Skip to main content

.

.
آ. ائلیار

محققی عزیز، ممنون از نوشته ی خوبتان. دنیایی که شما در این نوشته تصویر گرده اید ، و از احساس و اندیشه و آرزوهایی که سخن گفته اید، از عشق و پاکی و دوستی ها یی که تجربه کرده اید ، دنیای جنبش فدایی بود.دنیای یک نسل بود. نسلی که پیش آهنگ «تغییر» بود. تغییر بهتر. اما شکست خوردیم. در برآوردن آرزوها. و نه در آرزوهای انسانی. از این روست که ژان لافیت نوشت«آنها که زنده اند». من مطمئنم بالاخره «برمیگردیم گل نسترن می چینیم». نه با من فردی؛ بل بیشک با من جمعی.که همیشه زنده است.نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق. هوارد فاوست نوشت:« آه! اسپارتاکوس، چرا شکست خوردیم؟چرا؟ اشتباهمان در کجا بود؟»
شما با نوشتن این قطعه کاری کردید که نیاز زنده بودنمان است.زنده بودن تلاش و آرزوهای انسانی. زنده بودن عشق و پاکیها. شما گوشه ای از آنها را نوشتید و این بسیار زیبا و آموزنده است.

جامعه ما ، نسلهای جوان، حرکت به جلو، رهایی از نکبتی که جامعه را در خود غرق کرده،سخت احتیاج دارد بداند «حد اقل یک دهه جنبش فدایی،آزادیخواهی» چه دنیایی داشت و چه تلاشهایی صورت گرفت و برپایه ی چه خصایل انسانی پیش گام تغییر گردید. قلم را کنار نگذارید. بنویسید، زشتی و زیبایی هایمان را. و خاکستری هایمان را. از شکست و پیروزیمان سخن بگویید. تکه به تکه. نقطه به نقطه. نگذارید چیزی از قلم بیفتد.

عامل شکست و عقب ماندگی جامعه ی ما «فراموشی های ماست» . اروپا را ببینید هیچ چیزشان را دور نمی اندازند، فراموش نمی کنند. کودک ۸ ساله یشان در زیر زمین که از دست نازیها به بند شده بود، یادداشتهای «روزانه» نوشت. و اکنون آنها را نشان عالم میدهند. چرا باید بچه های فدایی به خود بی توجهی بکنند؟ چرا باید خود را کمتر حساب کنند، چرا باید به اهمیت و ارزش خود آنچنان که ضروریست واقف نشوند. و این دنیایی را که خود آفریده بودند به دست فراموشی حوادث و شکستها بسپارند؟

امیدوارم دوستانیکه در آفرینش این رمان دهه ساله ی فراموش نشدنی شرکت داشتند دست به قلم برده و نسل جوان را از تجربیات آموزنده ی خود بی نصیب نگذارند.

قصهء سازماندهی ها ی هزاران عضو، کسب رأی و اعتماد مردم ، تلاشهای شبانه روزی هزاران دختر و پسر فدایی ، کار در بین زحمتکشان، سوادآموزی ها، و سخنرانی ها، یاری سازمانیافته به دهقانان تهیدست ، متشکل ساختن کارگران، و ...همه و همه در انتظار توصیف قلم شما دوستان فدایی ست.

هرگز مباد،که این تاریخ و تاریخچه ها فراموش بشوند.
مردمانیکه تاریخ خود را به فراموشی بسپارند، همیشه مجبورند گذشته ها را تکرار کنند.
بنویسید، بنویسید،حتی نوک سوزن را هم از قلم نیاندازید. بنویسید،قصه های بچه ها را بنویسید. همانطور که شهرزاد سلطان جبار را با قصه هایش شکست ابدی داد، ما هم این توانایی را داریم که این «داعش وطنی» را تنها با قصه هایمان شکست بدهیم.
بنویسید، و از درخشش هیچ اشک و لبخندی نگذرید. از تصویر برق چشمان هیچ جان آزاده ای دریغ نورزید. اکنون زمان آن است که فدایی سوگند یاد کند به عشق جوانان آزادیخواه جان برکف اش که تمام قصه هایشان را بنویسد.نقطه به نقطه،مو به مو.« می خواستیم تن در سه تیزاب بشوئیم و فریاد بر آوردیم: «کیست چون ما پاکیزه؟» ...