Skip to main content

Paylaş:

Paylaş:
Anonymous

Paylaş:

Share on facebookShare on twitterShare on emailShare on printMore Sharing Services2

پروفسور جواد هیئت در اثنای چاپ کتاب "تاریخ مختصر ترک" / شریفه جعفری

Bazar, 16.08.2014 02:31

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما

جسمش را به خاک سپردیم روحش را در کالبد تک تک عاشقان آذربایجان به ودیعه گذاشتیم ، تا برای همیشه جاودانه بماند، پیر راهمان باشد تا بپیماییم راهش را.
آری ناشر آری ناشر کتابش بودم افتخاری که تا ابد به آن خواهم بالید، وقتی جناب" پرویز شاهمرسی "، ترجمه فارسی کتاب دکتر را برایم ارسال کرد ، دنیای از خوشحالی را در خود حس کردم ،زیرا می دانستم چه قدر گرانبهاست و چه چیز ارزشمندی به دستم افتاده است
به مثابه ی "قدر زر زرگر شناسد" و بنده نیز به عنوان ناشر کتابهای ترکی زری یافتم و بهایش را شناختم ، دنبال کارهای مجوز

عنوان ناشر کتابهای ترکی زری یافتم و بهایش را شناختم ، دنبال کارهای مجوز رفتم برای گرفتن مجوز این کتاب با واسطه و پرداخت شیرینی به جناب کارمند، کتاب بعد از بار اصلاحیه ، مشمول اخذ مجوز گردید،
شروع به چاپ . پخش آن نمودیم ، یکی از بهترین ها ، در نمایشگاهها در کتابفروشی ها ، پر فروش ترین بود، بعد از مدتی از چاپ و پخش 6ماه تعلیق انتشارات را اعلام کردند ،اما دستور از چه کسی از کجا و چرا معلوم نبود ، اعلام شفاهی بود، بعد از مدتی گفتند کتابی غیر مجاز چاپ کردی ، کدام کتاب؟" تاریخ مختصر ترک" تالیف دکتر" جواد هئیت" آه از نهادم بلند شد ، از چیزی که می ترسیدم سرم آمد ، فکر می کردم با گرفتن مجوز کار تمام شده است ،اضطرابم به خاطر بی عدالتی و بهانه گیریهای وزارت ارشاد بود که بر کتابهای ترکی حاکم بود، نه اینکه کتاب مشکلی داشته باشد ، کتاب تنها گوشه ای از تاریخ ملت ترک را با زبان درک ملت نشان می داد ،
دستور صدور مجوز قبل از چاپ را داشتم اما دستور شکستن نشر پینار در اوج پیشرفتش بود، ودر سیستمی که قانون افکار عده ای مشخص می باشد ، مجوز داشتن چیزی را به کسی اثبات نمی کرد ، تا اینکه به دادگاهم فرا خواندند ، و مرا به جرم "فرقه گرایی ، تفرقه افکنی و نشر افکار پان ترکیستی و غیره" محکوم کردند ، در آن شرایط موجود شخصی و روحی چاره ای جز ترک کردن خانه و کاشانه ، وطن و خانواده نداشتم ، در دیدار آخری که با دکتردر تهران داشتم، معمولا با دکتر در منزلش دیدار می کردم به خاطر مسائل کتابشان ، به دکتر گفتم چاره ای جز رفتن ندارم ،
و ایشان گفتند: "می خوهی من بروم وزارت و با معاونت ارشاد آنروز درّی صحبت کنم " ؟
گفتم دکتر من چهره ی اصلی این بی سوادهای مدعی را به خوبی شناخته ام، آنها امروز به خدا هم بندگی نمی کنند، من اجازه نمی دهم بزرگی چون شما از فرد نالایق و بی سوادی چون دری چیزی را طلب کنید و مطمئن هستم قبول هم نخواهد کرد ، گفتم دکتر انتشارات تنها تلاش و امید من نیست ، این نباشد راهی دیگر پیدا می کنم برای فعالیت ،
دکتر لبخندی زد و گفت وقتی مجله وارلیق را چاپ کردیم 30 جلد فرستادم به میانه ، مجله ها برگشت خورد علت را پرسیدم طرف به من گفت ما کمونیست نیستیم ،ولی امروز از همان میانه تو را می بینم چون کوه استوار ، و این مرا خیلی خوشحال می کند، باشد بچه ات را بردار برو و شماره تلفن های فامیلش را برایم نوشت و گفت نترس و دلسرد نباش ، از علم آموختن کسی ضرر ندیده است ".
وتعریف کردم وقتی در سالن های وزارت ارشاد متحیر و ناراحت التماس کنان . اعتراض کنان از هر مقامی کمک می خواستم ، یکی از تازه واردهای بسیجی که تازه منشی رئییس شده بود بی اطلاع رفت پرونده را پیش من باز کرد و نشانم داد که از طرف اطلاعات و اداره ارشاد تبریز و اطلاعات ایران چه نامه هایی بر علیه دکتر هئت نوشته شده است ، بسیجی جوان با خواندن آنها سرش را تکان می داد و گاهی یک" وای" می گفت طوری که خودم نیز وحشت می کردم ،و به من گفت تو چه طور این فرد را نمی شناسی ؟ می دانی پدرش کی بود ؟ علی توده !!
گفتم علی توده کس دیگری است ، اما پدرش مرد بزرگی بود ، و خودش هم "عمرش را در خدمت به مردم سپری کرده است ، مجله وارلیق را چاپ می کند ، و امروز در تهران است اگر این قدر خطرناک است چطور کسی کاری به کارش ندارد، گفت شاید نمی توانند، اگر آدم مطرحی باشد که می گویی؛ دولت به خاطر سیاست ، نمی تواند کاری بکند.
و از آن روزی که مردم خواهان دفن دکتر درتبریز بودند