Skip to main content

می رسیم به بخش <دلایل فرهنگی

می رسیم به بخش <دلایل فرهنگی
Anonymous

ادامه کامنت قبلی (بخش سوم)...
می رسیم به بخش <دلایل فرهنگی مطالبه استقلال آذربایجان>
در این بخش هم نویسنده داد سخن سر می دهد و باید انصاف داد که بسیاری از حقایق را می گوید و در آخر به نتیجه ای که از اول مشخص کرده است، می رسد: استقلال.
نویسنده از یک طرف می گوید که: <سوسیالیستها نمیتوانند محرومیت زبانی و فرهنگی دهها میلیون آذربایجانی را لحظه ای تحمل کنند> و از طرف دیگر مشخص نمی کند که چرا او که خود را سوسیالیست می داند، دنبال برقراری نظامی سوسیالیستی و یا حداقل یک نظام رفاهی از جنس اسکاندیناوی در ایران نمی رود. او مشخص نمی کند که اگر در ایران یک رژیم دمکراتیک سر کار بیاید که تمامی این مسائل را حل کند، چرا نباید در همان نظام و در کنار دیگران ماند؟ و چرا برای برقراری یک نظام دمکراتیک در کل ایران مبارزه نمی کند؟ (البته در جایی دیگر مدعی می شود که دمکراسی در ایران غیر ممکن است

و در همانجا به این مسئله خواهم رسید) مگر آقای ال بایراق سوسیالیست نیست؟ مگر برای سوسیالیستها سعادت انسان اصل نیست؟ چرا این سعادت را فقط برای مردم آذربایجان می خواهد و برای دیگران نمی خواهد؟ این دیگر چه سوسیالیسمی است؟
در بخش <دلایل سیاسی مطالبه استقلال آذربایجان> آقای آل بایراق ادعا می کند که: <در دوران حاکمیت شاهنشاهی ترکها در حاکمیت سیاسی ایران هیچ قدرتی نداشتند> این خلاف واقعیت است مگر اینکه ادعا کند که منظور از <ترکها> همان <ملت ترک> بطور جمعی است. این درست است که نه فقط ترکها، بلکه کردها، بلوچها و... بعنوان یک ملت در امر سیاسی دخالت داده نشدند بلکه حتی <فارسها> هم بعنوان یک ملت در سیاست دخالت داده نشدند. این در واقع حاکمیت سرمایه داری بود که بر جامعه حکم می راند.
ولی اگر منطور افراد <ترک> باشد، ایشان باید کمی چشمهایشان را بشویند و ببینند که چند در صد از وزرا و وکلا و فرماندهان ارتش و... از همین <ترکها> بودند. تنها چیزی که اینجا می ماند این است که ایشان جواب بدهند که آنها دیگر <ترک> نبودند بلکه <مانقورد> بودند که در ادامه هم همین کار را می کند و تمامی ترکهایی را که منصبی در حاکمیت دارند را خودفروخته و از خود بیگانه و... می نامد.
ایشان به درستی می گویند که: <آذزبایجانیها تاکنون حتی یک کرسی با عنوان آذربایجان در دستگاهای دولتی و اداری تحت حاکمیت ملت فارس نداشته اند> ولی نمی گویند که کدام یک از ملتهای ساکن ایران یک کرسی با عنوان ملت خود در دستگاههای دولتی و اداری داشته است که آذربایجان داشته باشد؟ چون جواب این است که: هیچکدام! ایشان نه این سوال را مطرح می کنند و نه حاضرند به آن جواب بدهند چون پایه و اساس استدلالهای انشای ایشان را بر باد می دهد.
ایشان در خاتمه این بخش یاز هم شعار می دهند که: <سوسیالیستها، کارگران و زحمتکشان آذربایجان برای بدست گرفتن حاکمیت و قدرت سیاسی مبارزه سخت و بی امانی را با اشغالگران و دولت فارس پیش می برند چونکه استقلال آذربایجان، تشکیل دولت و بدست گرفتن قدرت سیاسی ضامن آزادی، برابری و پیشرفت آذربایحان می باشند.> ولی نمی گویند که چرا سوسیالیستها، کارگران و زحمتکشان آذربایجان، دوش به دوش سوسیالیستها، کارگران و زحمتکشان دیگر نقاط ایران برای بدست گرفتن حاکمیت و قدرت سیاسی در ایران مبارزه نمی کنند تا همه مردم ایران به خوشبختی و سعادت موعود ایشان برسند؟
می رسیم به بخش <استقلال آذربایجان جنوبی ممکن و عملی است>
نویسنده در اول این بخش تکلیف همه مخالفان استقلال آذربایجان را مشخص می کند و میخش را همان اول می کوبد و بقول معروف گربه را همان دم حجله می کشد و می نویسد که: <افراد و گروههای مخالف استقلال، آگاهانه یا نا آگاهانه همصدا با دشمن آشتی ناپذیر هزار و یک دلیل در مخالفت با استقلال آذربایجان مطرح میکنند. نتیجه و یا هدف همه مخالفتها دشمنی با آزادی ملی تورکها و در بند نگه داشتن آذربایجان در اشغال ایران است.>
ایشان در این بخش مقاله حتی ادعای ارضی به شهرستان قروه را هم فراموش نمی کند و معدن طلای داشکسن واقع در قروه را از همین حالا به آذربایجان ملحق می کند.
این بخش که مطالب آن بیشتر به بخش اقتصادی می خورد، به درستی از ذخایر نفت صحبت می کند ولی نمی گوید و نمی خواهد بگوید که این نفت را چطور می خواهد استخراج کند؟ با کدام سرمایه و آیا می تواند با جمهوری آذربایجان و روسیه به برای استخراج نفت به توافق برسد یا نه و اگر بله، می خواهد امتیاز استخراج و سرمایه گذاری را به کدام کشور تقدیم کند: روسیه؟ جمهوری آذربایجان یا ترکیه؟ و بالاخره این استقلال را با این وابستگی چطور می خواهد تضمین کند؟
ادامه در کامنت بعدی...