاشتن مداد لای انگشتان و فشار دست توسط معلم است، با این تفاوت که تا پرنده ای از جلوی پنجره کلاس رد نشده آموزگار دست بردار نیست- همه آزارو اذیتهایی بودند که ما کودکان برای یاد گرفتن اجباری زبان فارسی و فراموشی زبان مادری متحمل شده ایم. امیدوارم روزی برسد که کودکان با میل و علاقه خود به آموختن زبان مادری و غیر مادری بپردازند.* جمله ترکی به زبان کتبی: «چون اوشاغام فارسی یادیمدان چیخیر. یاخجی دیر کی ائوه جان یادیمدا ساخلاییم- آناما اؤرگدیم -لازیم اولاندا اوندان سوروشوم »