Skip to main content

آقای ائلیار، کلمه " بئی" در

آقای ائلیار، کلمه " بئی" در
Anonymous

آقای ائلیار، کلمه " بئی" در فرهنگ و زبان، و ادبیات تورکی، مترادف با کلمه " جناب" یعنی "درگاه" است. و کلمه جناب نیز مثل هزاران کلمه عاریتی، در فارسی، از زبان عربی گرفته شده است، که فارس زبانها، آنرا برای احترام نسبت به افراد بکار میبرند. البته این کلمه، درسلطه و سیطره خان و مالک، وزیر و وکیل، و یا ارباب نیست، بلکه کلمه مذبور، همانطور که انگلیسی ها آنرا بصورت بؤیوک، و یا بیک، "big " بزرگ، و یا، مثل واژه "دیه ر"، " dear" و یا دیه رلی، یعنی پر ارزش، که از زبان ترکی به عاریت گرفته اند، بکسی که مورد حرمت و احترام است، اطلاق میشود. ازاین رو، حساسیت بیجا، و واکنش آلرژی آمیز جنابعالی نسبت به کلمه فوق، هیچ موردی ندارد. کلمه در ذات خود، ماهیت و یا عمکلرد هیچ کسی را تغییر نمیدهد. یک شاه هم ممکن است جنایتکار باشد، یک خان هم ممکن است جنایت کار باشد، یک آیت الله نیز ممکن است جنایت کار باشد،

و حتا یک فرد معمولی و عادی نیز ممکن است خوب، و یا بد باشد. پس کلمه " به ی" و یا " آقا "، و یا "حضرت"، و یا " آیت آلله"، و یا " شاه"، ... و امثالهم رفتار و اخلاق، وعملکرد کسی را تضمین نمیکند، که خوب، و یا بد باشد! رفتار هر فرد، بستگی به خصوصیات اخلاقی، و تربیت و شخصیت اوست. در ثانی، درد دل شما کاملا قابل درک است، که "دیکتاتورسکوت" بر اغلب آثار ادبی در خارج سایه افکنده است. این موضوع چیز درد ناکی است، که بطور کلی نویسنده از آن رنج میبرد، و عامل اصلی این سکوت، زمینه ایست، که نا خواسته به انسان غیره خودی، ایجاد شده است. در جامعه ای که انسان دیگری، دیگری باقی میماند، و یا ناچیز به حساب می آید، و کمترین امکان معرفی نمی یابد، هنر، در چنین آتمسفری نسیان زده، پوک شده از بین میرود. هنر به بالندگی، و معرفی نیازمند است، نویسنده برای خودش نمی نویسد، وقتی اثر نویسنده، مطرح نشود، خود وی نیز بهمراه اثرش در زیرخروارها غبار فراموشی مدفون میگردد، و از بین میرود. و این سیاستی است، که در خارج بصورت سیستماتیک، نسبت به انسان غیر خودی، به پیش برده میشود. هنرمندی که بعد از سه ده هنوز هم موجودیتش جدی گرفته نمیشوند، بتدریج درباتلاق فراموشی ناپدید میشود. یکی ازعلل توجه به هنر، ایجاد زمینه هنریست، زمینه ای که هنرمند در آن، رشد و شکوفا میشود. در صورت عدم چنین زمینه ای،انرژی هنرمند بتدریج به هرز میرود، و انسان حاشیه ای، خود را پوک، بیمصرف، و ناچیز می انگارد، و زندگی او در انزوای جانکاه خود به تحلیل میرود، بن بستی که نه راه بازگشت، و نه راه پیش بر آن دیده میشود. و نتایج چنین وضعیت فلاکتبار، سرخوردگی مفرط، نا امیدی، احساس تحقیر شده گی، بی صبری، خود خوری، جنگ روانی با خود، حس بد بینی شدید نسبت به اطراف، و حتی در بعضی افراد، بصورت نهلیزم سیاسی، لمپنیزم و نمود آثار روانی غیرمترقبه در رفتار، کردار، و گفتار فرد، مثل یاس و نامیدی، و احساس شکست، و سرخورده گی شدید، علایمی است، که شخص را بطرف احساس پوچی سوق میدهد. در یک چنین وضعیت تکراری، التهابات جانکاه ، انرژی، و روح و روان، و آرزوهای فرد را خشکانده، از بین میبرد، و نسلی که عمری برای ادامه حیات غم انگیز خود، در باتلاق آوارگی، و بحران سیاسی دست و پا میزند، دیگر چه انتظاری از آن، در مورد نقد و بررسی هنر و ادبیات میتوان داشت؟