Skip to main content

چکیده: -آیجان "نقاش" پس از

چکیده: -آیجان "نقاش" پس از
Anonymous

چکیده: -آیجان "نقاش" پس از ۷سال و اندی از اداره "زندان" بیرون میاید.ـ جنناز، معشوقه اش بیرون آمدنش را زیرنظر دارد وآنگاه که آیجآن در خانه نشسته ، جنناز به دیدنش میرود. ـ پس از چندی، آنها تصمیم بدیدن دوست خود آراز میگیرند. ـ آراز و جنناز به دگرگونی روحی آیجان پی برده، شب را همگی در خانه آراز بسرمیبرند.ـ آیجان بدیدار استاد نقاشش رفته وپس از اندی استاد از ازدواج آیجان وآراز واینکه آنها دارای یک فرزند هستند میگوید. ـ آراز دستگر شده، وبدنبال آن جنناز نیز دستگیر میشود. ـ آیجان دست به خودکشی میزند.

نقد: داستانی کوتاه، بسیار فشرده، اما گیرا. خواننده نمیتواند آنرا نیمه خوانده کنار نهد. داستانی حماسی‌ ـ عاشقانه اما با پایانی غم انگیز، امیدزدا. اگر داستان آنجا پایان می یافت که جنناز دستگیر شد، شاید خواننده را بیشترتکان میداد. شاید خواننده دنبا له داستان را طور دیگر برای خودش میساخت. خواننده پس از پایان آن، دیگر نمیتواند چیزی بآن بیفزاید. زمان ومکان داستان روشن نیست. جنناز چادر وروسری را برمیگیرد و در این لحظه ناقوس کلیسا طنین می افکند. اینجا روشن نیست که آیا آنها در یک شهر اسلامی زندگی میکنند ویا در شهر مسیحی؟ از نگارستانی که سالها در آن کار کرده هیچ گزارشی داده نمیشود. وقتیکه او وارد نگارستان شد تا استادش را پس از ۷سال ببیند، بدون اینکه سلام دهد، وارد کارگاه شده، استاد بطرف اندرون رفته و آیجان بدنبالش میرود. تازه اینجا به یادش میآید سلام کند؟ استاد او را نمیشناسد. پرسش : استادی که چهره نگار است ومبایستی حافظه خوبی نیز داشته باشد، او را نمیشناسد اما چگونه قهوچی ویا بچه ها او را میشناسند؟ تصویرها جدیت داستان را مکاهد وآنرا بسوی داستانهای کودکان میکشاند. جمله های آیجان وجنناز بسیار آسان از سبک حماسی ـ انقلابی به سبک مقاله نویسی و از آن به زبان گفتگوی خانوادگی دگرگون میشود. امیدوارم از روراستی من رنجیده نشوید. با درود