Skip to main content

اقبالی عزیز،

اقبالی عزیز،
مرحوم مسؤل سابق کامنتهای ایران گلوبال

اقبالی عزیز،
شما در مورد درد دل من با فردوسی، متوجه اصل مطلب نشده اید و همین یک جمله نظر شما را جلب کرده و قلقلکتان داده است و به آن جسبیده اید.
اگر از جنبه انسانی به مسئله جدایی و استقلال نگاه کنیم و در باتلاق میهن پرستی و ایران پرستی غرق نشویم، نه فقط شهر سلماس بلکه شما هم بعنوان یک فرد یا یک خانواده در کشور خودتان (و نه در کشوری دیگر) حق جدایی دارید. هر انسانی حق تعیین سرنوشت خودش را دارد حتی دی یک ملک مشاع.
من در آلمان زندگی می کنم ولی آلمان کشور من نیست. من نمی توانم اینجا ادعای استقلال بکنم. اگر هم چنین ادعایی بکنم، مردم آلمان به حرف من گوش می دهند و با منطق، حرف مرا رد می کنند. کسی مرا راهی تیمارستان نمی کند. ممکن است در این میان گیر فاشیستها بیفتم و سالم به خانه ام نرسم، که در این صورت هم پلیس آلمان از من حفاظت می کند. مردم آلمان دیوانه نیستند که مرا به تیمارستان بفرستند!

اگر مونیخ مسئله استقلال را مطرح بکند، کسی به آنها نمی خندد. مسئله را خیلی جدی در رسانه ها مطرح می کنند، روی آن بحث می کنند و اگر مونیخی ها اصرار داشته باشند، آن را به رفراندوم مونیخی ها واگذار می کنند.
در ایالت نوادای آمریکا یک خانواده سه نفره اعلام استقلال می کند و کشور کوچکی به نام جمهوری مولوسیا را با پرچم و پول خودش تشکیل می دهد و نه کسی به آنها می خندد و نه آنها را راهی تیمارستان می کنند.
پدی روی بیتس، در یک سکوی نظامی با مساحت 930 متر مربع واقع در 3 مایلی آبهای ساحلی بریتانیا اعلام استقلال می کند و کسی او را روانه تیمارستان نمی کند. بریتانیایی ها آنقدر عاقل هستند که چنین کاری نکنند.
اگر کسی ایده استقلال سلماس را در ایران مطرح بکند، کسی او را جدی نمی گیرد و همه به او می خندند. چیز عجیبی هم نیست! وقتی روشنفکر بشر دوست ایرانی نمی تواند فرق بین ادعای استقلال در کشور خود و در یک کشور خارجی را از هم تشخیص بدهد و فورا هر خواست استقلال طلبانه را به رفیق استالین ربط می دهد، در کشوری که معنی کمونیست می شود خدا نیست!، انتظاری بیشتر از این هم نمی توان داشت.