Skip to main content

پیروز گرامی،

پیروز گرامی،
آ. ائلیار

انسان و ابزار

پیروز گرامی،
و دوستان عزیز
که بر«منشور حقوق بشر» پا سفت میکنید. این که حقوق بشر خوب است حرفی نیست. اینکه مکمل آن، دیگر قوانین جهانی از قبل «حقوق کودک»، و قوانین کنوانسیونهای جهانی را داریم بازهم خوب است.حرفی نیست.حتی بسیاری ازقوانین اساسی کشورهای پیشرفته و دموکراتیک قوانین انسانی و خوبی دارند و در صورت لزوم میتوان استفاده کرد باز هم حرفی نیست.اینکه برای ایران آزاد ودموکراتیک میتوانیم با استفاده ازهمه ی این آگاهیها «قانون اساسی و قانون محلی متناسب با قانون اساسی و قوانین جهانی»تدوین کنیم،باز هم حرفی ندارم.

اینها آگاهیهای «مدرن» ما ست. من فکر و دید خود را روی همه ی این «آگاهی ها» متمرکز میکنم . نه روی یک بخش. از سوی دیگر «فکر و دست خودمان» را «آزاد» قلمداد میکنم. نمی خواهم «دکماتیست» باشم و بگویم «فقط این و دیگر هیچ». و به ورطه ی «ایده لوژی درست کردن از قوانین» بیافتم.

انسان جامعه خود را «آزاد اندیش-آزاد اراده» و «مشکل جامعه ی او را» "خاص خود" با ویژگیهای محلی ،تاریخی،جغرافیایی،فرهنگی و غیره در نظر میگیرم.

از سوی دیگر ما دستاوردهای علوم مختلف را برای گشودن «گره های» جامعه و انسان و محیط خود را هم در اختیار داریم.
میخواهم بگویم همه ی این «آگاهیها-دستاوردها-ثروت» دست ماست و ابزار ما. بعلاوه «تفکرات زنده ی ما» ؛ میتوان با این ابزار ها مشکلات را درحد «نسبی» در جهت رضایت و پیشرفت «انسان جامعه یمان» بکار گرفت. در این هم حرفی ندارم.
اما چرا نمی توانیم «دست هم» را بگیریم و قدمی در جهت حل مشکلات برداریم؟ ابزار هست، دستان ما دور از دست همدیگر است. چرا؟ مشکل اینجاست. ابزار وقتی بکار میافتد که دستان ما بهم برسند. چرا ما همدیگر را «دور» میکنیم بجای «جذب»؟

مسئله بر میگردد به دو چیز: «چگونگی ماهیت انسان عام» و ویژگی « انسان خاص جامعه ما».
انسان عام آمیخته ای از «مثبت-منفی» یا به قول روانشناسی «گرگ -میش» یا به قول جامعه شناسی «حیوان-انسان» یا به زبان زیست شناسی « طبیعت زنده» و گرفتار «تنازع بقا».
نتیجه اینکه انسان عام گرفتار «ذات مثبت-منفی»خود است. آنچه «حیوان-انسان» بودن آن را هدایت میکند در جهت انسانیت، «فرهنگ» است.
انسان خاص جامعه ما این ویژگی عام را دارد. و علاوه بر آن «ویژگی فرهنگ عقب مانده ی خاص خود » را نیز دارد.
پس ما با موجودی در جامعه ی خود سرو کار داریم به نام «حیوان-انسان با فرهنگ عقب مانده». این ماهیت اکثریت و اقلیت انسانها در جامعه ماست.تفاوت اقلیت و اکثریت تنها در کمی و زیادی عقب ماندگی فرهنگی ست. که در اکثریت بیشتر است و در اقلیت کمتر. اما در وجود «خود عقب ماندگی فرهنگی» مشترک اند.
نتیجه: این موجود اجتماعی تنها با «فرهنگ پیشرفته » میتواند این نقص را برطرف کرده و «حیوان-انسانیت» خود را در جهت انسانیت پیشرفت دهد.
ما هرچه با فرهنگ تر بشویم میتوانیم خود را کنترول کنیم و در جهت زیست انسانی حرکت نماییم.و از دنیای «تنازع بقاع» گرگ و میشی فاصله بگیریم.

فرهنگ توسط جامعه ی پیشرفته از نظر اقتصادی-تکنیکی، سیاسی، حقوقی، و غیره پدید میاید.
جامعه عقب مانده از نظر «ساختار اقتصادی-اجتماعی» و غیره، فرهنگ عقب مانده تولید میکند و نتیجه هم «انسان خاص» عقب مانده ی جامعه ی ماست.
«عقب ماندگی» به چه معناست؟
عقب ماندگی به این معناست که ما «با داشتن ابزار لازم نتوانیم مشکلی را حل کنیم» . اگر بکنیم خود را رهانیده ایم.

دستهای ما دور از هم اند. مشکل. ابزار-آگاهی مدرن،حاضر است. چرا نمی توانیم ابزار را استفاده کنیم؟ چون هوش و استعداد بکارگیری آنرا نداریم.
ماهیت انسان خاص جامعه ما هنوز به مرحله ی بکارگیزی ابزار رشد نکرده است. ما انسانهای پیش از دوره ی ابزار سازی هستیم.
این انسان لیاقتش داعش است. چنانکه صاحب آن نیز شده است.