Skip to main content

کتاب قدیمی آقای آل بایراق به

کتاب قدیمی آقای آل بایراق به
Anonymous

کتاب قدیمی آقای آل بایراق به جای مقاله در سایت ایران گلوبال منتشر شد.
مسلما نقد این کتاب نمی تواند در یک کامنت کوتاه نقد شود و قصد من هم نقد همه مطالب این کتاب نیست. از این رو سعی می کنم نگاهی به بعضی از مطالب و بخشهای آن داشته باشم.
قبلا از طولانی شدن مطلب عذر می خواهم و می دانم که بخش زیادی از کامنتهای زیر این مقاله را خواهد گرفت.
مقدمه کتاب در حقیقت انشایی است که در بسیاری از کامنتهایی که در این سایت نوشته می شوند، به نحوی تکرار می شود.
یکی از مشخصات این کتاب این است که نویسنده در آن، تمامی چپها و سازمانهای چپ را در یک گونی می ریزد و از اینکه حزب کمونیست کارگری <جق تعیین سرنوشت> را از برنامه خود حذف کرده، به این نتیجه می رسد که <گروهها چپ و کمونیست ایرانی "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش" را بعنوان اصلی غیر کمونیستی، خرافی، ویروسی و ضد دمکراتیک معرفی میکنند>.

نویسنده جا به جا از <ملت حاکم فارس> صحبت می کند و به این ترتیب با تکرار آنچه که در کتابها در مورد ستم ملی (ستم یک ملت به ملت دیگر) خوانده است، عدم درک خود از واقعیت های ایران را به نمایش می گذارد.
او که گویا خود یک سوسیالیست است، فراموش می کند که فقط گفتن اینکه <ملت فارس حاکم است> چیزی حل نمی شود و باید با دلیل و مدرک و ارقام و اسناد نشان بدهد که این <ملت فارس> است که حاکم است و نه سرمایه داری.
در همین جا این سوال پیش می آید که آیا صرف رسمی بودن زبان یک ملت و غیررسمی بودن زبان دیگر ملتها دلیل حاکم بودن آن ملت می شود؟ حاکم بودن یک ملت را باید بتوان در عرصه های مختلف سیاسی، اقتصادی، نظامی، فرهنگی و... نشان داد.
باز یک سوال دیگر پیش می آید و آن اینکه اگر حاکمان ایران به نفعشان باشد، آیا همین امروز زبان فارسی را غیررسمی و یک زبان دیگر را جایگزین آن نمی کنند؟
او می نویسد که: <جریانات چپ شونیستی ایران در مخالفت با استقلال ملی تورکها، کوردها، عربها، بلوچها، ترکمنها و حفظ مرزهای ایران به تبلیغ اتحاد و همبستگی ملتها و کارگران ایران سرگرم هستند>.
و در توضیح خود برای <جریانات چپ شوینیستی ایران> می نویسد: <لنینستهای ایران متشکل درهمه طیفهای مختلف فدائی، حزب کمونیست ها، راه کارگر، حزب توده و احزاب مائونیست> ولی تا آخر کتابش نمی نویسد که این جریانات کجا با این استقلال مخالفت کرده اند. این بخش از حرف ایشان درست است که این سازمانها <به تبلیغ اتحاد و همبستگی ملتها و کارگران ایران سرگرم هستند> ولی تبلیغ اتحاد به معنی مخالفت با حق ملل در تعیین سرنوشت خود نیست و فقط می تواند به معنی مخالفت آنها با جدایی هر یک از این ملل در شرایط فعلی باشد و تحلیل از این زاویه که جدایی به نفع هیچ یک از طرفین نیست و اعتقاد به اینکه خود آنها می توانند شرایط خوبی را برای این همزیستی بوجود آورند.
بخش <ملت ترک آذربایجان موجودیت عینی و انکارناپذیری دارد> گذشته از اطلاعات ناقص و نادرست در مورد برنامه های سازمانهای چپ، کلیاتی است شعار مانند و انشایی است در <فواید استقلال از نظر احساسی>.
علاوه بر این در مقدمه کتاب جدول بلندبالایی آورده شده که مساحت و جمعیت ها را مقایسه می کند و از این مقایسه نتیجه می گیرد که چون آذربایجان از خیلی از این کشورها بزرگتر است، و یا چون جمعیتش از خیلی از آنها بیشتر است، پس باید مستقل شود.
و به این ترتیب باز هم نشان می دهد که در امر سیاست و کشورداری، یک مبتدی احساساتی بیش نیست.
نویسنده نمی تواند این را درک کند که ملتهایی هم وجود دارند که بسیار بزرگتر از آذربایجان هستند و یا جمعیت آنها بیشتر از آذربایجان است و با دیگران زیر یک سقف زندگی می کنند و جدا نمی شوند. نویسنده این را درک نمی کند که استقلال یک ملت یا یک کشور، یا اگر دقیقتر گفته باشیم، <حق تعیین سرنوشت> هیچ ربطی به بزرگی یا کوچکی یا تعداد جمعیت آن ندارد.
نویسنده سعی می کند تعریفی از ملت به دست بدهد و تا آخر هم موفق به این کار نمی شود.
نویسنده حکم می دهد که: <اگر دولتهای سرکوبگر و دیکتاتوری فارسها در ایران اجازه رفراندم، انتخاب و حق رای و تصمیم گیری به مردم تورک بدهند، مردم اذربایجان قطعا از ایران جدا خواهند شد.> معلوم نیست که آقای آل بایراق بر اساس کدام رفراندم یا نظرسنجی این حکم را می دهد.
بخشهای <مقدمه> و <ملت ترک آذربایجان موجودیت عینی و انکارناپذیری دارد> و <حق ملل در تعیین سرنوشت خویش و استقلال ملی حقی عادی، طبیعی و قانونی ملت تورک است> و <حق ملل در تعیین سرنوشت خویش یا حق استقلال ملی مطالبه ای دمکراتیک میباشد> کلیاتی هستند که آنها را می توان در هر انشا و اعلامیه و شعاری پیدا کرد و در چند جمله خلاصه نمود.
ادامه در کامنت بعدی...