جناب ANONYMUSj, با تشکر از
Anonymous
جناب ANONYMUSj, با تشکر از اینکه مرا بیاد عقاب انداختید, اگر فرصتی یافتید امید که معنی این چند سطر و زیبایی این چنین دنیایی را درک کنید.
يادش آمد که بر آن اوج سپهر - هست پيروزي و زيبايي و مهر
فرّ و آزادي و فتح و ظفرست - نفس خرّم باد سحرست
ديده بگشود و به هر سو نگريست - ديد گردش اثري زينها نيست
آنچه بود از همه سو خواري بود - وحشت و نفرت و بيزاري بود
بال بر هم زد و برجست از جا - گفت : کاي يار ببخشاي مرا
سالها باش و بدين عيش بناز - تو و مردار تو عمر دراز
من نيم در خور اين مهمانی - گند و مردار ترا ارزاني
گر بر اوج فلکم بايد مرد - عمر در گند به سر نتوان برد