Skip to main content

من چندین بار گفته ام و باز هم

من چندین بار گفته ام و باز هم
تبریزی

من چندین بار گفته ام و باز هم می گویم که سازمان های سیاسی سوسیالیست ایرانی یا مرده سیاسی هستند و یا زمینگیر و ناتوان هستند و در هیچ یک از رویدادها و کشمکش های سیاسی ایران نشانه ای از سوسیالست های ایرانی دیده نمی شود! کو آن اعتصاب گسترده کارگران ایرانی که رهبری کننده آن یک سازمان سیاسی سوسیالیست ایرانی باشد؟ کو آن تظاهرات خیابانی کوبنده در ایران که با رهبری یک سازمان سیاسی سوسیالیست ایرانی انجام شود؟ کجاست آن نبرد مسلحانه با بمب و تفنگ و تیربار در ایران که فرماندهی آن را یک سازمان سیاسی سوسیالیست ایرانی در دست داشته باشد؟ حتی کار فرهنگی گسترده و کارآمد برای زدودن خرافه های دینی و نابودی دین خردسوز اسلام جائی در میان سازمان های سیاسی ایرانی که خود را سوسیالیست می نامند ندارد! ********** سوسیالیسم مانند یک دیگ پر از آش خوشمزه است اما هنگامی که یک مشت لجن به این دیگ ریخته شود ما دیگر .....

..... یک دیگ پر از آش خوشمزه و پاکیزه نخواهیم داشت بلکه یک دیگ پر از لجن خواهیم داشت! هنگامی که چپ های پوپولیست ناسیونالیزه شده سوسیالیسم را با لجنی به نام ناسیونالیسم درمی آمیزند چنین سوسیالیسمی را باید مانند آش لجن آلود دور ریخت و آسوده شد! حتی اگر کسانی که سوسیالیست هستند زمینگیر و ناتوان باشند باز با یکپارچگی و سازماندهی دوباره شاید بتوان جنبشی سوسیالیستی را به راه انداخت اما هنگامی که کسانی که خود را سوسیالیست می نامند همان سخنانی را که راست گراترین راست گراهای جهان یا همان ناسیونالیست ها می گویند و می نویسند طوطی وار بازگو کرده و بازتاب می دهند آن گاه چاره چیست؟ اگر به تاریخ سوسیالیسم در ایران نگاه کنیم خواهیم دید که کوبنده ترین آسیب ها را گرفتار شدن چپ گراهای ایرانی در گرداب دنباله روی از مردم کوچه و خیابان (پوپولیسم) و نان به نرخ روز خوردن (اپورتونیسم) به بار آورده اند اما هنوز که هنوز است دریغ از پندآموزی! برای نمونه پشتیبانی فدائیان اکثریتی در خردادماه سال ۱۳۵۹ از رژیم ولایت فقیه و پیوستن حزب توده ایران به اکثریتی ها در هواداری از رژیم گدایان مفت خور آخوندی یکی از آشکارترین نمونه های گرفتار شدن در گرداب پوپولیسم است که با این کار اکثریتی ها بزرگترین سازمان مارکسیستی خاورمیانه با پیشینه درخشان سیاسی تکه پاره شد و از میان رفت اما به جای پندآموزی از آن رویدادها باز هم می توان دید که نه تنها سازمان فدائیان خلق ایران – اکثریت بلکه بسیاری از سازمان های سیاسی که خود را سوسیالیست می نامند در گرداب پوپولیسم و این بار در چهره ناسیونالیستی آن گرفتار آمده اند! به بخشی از این نوشته نگاه کنید: ( ..... متأسفانه امروز نیروهای چپ و حتی سازمان ما به موضوع ملیت ها و اقوام ایرانی کم بها می دهند! ..... ما بر این باوریم که سازمان ما و تمامی نیروهای چپ برای این موضوع بایستی نیروی بیشتری صرف کنند! برای عملیاتی کردن این ایده خواهان احیای کمیته های ایالتی در آذربایجان، کردستان، خوزستان، ترکمن صحرا، بلوچستان و لرستان با محوریت سازماندهی مبارزات ملی و قومی هستیم! ..... ) هم سوسیالیسم و هم سازماندهی مبارزات ملی و قومی!!! در کجای کره زمین از آغاز پیدایش سوسیالیسم و کمونیسم که باورداشت هائی بر پایه تک میهنی (اینترناسیونالیسم) هستند سوسیالیست ها سازمان دهنده نبردهای ملی و قومی بوده اند؟! و اگر این چنین است و سوسیالیست ها باید سازماندهی نبردهای ناسیونالیستی و کشته و زخمی و آواره شدن میلیون ها تن را در برنامه داشته باشند پس ناهمسانی یک سوسیالیست با ناپلئون بناپارت شوونیست، کایزر ویلهلم پان ژرمن، بنیتو موسولینی فاشیست، صدام حسین پان عرب، اسلوبودان میلوشوویچ پان سرب در چیست؟! و ناهمسانی این هذیان های پوپولیستی با سخنان ناسیونالیست هائی که آنها هم در پان نامه هایشان از سازماندهی نبردهای ناسیونالیستی و ملی و قومی پیاپی می گویند و می نویسند در چیست؟ سازماندهی مبارزات ملی و قومی به جای سازماندهی مبارزات کارگران و دهقانان و رنجبران!!! آیا این است سوسیالیسم؟! آیا این است اینترناسیونالیسم؟! آیا این است چپ گرا بودن؟! در بخش دیگر این نوشته چنین نوشته شده است: ( ..... سوسیالیسم نظامی است انسانی و دموکراتیک که انسان در مرکز توجه آن قرار دارد ..... ) اما در هیچ کجای این نوشته درباره این که پنداری پلید و پلشت و دوزخی و اهریمنی و زهر کشنده ای به نام ناسیونالیسم چیست چیزی نوشته نشده است! شاید برای آن که نویسندگان این نوشتار پوپولیست های ناسیونالیزه شده هستند!