رفتن به محتوای اصلی

● ادبیات

گفت،بله که هستم اتفاقأ خوبش هم هستم چرا که مـن ِ استاد، یک موی محمدبن عبداله را با صدتا کورش، داریـوش، خشایارشاه و .... نمـی دهـم، بروید خدا را شُکـر کنید که یک مویش را گفتـم، اگـر کـار به دو یا سه مـویش می رسید خدا می داند که ....
طبق معمول رفتم سرکار! آقای مدیرهم مثل شیر ژیان پُشت میزکارش نشسته بود و مانندهمیشه هفت و هشت تایـی قلـم و خودکار تو دستاش بود و با آنها بازی می کرد، هشت و نُـه تایی هم تو جیب اش بود. (یکبار از او علت راجویاشدم فرمودند، هرکس وارد دفتر شود و من را بااین همه مـداد، قلـم به بیند بلافاصله به شخصیت ادبـی و هنـری من پی می برد!) درهرحال درودی گفتم و ایشان هم سری تکان دادند و بدون مقدمه و حالتی عصبی گفتند، تو چه خبرنـگاری هستی که بایدمن بهت بگویم با کی مصاحبه کُنی بعدهم عنـوان مصاحبه را بگـویـم.
زن 54‌ساله با چهره‌ای تكیده، شادی كم‌روحی به چشم‌هایش داده بود و دل پردردی داشت، 35‌سالی می‌شد كه تنها مونس و هم‌دمش بچه‌هایی بودند كه سرنوشتی بهتر از او نداشتند. این زن با ادبیات خاصی حرف می‌زند: «19سال بیشتر نداشتم كه با این مرد ازدواج كردم، از وقتی به این خانه آمدم جز بداخلاقی و بی‌اعتنایی ندیدم، باید با همه قطع رابطه می‌كردم، به كتك‌های شوهرم عادت كرده بودم و گریه‌هایم تنها با نوازش بچه‌ها آرام می‌گرفت». وی می‌گوید: «یك روز زن همسایه‌ آتش تنوری برای ما آورد، در را به آرامی باز كردم و...
مهدی یعقوبی
من زن ایرانی ام جوشیده از شعر و شراب / خم نخواهد شد سرم هرگز به قانون حجاب / پایه ی اسلامتان را ای امام جمعه ها / می کنم با تار مویی من خراب اندر خراب / گور بابای شما بر جد و آباد شما / از جهنم تا بهشت و وحشت و رنج و عذاب
مدیر مسئول روزنامه معروف و جنجالی خیالی مرا که داشتم پشت میز چُرت می زدم صدا کرد وگفت: تو این همه شلوغی ها چرا چیـزی نمی نویسی؟ گفتم خبری نیست که به خواهـم... هنوز جمله ام تمـوم نشده بود چنان فریادی زد که قلم از دستم افتاد. سپس فرمودند این همه خبر...بعد می گویی خبـری نیست!؟ مثلآ این بابا که نمی دانم دکتر است،خبرنـگار، اصلاح طلب، مُفسر، رئیس یا... یکدفه تو صحبتش پریدم گفتم حاج آقا را می گـویی؟ مدیر باحالتی تعجب زده گفت، ای بابا، مگر ایشان حـج هم رفته است؟
پگاه احمدی
باز، پوکه از نخاع ِ نفربر گذشت زیرزمین
بوسه در هوای ضدّهوایی حرام شد
جمهوری ام کروکی ِ کهریزک است و کوچه ای که نقش اول داشت را
کبّاده و کِراک،کشته ست!
مهناز هدایتی
گشودم چشم خود را رو به دنیا تیره دیدم کشورم را
چرا کشتن چرا اعدام تا کی شاهده آزردن عشق
اگر جهاني شدن، به معناي نابودي هنر و فراموشي موسيقي کهن باشد، بايد گفت که موسيقي، هنري انتزاعي است، مرز وزبان نمي‌شناسد و هميشه جايگاه خود را به عنوان ميراث بشري حفظ خواهد کرد، با اين شرط اين که در مسير درست قرار گيرد.
احد قربانی دهناری
ادبيات، كودكان را در همه ی عرصه های زندگي رشد و پرورش مي دهد و باعث مسرت خاطر، وسعت تخيل و قوت تصور او مي شود و نيز نيروی ابتكار و ابداع به او مي بخشد. داستانها و اشعاری اثری ژرف در تفكر و روحيه ی کودکان می گذارد و ايشان را برای معاشرت با ديگران و در درك و فهم زندگي و مشكلات آنان را ياري مي كند.
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
وطندوستی به دین محتاج نیست. آزادیخواهی به دین محتاج نیست . آزادی ایران به تنهایی ، ارزش زندانی شدن و تبعیدی بودن و روزه سیاسی گرفتن وحتی ارزش کشته شدن دارد. این ارزش والا به دین محتاج نیست.ـ انسانیت به دین محتاج نیست. سی و سه سال حاکمیت توحش بر ایران این نکته را به اثبات رساند. نماز و روزه و دعای کمیل خودتان را برای آخرتتان نگاه دارید حصول آزادی با مصرف ادعیه و آیات میسر نیست . سی و سه سال تجربه کافی ست آقایان و بانوان روشنفکر دینی، قلمزنان نامدار شما به اندازه کافی خسارت به این مُلک زده اند
6 تیر یادآور اولین حرکت اعتراضی مادران به کشتار خونین معترضین به نتیجه انتخابات است. مادران پارک لاله به مناسبت گرامیداشت این روز در میعادگاه شان پارک لاله گرد آمدند و بار دیگر وفاداریشان را در راه تحقق خواسته های برحق خود اعلام کردند.
آذرخش
در دومین سالگرد قتل وحشیانه «ندا» که خشم وانزجار جهانیان را متوجه رژیم خون آشام جمهوری اسلامی ،ساخت.




محمد جلالی چیمه (م. سحر)
گر تو را عقل داور است ومدار....اهل دین را به کار مُلک مدار.......شبروان را چراغ راه مکن.....کاروان را به دزد وامگذار....اهل دین رهزنند روح ترا......روح خود رابه راهزن مسپار
سیمین بهبهانی
من زنده ام به سخن گفتن جوش و خروش و برآشفتن....از سنگ و صخره نيانديشم سيلم، مهار نخواهم شد....گيسو به حيله چرا پوشم گردآفريد چرا باشم....من آن زنم که به نامردی سوی حصار نخواهم شد
مینو مرتاضی لنگرودی
در معرکه بگیر و ببند مراسم ختم هاله وقتی دیدم زهره سحابی را دست بند به دست می برند تا در مسجد محبوس کنند. دلشکسته و گریان ایستاده بودم، یک نفر از لباس شخصی ها به سمت مرد جوانی که کنار من ایستاده بود آمد و زیر لب گفت پنج نفر را پشت ماشین پلیس که آنطرف خیابان هست محاصره کرده و نشانده اند تا ببرند دو تا خانم هم بین آنها هستند، بجنبید کمی شلوغ کنید تا بتوانیم فرارشان دهیم!! ولوله ای پُر از شادی و نشاطی طنز آمیز دختران و پسرها و حتی پیر زنان و مردان را در بر گرفت و آنها را تکان داد و از مبهوت شدن در
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
باز هم بیست و پنجم خرداد
شوقِ میعاد دیگری داریم
سبز و افراشته است و بی پروا
بر تن خویش اگر سری داریم
یادی از چشم خواهری برخاک
وعده ای با برادری داریم
آرمانی به نام آزادی
مهناز هدایتی
آسمان آبی تر از آبی می شود/ و یک مسافر مریض را به سرعت به پشت دیواره های بلند کوه ها می برد و برای همیشه مطرود می کند/ چهره ی زمین آریایی به سرخی می نشیند/ و زردی گونه های برگ ها به یکباره پنهان می شود/ و او می گریزد از دامنه ی همان آسمان/ که از صدای بمب های مکرر سوت رهایی را می نوازد
عقیل تقوی
بیان احساسات درونی در بین تمامی اقوام جهان مرسوم است و هر کدام به گونه ای احساسات درونی خود را بروز داده تا پیامهایی را به دیگران بفهمانند و درون خود را از این طریق آرام نمایند. قوم ترکمن یکی از اقوام ایرانی است که به دلیل اینکه دختران خود را در گذشته طبق میل والدین و بدون در نظر گرفتن خواسته دختر، درسن پایین به عقد مردی در می آوردند. پس از انتقال عروس به خانه داماد ، نوعروس نیز احساس درونی خود که سرشار از نارضایتی و ناراحتی و درد است را به اطرافیان در غالب ترانه هایی بیان می کند که به آنها در ز
دیانا ستار
گفتی که رها شدم زهی باور خام / محدودهء آزادی ما این قفس است / کافیست نگو دو گوشم از حرف پر است / در خانه اگر کَس است یک حرف بس است
احد قربانی دهناری
من خسرو را یک آن فراموش نمی کنم. کودکی اش، مدرسه اش، بازی اش، خوشحالی مسری روزهای نزدیک نوروزش، شورش، زیرکیش، مهربانیش، درکش: پنهان ترین احساس مرا حس می کرد. پس از دستگیری، من فقط چند بار خسرو را دیدم. از پشت شیشه ها با تلفن با او صحبت کردم. پسر جوان من، تکیده شد؛ پیر شد؛ شکسته شد. ولی هنوز شادی و امید در چشمانش موج می زد. در آخرین دیدار خوشحال بود و می گفت: بابا به زودی محکومیتم تمام می شود و آزاد می شوم. وقتی آزاد شدم می خواهم دانشگاه را تمام کنم و تمام وقت به نوشتن و ترجمه بپردازم. کتاب ها و
س. الف. مازنی
انسانهای زیادی در تمامی عرصه خاکی جانشان را بخاطر اعتقادات و اندیشه های انسانی فدا کردند.تنها چیزی که متفاوت است اسامی و زادگاه مبارزان راه آزادیست..یکی از کشورهای که انسانهای شریفی را در راه اعتلای خویش فدا کرد , ایران است. مبارزانی که زیر شدیترن شکنجه ها حاضر نشدند شرافت خود را بفروشند.مبارزانی که بعد از شهادتشان حتی خانوادهایشان اجازه دفن آنها را نیافتن.بر روی مزار آنها چیزی نوشته نشده .......مسببین اینگونه جنایتها چگونه میتوانند جواب مردم راه بدهند.
فیروزه صابر
روز 11 خردادماه هاله سحابی، قرآن پژوه، فعال جنبش زنان و از اعضای مادران صلح، در پی درگیری در مراسم ختم پدرش، مهندس عزت الله سحابی، درگذشت. بسیاری از فعالان جنبش زنان، تلاش کردند تا فاجعه مرگ دلخراش این زن برجسته ایرانی را با دل نوشته های خود، در جامعه بازتابانند. فیروزه صابر، یکی از یاران نزدیک هاله سحابی که شب پیش از مرگ اش را نیز به تمامی با او گذرانده بود، دل نوشته ای را به نگارش درآورده که در زیر می خوانید:
د. ج
پایان فیلم‌نامه كه هنوز مشخص نیست. من و تو در این فیلم‌نامه قرار است چه نقشی ایفا نماییم؟ آیا باز هم در گوشه‌ای نشسته‌ و نظاره‌گر خواهیم بود؟ آیا نمی‌توان به هم‌كوشی بر جهت تقدیری فایق شد؟ آیا شرافت انسانی‌مان اجازه دست روی دست گذاشتن را می‌دهد؟ و آیا راه نجات، باز هم انقلابی دیگر با هیجانات كاذب است كه نتیجه معكوس آن را دیدیم؟ كافی است باور كنیم كه فیلم‌نامه نویسِ اصلی اختیار داده كه هر كدام از ما نقشی اساسی در روند ایرانی بهتر ایفا كنیم. كافی است باور كنیم كه می‌توانیم به همیاری هم دیگر شاهد ك
بهرام رفیعی
زمینه چینی برای حضور در عرصه سینما و پیشنهاد معاونت سینمایی در سپاه و بسیج البته اولین گام و خواسته فرماندهان سپاه برای حضور در عرصه رسانه های تصویری نیست. آذرماه سال گذشته نیز فرمانده کل بسیج از تشکیل گروه تلویزیونی بسیج خبرداده بود.
سیف فرقانی
در روزگار نابسامانی که بیداد حکومتی بر تار و پود «حیات اجتماعی» چنگ انداخته است و به گونه ناهمزمانی «نقد» حافظ را از روزگار زهدنمائی و جزم گرائی متولیان خشک مغز مذهبی را تداعی می کند، خواندن اثری از پیشینیانی که در این سرزمین روزگار گذرانده اند و گرم و سرد، تلخ و شیرین دوره خود را در کسوت کلام فشرده کرده اند، خالی از لطف نیست. بویژه که پرده از بیداد زمانه خود برمی دارد که گویی همزاد بیداد زمان ما است. و همه از سَرِ همزمانی ناهمزمانها است در این بیشه زار کشاکش داد و بیداد.
مهناز هدایتی
آریایی زاده ام تاریخم هزاران ساله شاهنشاهی ست
گرچه نامردان نا ایرانی هزاران بار کشتندم ولیکن
کوه نا افتاده ام تاریخم هزاران ساله شاهنشاهی ست
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
خاتمی یکبار دیگر تخم کرد/ باغ را با خیش حکمت شخم کرد/ گفت از زیر عبا با دلبری/ ظلم ها شد بر نظام و رهبری/ گفت : کز آحاد ملت صبح و شام / ناسپاسی رفت بر اصل نظام
آریانه یاوری
تازه آغاز بهت من است در کوچه های پر از دوده
هی پلک می زنم ....به بادهای وفادار مزاحم می اندیشم
میان زنان هوچی فربه که به مرد درشکه چی یک چشم می خندند
پشت پنجره ای پوسته زده
ا. ا. مازنی
به نوه ام چه بگویم / کشتند و بردند و غارت کردند / تماشا کردیم / راه فرار را به یکدیگر نشان دادیم / زندان ها را پر کردند / تماشا کردیم
جهانسوز مهربخش
کسی نفت را برد، ما را چه باک! / اگر کارگــــر مـرد، ما را چـه باک! / تو آزاد باش و دگـــــر ، گو مباد! / اگر حزب خواهی؟ فقط حزب باد! /
صادق شکیب
با خرسندي كه بالاخره من نيز لب از لبم وا شده فاتحانه گفت: نمي داني همين مراعات آداب همسايگي با شما و اين كه همواره احترامتان را آورده ام از طرف پيشنماز مسجد محل موجب چه شماتتهايي شده است.. !!
جهانسوز مهربخش
گر سـخن از اتحـاد آغـاز کـرد ، / يا ز« سـنديکا » نوايی ساز کرد ، / بی درنگ از کار بيـکارش کنـم / با دوتا اردنـگ بيـدارش کنـم !–
سیروس کفایی
نمی دانم این شعر را به مجاهدینی که در کمپ اشرف در دو روز گذشته توسط نیروهای نظامی عراق شبیخون شدند تقدیم کنم یا به کامبیز روستایی پناهجوی ایرانی که همزمان در میدان دام آمستردام علیه شرایط و قوانین پناهندگی در هلند خود سوزی کرد و به هلاکت رسید ... آخر چه فرقی می کند این دو ! .... لا مصبا آنچه به گام نسبت می دهند
ا. ا. مازنی
در نوزده بهمن 1362 فداییان اکبر مسلم خانی , سلطان علی اشترانی و مجاهد خلق خسرو افغان اعدام شدند .
بدین مناسبت این نوشته به ایشان و آزادی خواهان ایران تقدیم میشود.


فرحناز عمادی
کردستان میبوسم
چشمهای همیشه در انتظارت را
مردم زیبا اما دربندَت را