Skip to main content

هر کسی از دیدگاه خود اسلام

هر کسی از دیدگاه خود اسلام
Anonymous

هر کسی از دیدگاه خود اسلام را ترسیم میکند.شاید پیکرتراشی از اسلام غولی بیافریند دلیلی بر دشمنی با عرب نیست.
خود مردم عرب هم از دین اسلام گریزانند و انچه امروز د رایران و کشور های اسلام زده می گذرد ناشی از فرامین اسلام محمدی است. شاعر در شعر دیگری بنام ..ای مسلیمن بدانید اسلامتان همین است ) اسلام عملی را مد نظر دارد و نه عرب ستیزی .هر چند دین اسلام از بادیه عرب است ولی نمیتوان عرب و دین اسلام را یکی دانست.در روایتی گفته شد که رسول خدا گفته است من از عربم ولی عرب از من نیست .این گفته رسول الله اساسن ضد عربی است. یکی از شعرای بنام شعری دارد که از نظر صنت شعر زیباست ولی این شعر بسیار ارتجاعی و عرب پرستانه است .مردم مسلمان اساسن بدون فکر کردن عاشق رسول الله هستند و چه بسیار اهنگ برای محمد سرود اند.مردم مسلمان در در جه نخست مسلمان و پس میهن دوست هستند.شعر

ارتجاعی شهر یار هر گز مورد بررسی قرار نگرفت و کسی نگفت و ننوشت که چرا یک عرب میتواند نگین پادشاهی به گدائی بدهد.امروز میدانیم که علی چگونه سر مخالفان را بریدو بخاطر همین علی چه جنایاتی در تاریخ ایران صورت گرفت.هیچ ایت الله نگفت خداشناسی را نمیتوان از چهره علی اموخت.امروز همان پیروان علی خزانه کشور ر ا به تاراج بردند و مردم ایران را اسیر و در بدر دیار غربت.
گشتار مردم اذربایجان برای شیعه شدن در هیچ چکامه ای نیامده ولی دفاع از جنایات علی و محمد و حسین بخشی از افتخارات شیعه وادبیات اسلامی را تشگیل میدهد.و اما یک بار دیگر شعر ارتجاعی و عرب دوست شهریار..


علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را

که به ماسوا فکندي همه سايه‌ي هما را

دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين

به علي شناختم به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

چو علي گرفته باشد سر چشمه‌ي بقا را

مگر اي سحاب رحمت تو بباري ارنه دوزخ

به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

برو اي گداي مسکين در خانه‌ي علي زن

که نگين پادشاهي دهد از کرم گدا را

بجز از علي که گويد به پسر که قاتل من

چو اسير تست اکنون به اسير کن مدارا

بجز از علي که آرد پسري ابوالعجائب

که علم کند به عالم شهداي کربلا را

چو به دوست عهد بندد ز ميان پاکبازان

چو علي که ميتواند که بسر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحيرم چه نامم شه ملک لافتي را

بدو چشم خون فشانم هله اي نسيم رحمت

که ز کوي او غباري به من آر توتيا را

به اميد آن که شايد برسد به خاک پايت

چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تويي قضاي گردان به دعاي مستمندان

که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چوناي هردم ز نواي شوق او دم

که لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را

«همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي

به پيام آشنائي بنوازد و آشنا را»

ز نواي مرغ يا حق بشنو که در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا


شهريار.