Skip to main content

سلام بر همگی؛

سلام بر همگی؛
بهنام چنگائی

سلام بر همگی؛
پیش از همه شخصا به عنوان یک مارکسیست و کمونیست عمیقا خوشحال هستم که آقای بابک آزاد، همچون بسیاری دیگر در سطح منتقدان مارکس بنا بر سلیقه، ادله ها و فاکت های خود، تلاش کرده و امید داشته اند، علل شکست مارکسیسم را برشمارند. چه اشکال دارد! مگر ما چپ ها هم به سهم خود طرح های ضدبشری ساختارهای سرمایه داری داخلی و جهانی، مناسبات ظالمانه ی بهره کشی انسان از انسان، گرهگاهی های بحران همه جانبه سیاسی و اوج جهانی رقابت های کور قلل قدرت به قیمت نوع کشی پائینی ها از هم، بی اعتمادی بین خود غربی و تشدید جنگ ها، ناامنی ها، تقویت میلتاریسم، پشتیبانان راست جهانی از رشد بنیادگرائی های هولناک، فقروفاقه و مرگ 2 کودک در ثانیه، صور متنوع فساد سیستماتیک مدیا و بورکراتیسم، ویرانی همه سویه زیست میحطی و محیط زیستی، بیکاری های هراسناک، افت و رکود چشمگیر تولید و پائین آمدن سطح رفاه دولت های کینزی و...یا

همچنین رد هرگونه دخالت و دنائت و سیاست های غارتگرانه ی امپریالیست ها و خصوصا در راس آنها آمریکا، و نئولیبرالیسم و...را مسئولانه و به سود فردائی دیگر و بهتر نقد نمی کنیم؟ البته چنین بوده است.

به باور من سهم روشنفکر مترقی و یا همه ی ما بیرون از دوایر نظری و وابستگی های سیاسی ـ طبقاتی، تنها در این است که به میزان توان و تعهد مردی مان، در همین بررسی های روزمره، ساده، خُرد و یا کلان تا می توانیم از نارسائی ها، محرومیت ها و مشکلات بی شمار انسان ها با ادبیاتی درخور پذیرش و مقبول عام بگوئیم و بنویسم؛ تا با نقد و بررسی و ارائه ایده های درست و یا غلط، مضر و یا مفید به فایده ی حال و روز انسان های عملا زمیگیر شده ی موجود و بی پناه و مسلما نیازمند به روشنگری ها و افشاگری ها و آگاهسازی ها به همراه نیروهای کار، فرودستان و لایه های میانی خانه خراب، در صف مبارزه آنان بایستیم و بر علیه دشمنانشان با هم و آنان کاری اندک ولی مثبت به سود "آزادی و نان" انجام دهیم. آیا غیر از این باید باشد!؟

لازم می دانم بگویم که: کارل مارکس در طی مبارزهٔ عملی، علمی، سیاسی، فلسفی خود که به‌ همراه فردریک انگلس آغاز شد و با او بود که در سال 1847 اولین «بیانیهٔ کمونیست» را نوشت. از آن زمان تاکنون دیدگاه های شگرف انسانی ـ انقلابی او تحت عنوان "مارکسیسم" و سمبول چپ در دنیای واقعی و برای کارگران جهان و همچنین برای خودِ نبرد اجتناب ناپذیر طبقاتی، اهرمی نیرومند در برابر دیدگاه های راست ایجاد ساخت، و مستقلا مارکسیسم در صحنه ی سیاسی، هویت فراملی، اما اجتماعی و طبقاتی گسترده یافت و ناگزیر در طول تمام این 167 سال نیز پیوسته و شدیدا مورد حمله ی راست و تئوریسین های لیبرال بورژوائی قرار داشته و هنوز دارد و خواهد داشت؛ همچنانکه موافقان، پشتیبانان و رهروان فراوانی هم در سراسر گیتی داشته، دارد و خواهد داشت.

نکته ای که مرا ناچار به این پانویس کرد، تنها و تنها گشودن اصل دریچه ی مفهوم بحثِ مارکسیسم از رابطه ی آنتاگونیستی کار با سرمایه، تلنبار ارزش اضافی و انباشت سود سرمایه در دست عده ای قلیل است که آوار این سیستم کهنه و کپک زده را دیریست بر سر زندگی مصیبت بار قریب به اتفاق نسلِ انسان های نگون بخت بارها فروریخته است.
روزگاری نظام بورژوازی مترقی و آینده ساز بود؛ ولی حالا چطور؟ هرگز! خلائی که نگاه آقای آزاد و دیگران موافق او می باید برای نجات نوع بشر، برایش پاسخی بیابند و هر چه منطقی و مردمی تر آن را به سادگی جایگزین مارکسیسم کنند.

مارکسیسم که ایدئولوژی و یا آیه ی منزل نیست که به رد و نقدش نتوان نشست! او پویا و در حال بودن و شدن است. دو دهه پیش پس از فروریزی بلوک به اصطلاح چپ، روزی آقای "فرانسیس فوکویاما" آمد و با تئوری پایان تاریخ اش ملغمه ای مشابه از آقای "الوین تافلر" را در نقد مبارزه ی طبقاتی فرموله کرد و خوشبختانه در حیات او نظرات یکسویه اش به توسط خود او به نوعی تغییر و تحول یافت! عین نوشته را از بی بی سی می آورم:
فوکویاما، بحران مالی ایالات متحده را بررسی می‌کند که دارای نهاد و دولتی قوی است، دولتی که «بسیار نهادینه شده و با ثبات» است. «آمریکا دولتی است که بیش از ۲۰۰ سال سابقه دارد و مقبولیت دموکراسی آن ریشه‌دار شده است. اما این دولت خوب کار نمی‌کند و مشکلاتش شاید به این واقعیت برمی‌گردد که خیلی نهادینه شده است.»

فوکویاما درصدد توضیح زوال در نظم سیاسی است: «قبل از بحران اقتصادی ۲۰۰۸، مقررات چند جانبه بر نهادهای مالی حاکم بودند. اما با وجود این مقررات دولت آمریکا از بحران وام مسکن آگاه نبود و به بانک‌ها اجازه داد تا از اهرم‌های اضافی استفاده کنند و به یک سیستم بانکی سایه مجال ظهور داد.»

نویسنده کتاب می‌افزاید بانک‌های بزرگ می‌دانستند که اگر به مشکل برخورند، کمک دولتی را