Skip to main content

با تشکر از نویسنده ی گرامی؛

با تشکر از نویسنده ی گرامی؛
Anonymous

با تشکر از نویسنده ی گرامی؛ یک نکته ای که همیشه من در مورد ارزشهای اخلاقی به آن فکر می کنم این است که چه بسا این هنجارها و ارزشها اگر نه به طور کامل، حداقل بخشاً جهت پاسخگویی به نیازهای مادی جوامع بشری پدید آمده باشند و با حذف آن ضرورتهای مادی، ارزش و اهمیت خود را نیز از دست بدهند. مثلاً «زنا» را در نظر بگیریم که در هر جامعه ای که من شنیده ام، معصیتی بزرگ است.
حال این گونه به قضیه نگاه کنیم که در جوامع اولیه اگر هر کسی به ندای نفس خود تسلیم می شد، با توجه به این که وسائل و لوازم پیشگیری از بارداری وجود نداشت، جامعه به کل دچار هرج و مرج می گشت. چون احتمالا تعداد زیادی کودک متولد میشدند که اصل و نسب آنها هم معلوم نبود و مشخص هم نبود که مسئولیتشان با کیست. پس جامعه باید مسؤولیت آن کودک را بر عهده می گرفت که با توجه به محدودیتهای اقتصادی جوامع اولیه، باری سنگین بود.

لذا شاید تمامی جوامع مجبور بودند برای حفظ شیرازه خود به طریقی این عمل را به صورت عملی مذموم جا بیاندازند که البته با توجه به سطح تفکر در آن زمان، چاره ای نبود جز این که به خدا یا خدایان متوسل می شوند و از زبان آنها این عمل را معصیت بشمارند و شاید به این ترتیب زنا به صورت یک ضد ارزش اخلاقی نمود پیدا کرده باشد. اما، به تدریج و با پیشرفت علوم و امکانات متعدد پیشگیری از بارداری و بیماریهای جنسی، این ارزش (پرهیز از زنا) که زمانی لازم و ضروری بود، به صورت هنجاری بی فایده و دست و پا گیر در آمد و اهمیت خود را در بسیاری جوامع از دست داد. حتی بعضا دیده میشود که مثلا دختر یا پسری که بکارت خود را حفظ کرده باشد، به عنوان شخصی امل یا مشکل دار به حساب می آید (یعنی با از میان رفتن زمینه مادی، یک ارزش به ضد ارزش تبدیل شده است). مسلماً در بسیاری جوامع سنتی هم دیر یا زود این اتفاق ولو به صورت تدریجی خواهد افتاد.
یا مثلا خود ارضایی جنسی را در نظر بگیریم. می دانیم که زمانی جوامع بشری به شدت نیاز به افزایش جمعیت خود داشتند. در واقع افزایش جمعیت به دلیل ناتوانی بشر در برابر بیماریها، حوادث طبیعی، بروز جنگها و غیره، بسیار کند صورت می گرفت و نسل بشر یا بقای برخی جوامع در معرض خطر بود. در یک چنین حالتی، داشتن فرزندان بیشتر البته مایه دلگرمی بود به نوعی که حتی ذهن انسان، رب النوعهای باروری را خلق کرده بود. گونه ای از این رب النوعها یک موجود شبیه زن بود که مثلا قادر بود بیست شکم بزاید. حال اگر در آن جوامع اشخاص میل جنسیشان را با خودارضایی فرو می نشاندند، جامعه شاید دچار بحران میشد چون ابدا تضمینی وجود نداشت که افراد با قدرت باروری حتی به سن 30 - 40 سالگی برسند. لذا طبعا مطلوبتر بود که اعضای جامعه هر چه سریعتر تشکیل خانواده داده، نسل آینده را به وجود آورند. به هر حال با رشد سرسام آور جمعیت در دهه های اخیر، اکنون دیگر داشتن فرزندان بیشتر در جوامع پیشرفته چندان موجب سرفرازی نیست و به همین سبب خودارضایی جنسی نیز به عملی شخصی و خصوصی که به کسی هم ربطی ندارد تبدیل شده است. لذا تنها مرتجعین هستند که مشوق افزایش بی رویه جمعیتند و دقیقا به همین سبب که نیازهای جامعه امروزی و ضرورت به دور انداختن ارزشهای کهنه را نمی بینند، واپسگرا و مرتجع نامیده میشوند.
لیکن برخی ارزشهای اخلاقی وجود دارند که جامعه ی انسانی برای زندگی بهتر بدانها کماکان نیاز دارد و شاید برای ابد این نیاز برقرار باشد؛ مثلا درستکاری. چرا که اگر این ارزش وجود نداشته باشد، جامعه حفاظ و سپر مهمی را در برابر اعمالی چون دزدی، کلاه برداری و نظایر آنها از دست خواهد داد و چنین جامعه ای نمی تواند موفق باشد چون درگیر تنشهای حاد میشود.
حال نقش مذهب در این بین چیست؟ به نظر من در جوامع گذشته، به سبب آنکه مذهب عموما (و نه همیشه) در آن جوامع رشدنیافته، حافظ ارزشهای اخلاقی و لذا حافظ جامعه بود، نقشی سازنده داشت. اما از آنجا که اصول مذهبی عموما لایتغیر هستند، نمی توانند خود را با نیازهای مادی جدید هماهنگ سازند و لذا از دهه ها پیش به این سو مذهب نقشی ارتجاعی داشته است. به علاوه اینکه شاید در همان ازمنه قدیم هم یک دلیل اینکه مذاهب قدیمیتر با مذاهب جدیدتر جایگزین میشدند، ناتوانی مذاهب قدیمیتر در وفق دادن خود با نیازهای مادی جدید بوده.یک مثال وجود دارد که چگونه عدم قابلیت مذهب در تطبیق خود با نیازهای جدید به نابودی تمدنی کمک کرده که اگر درست به خاطر بیاورم، به این قرار است (در کامنت بعدی):