رفتن به محتوای اصلی

● ادبیات

اشرف علیخانی (ستاره از تهران)
چراغ آسمان خاموش
چراغ خانه ها خاموش
تمام شهر تاريك است و بس دلگير
و روز و شب ندارد فرق

اسماعیل هوشیار
اینم ازروزقدس ...دیگه چی میخوای ؟ هیچی ! حالا چی شد ؟ هیچی ! قرارنبود چیزی بشه . قبلش حمله کردند به خونه کروبی وتیردرکردن و خلاصه از این حرفا..... پس موسوی کجا بود ؟ والله نزانم . میگن خواب بوده . به قول آقامون ، نصف شب که نمیشه بیانیه داد !
آریانه یاوری
واژه های نارس
کوزه های راز می ناب
وبه وسوسه های مستی ام می اندیشم
اما نمی دانم چرا کمرگاه شهررا شکسته اند
و میخانه ها را بسته اند ..
اسماعیل هوشیار
میگویند شریعتی .....وشریعتی میگوید اسلام بدون روحانییت ...واسلام بدون روحانییت میگوید ولی فقیه هم خوب است به شرطی که آخوند نباشد و ماده این فکررا ، اگرشریعتی عمرش به این روزها میرسید حتما میدید که رهبرعقیدتی مناسبترین الگوی مناسبی است که هم اسلامی است وهم همان ولایت فقیه است وهم فاطمه زهرا الگویش است و هم میتواند هرآینه امامی دگراندیش و اسلامی ظهورکند . مهم نیست چه اسمی داشته باشد مهم این است که با همین چارچوب حرکت کند .
دوباره می‌سازمت وطن، اگرچه با خشت جان خویش / ستون به سقف تو می‌زنم اگرچه با استخوان خویش _ سیمین بهبهانی به قهرمان فرهنگی ایران تبدیل شده است؛ در داخل و خارج از ایران با خانم بهبهانی مانند یک قهرمان فرهنگی برخورد می‌کنند. فرزانه میلانی گفته است: سیمین بهبهانی مرا به یاد تی اس الیوت (شاعر منتقد آمریکایی) می‌اندازد؛ او در فرهنگ و ادبیات غوطه‌ور می‌شود و محصول کارش نگاهی مدرن به نقش فرد، نگرانی برای دموکراسی و حقوق بشر است؛ شعر او سنتی است اما چشم‌انداز و شخصیت شعری او کاملا مترقی است.
ج. آزاد
نگهبانان و برخی از مسئولین زندان او را خیلی خوب می شناختند، بعضی از آنها که آشنا تر بودند به او می گفتند شما که می دانید ملاقات ساعت ده شروع می شود، چرا این هنگام می آیید؟ و مادر کوتاه به این جملات بسنده می کرد: مگه من اینجا مزاحمتان هستم؟ همین که من اینجایم احساس می کنم در کنارش و در کنار دیگر بچه هایم هستم.
من زن هاى كشورم را مثل بچه ها و فرزندانى كه در دبيرستان شاگرد من بودند و دوستشان دارم، هميشه دوست دارم.خوشحالم كه به شما بگويم كه زنان ايرانى در اين ۳۱ سال بهترين رشادت، بهترين فعاليت ها را از خودشان نشان دادند، ايستادگى كردند. چه در زمان جنگ، چه در زمان صلح، زير آفتاب و باران در كنار سفره هاى خالى.
آریانه یاوری
در سوگ یک خدای مرده ام
و رویای شیطانی که شور و خواهش های مرا به عمق تنت پیوند زند
باور نکن خنده های تلخم را
رضا بی شتاب
به پیشبازِ جنبشِ شورانگیزِ 22 خردادِ 1388
دوستم گفت: از این رو سئـوال می کنم، پس چرا 31 یکسال شد!؟ فرمودم، بیچاره مـردم ایـران کـه این وسط گیر کرده اند و نمی دانند چکار کنند؟ طرف گفت، می دانـم با این جنایتکارانـی کـه دارند حکـومـت می کنند، کار مـردم، بـرای آزادی میهـن خیلی خیلی سخت است. گفتم، مثل اینکه خیلی پرتی!؟ مـردم دارند مبـارزه شان را می کنند اگـر مـی بینـی کُنـد جلـو مـی رونـد بـه این خاطر است که برسر 1000 راهـی گیـر کرده اند و نمی دانند حـرف کـدام از مـا سیاست مـداران کبیـر را اجرا کنند! حالا فهمیدی... دیـدم طرف نیستش.
ک. معمار
روزی که خمینی مرد, کسی که توی پرونده اش هزاران قتل و کشتار داشت . از کردستان تا خوزستان , جنگ وزندان, اما تشیع جنازه که با هم بودیم, آدم ها مثل باروت گداخته بودند. اینجاست که آدم به بزرگی آیت الله منتظری پی می برد. وقتی جهل حاکم می شود, عقل را خانه نشین می کنند.
صادق شکیب
زن جوان صریح وبی مقدمه با لحنی که صداقت از آ هنگ کلماتش می بارید،گفت: بچه اش سخت مریض است. برای تامین بیست هزار تومان پول نسخه داروی وی پس از آنکه خود را به هر دری زده بود نتوانسته این مبلغ را تهیه نماید. سرانجام مجبور شده با همه اکراهش ساعتی خود را در اختیار دو جوان ژیگولو بگذارد تا آنها بیست هزار تومان به وی دهند.
باور نمی کنم که دیگر صدایت را نشنوم، صدایی که هربار با لهجه شیرین کردی می پرسید: «سلام، بیرون چه خبر؟» و نگرانی های تو را از یکایک عزیزانی که نمی شناختی اما نامشان را شنیده بودی: «راستی وضعیت کاوه چطور است؟ به تهران منتقلش نکردند؟ اتهامش چه شد؟» و با ناراحتی بگویی «کرد است جرم او کرد بودن است»
ایمان نبوی
این کار اختصاص داده شده به تمام خواهران و برادران آزاد اندیش من، که با خون خود حقیقت تلخ ایران را بر روی کاغذ های سفید تاریخ فریاد میزنند
گلمراد مرادی
این داستان زیر را هدیه می کنم به کاوه زوهری (ظهری). جوانی که به تاریخ و ادبیات سرزمین خویش علاقمند است و مخالف هیچ انسانی با هر ایدئولوژی که دارد و انسان باشد، نیست. او نبوغش را درخارج از ولایت و اقوام و فامیل، به کار گرفته که گوشه ای از تاریخ ادبیات و شعر در مملکت خود را روشن کند، اگر چه این فقط...
رضا بی شتاب
گمگشته با خیالی
درهای خانه اما
افسرده بسته دیدم
بغضی که در گلو بود
در چشمِ کوچه دیدم...
رؤیایِ مادرم بود رؤیایِ مادرم بود
آریانه یاوری
من وارونه سفر می روم با چشم های بسته / و درزهایم را یکی یکی پر می کنم از واژه های مهربانی / و بیزار از هیاهوی مرده خوران که روی تل استخوانها آواز می خوانند / و برای پهلوانهای ذهنم لالائی می خوانم / و بیزار از برجکهای نگهبانی
سارا صدیق
خوب از حقوقت که چیزی باقی نمی‌ماند؟ پس چطوری غذا تهیه می‌کنی؟ -هر چه باشه می‌خوریم. خدا رو شکر بچه‌هام قانع هستند و هر چی جلوشان بزارم شکایتی ندارند. مهمان هم که نداریم. غذای ظهرم را هم می‌برم خونه. -پس خودت چی؟ با این همه کار غذا نمی‌خوری؟ بغض گلویش را می‌گیرد و نمی‌تواند دیگر حرف بزند. دو قطره اشک از گوشه‌ی چشمانش به روی گونه‌اش می‌غلطد. هیچ نمی‌گوید و تند و تند بشقاب‌های کثیف غذای بچه‌ها را می‌شوید.
مهدی معتمدی مهر
بهار 1389 نيز در غياب ياران در بندم – اميرحسين كاظمي، عماد بهاور و فريد طاهري – نه از نوروز حكايتي داشت، نه از جشن و عيد. با ديدن جسم بيمار و قلب نيمه‌ايستاده‌ي معلم اخلاق سياسي ايران – دكتر ابراهيم يزدي - دل و دماغي نداشتم تا شادباشي بر زبانم جاري شود. از اين رو، مناسب ديدم تا تكه‌اي از كلماتي كه تنهايي‌هايم را در سلول انفرادي سرشار مي‌كرد، نخستين پنجره‌اي باشد كه رو به هم‌ميهنانم مي‌گشايم.
حسین پویا
خامنه ای در سخنرانی شروع سال جدید گفته است: امسال سال همت مضاعف و کار مضاعف است گماشته بزمجه اش هم گفته که: امسال سال وفور نعمت است


رضا بی شتاب
رخشان وُ شَرَربار شده چهره ی لاله/ پنهان زده گویی دو سه پیکی ز پیاله/ با بادِ صبا باده گُسار آمده اینجا/ آهو، که به کابوکِ فلک زاده غزاله
زیبا ناوک
ینس حدودا 24 ساله بود که در یک آموزشگاه نجاری یک دوره یک ساله عملی یا پراکتیکوم را آموزش می دید. یک روز رئیس کارگاه آنها تمام کارکنان خود را که حدودا 10-9 نفر می شدند به مناسبت روز تولدش به یک Puff ( فاحشه خانه به زبان آلمانی) دعوت کرد. این افراد در سنین 35-24 سال بودند.
مژگان نویدی
من گريزى هستم
از ابتذال امنيت اركيده
به يقين سبز باغ درقاب زمستان
به سرودصبورقدمهاى قاصدك
تا آبستنى دشت گمشده
محمد جلالی چیمه (م. سحر)
وین زمین ، بی حصار می آید رقص ِ ذرّات ، جشن ِ آزادی ست زندگی زی دیار می آید یاد ِ یاران ِ رفته روشن باد یار، رفته ست و یار می آید !
برزین آذرمهر
ریشه افشانده به خاک
پنجه افکنده بر افرای بلند،
رفته تا اوج ِ تمنا، بالا،
شاد وآزاد،
گل آورده در آغوش ِ بهار،
نازک آرا گل ِ نیلوفر من!
مار خنیاگر باداز کینه،
عفت ماهباز
سیر هست،سرکه هست،سیب هست،سمنو را خودش پخته.سماق و سنجد و سبزه را هم دارم میبینم.اماتو نیستی امسال یک سین کم است, میبینی پسر؟از امسال برای همیشه سفره ی مادرت سهراب ندارد.
کیومرث نویدی
ولی سفیهی که دارد روی تباه‌کارترین ستمگران تاریخ را سفید می‌کند، یا کرده‌است، گفت چارشنبه سوری مبنای منطقی ندارد. پیش از او نیز آیات عظام جهالت و ضلالت دیگری چنین خورده‌فرمایشاتی صادر کرده‌بودند. حتی مطهری که با جنایت‌کاران حاکم بسیار متفاوت بود، چهارشنبه سوری را حماقتی خواند که از اجداد به جا مانده و گفت قرآن به ما می‌فرماید که حماقت اجداد را باید پوشاند.
برزین آذرمهر
چون پوپکی بر خیزران ِ ره نشسته....می پرسم از خود هر زمانی...کیستم من؟...سر گشته‌ای در جستجوی باغ ِ معهود،....شب رانده‌ای یا از بهشتی....بوف پرور؟....درهر کجا دیده هزاران چهره و رنگ....بس سنگ‌ها خورده ز دست ِ هرز ِ نیرنگ....درهر کجا بیداد دیده،
رضا بی شتاب
خجسته باد روزِ زن/ هَمایشی ز روشنی/ ارتا! برای ما/ همیشه با شکوه وُ پُر شکوفه روزِ توست/ اگرچه لحظه ای نبوده، نیست هماره دلبخواهِ تو
آق بهمن
بنفشه (خواهر کوچکم) در دانشگاه هنر موسیقی خوانده و کلاً زندگی‌اش موسیقی است، آن هم عمدتاً از نوع کلاسیک. در نتیجه من خیلی اهلیت ندارم که موسیقی بهش تقدیم کنم.
رضا بی شتاب
پیشکشِ «دلبر توکلی» و پایداریِ شگفت انگیزش
یوسف آستانه
نشونت نیست دختر، چند ماهه
دل مادر شکستن، وُل! گناهه
خدایا پیر شد مادر شبونه
خبر اومد که تنگستون سیاهه
رضا بی شتاب
از ماه فرود آمد
با چهركِ چون مهر
با حرمت وُ با هيبتِ كامل
انگشتر وُ تسبيح به دستش
پیچیده بر اندام ردایی؛ سیه چون دلِ قاتل
با وردِ دروغين به لبانش
زیبا ناوک
در یک کافه دنجی خود را به یک چای بابونه با شیرینی خشک دعوت کردم. بعد از ساعتی کلنرین* خوش صورت را که شهرزاد می نامیدنش، برای پرداخت حساب خود صدا کردم. او با ناز و اطوار خاصی پیش آمد و گفت: مهمان ما باشید، بفرمائید! در حالی که کیف پولم را باز می کردم گفتم: من قصد پرداخت دارم، اما خوشحال هم می شوم که مهمان شما باشم.
سپیده حدادی مرندی
نه مثکه کشته ها زیاد بودن امروز سرش شلوغه؛خب از کدوم امام شروع کنم؟ باید حواسم جمع کنم همشون با هم صدا نکنم؛ تو رو در واسی و تعارف گیر میکنن هیچکدوم نمی یان..اوووممم..... مستقیم میرم سراغ آقا شاید چون آخرین اسمی که اون دنیا گفتم این ور یه کمکی کرد.