Skip to main content

هرچند شغل سانسورچی با شغل

هرچند شغل سانسورچی با شغل
Anonymous

هرچند شغل سانسورچی با شغل شکنچه گر یکی نیست و هرکدام اهداف و نتایج متفاوتی دارند، اما این دو شغل دارای وجه مشترکی نیز هستند. و آنوقتیست که ایشان بازنشسته ویا بیکار میشوند وشروع میکنند بنوشتن خاطراتشان. اما آنها تا این حد بچه نیستند که همه چیز را بنویسند تا خود را بدام بیندازند. بلکه سعی برآن دارند خود را مصلح نادانها قلمداد کنند. شاید هم تا اندازه ایی حق داشته باشند. اما اگر دقت کنیم، میبینیم که این مصلحهان، خدا را بنده نیستند وقتیکه کارشان روی غلطک میافتد؛ وچنان باد میکنند که دیگر روی پایشان راه نمیروند. و اگر روزی سوزنکی بآن کیسه بخورد، مانند یک دیکتاتور کوچک شکست خورده، همه چیز را ستا میبنند. بهرحال بیشتر از این از مطلب دور نشوم و بهتر است به درد دلم بپردازم!
چه میگفتم؟ بله، سانسورچی ضروریست. او یکی از پایه های جامعه مدنیست. شما خودتان حسابش را بکنید، اگر

همه دشنامهای کاربران پخش شود، بعد میشود دشنامگلوبال. ولی خودمونیم، بعضی از دشنامها میجسبد. البته که باید این دشنامها با نقطه چین پرشود! ولی ذهن کنجکاو و مشکوک ایرانی همیشه آماده است که کلمه پیش و پس نقطه ها را با تعداد نقطه ها رویهم جمع و تفریق کند و وارد جعبه سیاه شود. بعضی از دشنامها خیلی زشته و آدم را یاد کارمندان کمیته مشترک میاندازد. خدا را شکر که ما ایرانیان مهمان دوست، غریبه نواز و ادب پرور هیچگاه در محیط باز چنین دشنامهایی بزبان نمیآوریم؛ وگرنه این پنجاه توریستی را که به اصفهان و شیراز میروند، فراری میدادیم. خدا را صد بار آفرین که جناب احمدزاده چنان با مهارت دشنامهایش را فرمولبندی میکرد که تنها زبانشناسان میتوانستند به کنه منظورش پی ببرند. مثلاً شعر ایرج میرزا که میگوید:
پدر ملت ایران اگر این بیپدر است برچنین ملت و روح پدرش باید رید
در اینجا منظور فعل ریدن نیست بلکه ایرج میرزا از فعل to read که بمعنی خواندن در زبان انگلیسی است کمک گرفته. او میخواسته بگوید : باید فاتحه اش را خواند. ولی چون قافیه خراب میشد، او از فعل انگلیسی استفاده کرده، همانطور که حافظ و سعدی از کلمات عربی برای حفظ قافیه کمک گرفته اند. ولی چکار میشود کرد؟ بقول یک دین پژوه که میگفت، باید ببینیم از تفسیر این ویا آن چه چیزی دستگیرمان میشود.
البته همانطور که گفتم بجای دشنامها، نقطه چین گذاشتن بهتر است تا اینکه سرتاسر کامنت را در سطل ویندوز گذاشتن. آخر این کار پسندیده ایی نیست. بیچاره کاربری که زحمت کشیده و اندیشه اش را وادار به تکاپو کرده و چیزی برای نوشتن طرح کرده و از بخت بد، پس از نوشتن و فرستادن کامنت متوجه میشود که کامنتش را برای خودش ذخیره نکرده تا در روزهای پیری از خواندنش لذت ببرد.
بهرحال، خلق و مزاج سانسورچی در آن روز نیز نقش بزرگی در پخش کامنت ویا بیرون انداختن آن دارد. بعضی روزها که نعمت جان دستپخت خوب خانمش را دبش خورده، همه کامنتها از ریز و درشت گرفته تا پاک و ناپاک مثل چوجه ماشینی میان روی مانیتور. ولی اگر روزی خانم ایشان بگوید:
ـ نعمت جان، امروز خودت واسه خودت توی آشپزخانه غذا بپز.
و یا دخترخانمش تقاضای یک آیفون 6 کند و بگوید که همه همکلاسیهایش آیفون 6 دارند جز او، آقا نعمت کیفش را میقاپد و گرسنه به سانسورخانه برمیگردد و دمار از روزگار کامنتها میآورد. کاربران هر یک ساعت یک بار صفحه شما را کلیک میکنند ولی خبری نیست. پس از ساعتها انتظار، یک کامنت دیگر میفرستد و از حال و احوال کامنتش جویا میشود. آقای شخص شخیص میگوید:
ـ من که از صبح تا شام نمیتوانم پای کامپیتر بنشینم تا ببینم که آیا یک کامنت رسیده یا نرسیده. من خودم هم زندگی دارم. تازه، من هیچ کامنتی از شما دریافت نکرده ام. شما کامنت خودتان را دوباره بفرستید! حالا تو نگو که کامنت توی سطل ویندوز جا گرفته و برای همیشه نابود شده! کاربر بخودش میگوید، ای وای! حالا از کجا من دوباره کامنتم را سرورو بدهم؟ نه وقتش را دارم ونه حوصله اش را. اینجاست که سانسورچی استعدادکش است. شاید هم نه! گاهی کاربر بخودش میگوید، خوب شد که کامنتم پخش نشد. چون خیلی 3 بود!