Skip to main content

دوست گرامی، جناب آقای دکتر

دوست گرامی، جناب آقای دکتر
تبریزی

دوست گرامی، جناب آقای دکتر مهرداد درویش پور، روشن نیست که شما یادداشت هائی را که درباره نوشتار شما به نام: (معمای انقلاب ایران) نوشته می شوند را می خوانید یا نه؟ و آیا به این یادداشت ها پاسخ می دهید یا نه؟ اما به هر روی درباره نوشتار شما چند نکته را باید یادآوری کرد، نخست آن که یاد کردن از رویدادهای سال ۱۳۵۷ با نام (انقلاب اسلامی) کار درستی نیست و رویدادهای سال ۱۳۵۷ و از میان رفتن رژیم پادشاهی و به روی کار آمدن رژیم ولایت فقیه نام درستی که می تواند داشته باشد (انتحار اسلامی) است! انقلاب به زیر و رو شدن ساختار کشورداری در یک سرزمین و به روی کار آمدن ساختاری نوین برای پیشرفت آن سرزمین در زمینه های گوناگون گفته می شود اما اگر رژیمی در یک سرزمین از میان برود و به جای پیشرفت، کار آن سرزمین به پسرفت بکشد سخن گفتن از انقلاب بیجاست! و هنگامی که در سال ۱۳۵۷ سرزمین ایران پس از نابودی .....

..... رژیم شاهنشاهی ۱٤۰۰ سال پسرفت کرد چگونه می توان سخن از انقلاب گفت؟ آیا به روی کار آمدن رژیم طالبان در افغانستان انقلاب است؟ همچنان که هرگز هیچ خردمندی در هیچ کجای جهان به روی کار آمدن رژیم طالبان را در افغانستان برابر با انقلاب در افغانستان نمی داند به روی کار آمدن رژیم ولایت فقیه در ایران که با فرهنگ و روش های زمان برده داری و شترچرانی در سده بیست و یکم بر ایرانیان تیره روز فرمانروائی می کند برابر با انقلاب نیست و مردم ایران در سال ۱۳۵۷ به جای انقلاب دست به انتحار اسلامی زدند و پس از آن که زندان آریامهری جایش را به دوزخ آخوندی داد در ایران رژیمی بر سر کار آمد که اقتصاد آن بر پایه مفت خواری، بانکداری آن بر پایه رباخواری، دادگستری آن بر پایه رشوه خواری، کشورداری آن بر پایه زورگوئی، فرهنگ آن بر پایه خرافات، هنر آن بر پایه زوزه کشی و همه تار و پود آن بر پایه دروغ و مردمفریبی است! از این روی سخن گفتن از انقلاب نادرست است و باید به جای انقلاب از انتحار اسلامی سخن گفت! ********* دوست گرامی، جناب آقای دکتر مهرداد درویش پور، شما می گوئید: ( ..... معمای انقلاب ايران و چرائی آن گوئی جعبه پاندورا و رازی ناگشوده است که پس از گذشت ۳۶ سال همچنان جدل بر سر آن ادامه دارد ..... ) دوست گرامی، آن چنان که از اندیشه های کسانی مانند کارل هاینریش مارکس فیلسوف نامدار آلمانی و همچنین دانشمندان و اندیشمندان دیگری مانند ماکس وبر فهمیده می شود هیچ رژیمی خود به خود از آسمان به زمین نمی افتد و پیدایش هر رژیمی در هر سرزمینی فرآورده ویژگی های آن سرزمین و ویژگی های مردم همان سرزمین است! برای نمونه رژیم ناپلئون بناپارت در فرانسه را ما چه رژیم خوبی بدانیم و چه رژیمی بد، فرآورده ویژگی های سرزمین فرانسه و ویژگی های مردم فرانسه بود! هرگز رژیم ناپلئون بناپارت در یک شبانه روز از آسمان به زمین نیفتاد و در فرانسه بر سر کار نیامد و این فرانسوی ها بودند که گوهرشان را در پایان سده هجدهم و آغاز سده نوزدهم بیرون دادند و رژیم ناپلئون بناپارت در فرانسه بر سر کار آمد! رژیم های دیگری نیز مانند رژیم کایزر ویلهلم دوم در آلمان، فرانتس یوزف در اتریش، فرانکو در اسپانیا، نازی در آلمان، فاشیست در ایتالیا، بعث در عراق، پینوشه در شیلی، ولایت فقیه در ایران، طالبان در افغانستان و ..... هیچکدام در ۲٤ ساعت از آسمان به زمین نیفتادند و در آن سرزمین ها بر سر کار نیامدند و ویژگی های آن سرزمین ها و ویژگی های مردم آن سرزمین ها آن رژیم ها را بر سر کار آوردند و مانند درختی که سر از خاک درمی آورد از درون ویژگی های آن سرزمین و ویژگی های مردم آن سرزمین رژیم های گوناگون نمایان شده و بر سر کار می آیند! چنین سخنانی شاید پیچیده باشند و فهم چنین سخنانی که با زبان فلسفی هم گفته شده اند شاید دشوار باشد از این روی برای فهم آسان این سخنان نمونه ساده ای می آورم: اگر روح الله خمینی به انگلستان می رفت و می گفت ای مردم انگلستان به خیابان ها بریزید و بگوئید مرگ بر شاه! و رژیم پادشاهی انگلستان را سرنگون کنید تا رژیم دیگری به نام جمهوری اسلامی انگلستان بر سر کار بیاید و من نیز رهبر این رژیم باشم پیروز می شد یا نه؟ و یا اگر روح الله خمینی به ژاپن می رفت و می گفت ای مردم ژاپن به خیابان ها بریزید و بگوئید مرگ بر شاه! و رژیم پادشاهی ژاپن را سرنگون کنید تا رژیم دیگری به نام جمهوری اسلامی ژاپن بر سر کار بیاید و من نیز رهبر این رژیم باشم پیروز می شد یا نه؟ روشن است که هرگز روح الله خمینی نه در انگلستان می توانست رژیمی به نام جمهوری اسلامی انگلستان را برپا کند و نه در ژاپن می توانست رژیمی به نام جمهوری اسلامی ژاپن را برپا کند اما در ایران توانست! چون از درون ویژگی های سرزمین و ویژگی های مردم کشورهای انگلستان و ژاپن رژیمی .....