ادامه کامنت پیشین
تبریزی گرامی،
اینکه در ایران اقوام و ملیتهای متفاوتی، با آداب و رسوم و فرهنگ و زبان متفاوت و در عین حال با اشتراکات فراوان زندگی میکنند، انکارناپذیر است. من ستم و تبعیض به آنها را به عیان میبینم و نمیتوانم آنها را انکار کنم.
واقعیت دیگر جامعه ما این است که قدرت سیاسی در کشور ما متمرکز است.
و واقعیت دیگر اینکه در ایران، فارسی محوری (نه فارس محوری) حاکم است. زبان اقوام و میلیتها غیررسمی هستند و نه آموزش داده میشوند و نه حق تحصیل و آموزش به آن زبانها وجود دارد. هرگاه هم که خواستِ به حقِ آموزش زبان مادری یا آموزش به زبان مادری مطرح میشود، تابوی تمامیت ارضی مانند شمشیری بر سر آنها فرود میآید و فریاد "وای تجزی طلبان" بلند میشود و توسط جمهوری اسلامی و پان ایرانیستهای تمامیتخواه سرکوب میشوند و شما هم همواره با قلم خود، همراه و یار و یاور این سرکوب بودهاید.
حق تعیین سرنوشت، برخلاف آنچه که شما و پان ایرانیستها تبلیغ میکنند، لزوما به معنی جدایی نیست. از نظر من جدایی از ایران بدترین راه ممکن است.
حق تعیین سرنوشت را من اینگونه درک میکنم: هر کسی، چه در حالت شهروندی و چه به حالت قومی و ملیتی، حق دارد تعیین بکند که چگونه زندگی کند، قدرت سیاسی را به چه کسی بسپارد، با چه کسی زندگی کند، با چه زبانی گفتگو کند و یا آموزش ببیند. جدایی تنها جزئی از این حق است نه تمامی آن.
زبان فارسی زبانی است که به دلایل مختلف تاریخی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی به زبان ارتباطی ایرانیان تبدیل شده است. از نظر من اصولا این مردم ایران هستند که حق دارند زبان ارتباطی خود را تعیین کنند و نه کسی دیگر.
من جایی را سراغ ندارم که زبان ارتباطی کشور را به رفراندوم گذاشته باشند ولی این رفراندوم هم برای من تابو نیست. تا آنجایی که در کشورهای دیگر مرسوم بوده و من خبر دارم، زبان ارتباطی را مجلس مؤسسان و یا مجلس نمایندگان مردم مشخص میکنند.
اگر روزی در ایران بر سر زبان ارتباطی رای گیری شود، من شخصا به زبان فارسی رای میدهم زیرا در شرایط فعلی، گزیدن زبانی دیگر به جای آن، به معنی بیسواد کردن 75 میلیون ایرانی و محروم ساختن آنها از زبان ارتباطی است. مگر اینکه برای انتقال از این زبان به زبانی دیگر، حداقل یک نسل کار تدارکاتی شود.
در مورد قدرت غیرمتمرکز سیاسی هم چنین است. من طرفدار قدرت غیرمتمرکز سیاسی هستم. این امر میتواند به اشکال گوناگون برآورده شود که فدرالیسم هم میتواند یکی از اشکال آن باشد. نکتهای که به نظر من لازم است مد نظر قرار گیرد، این است که فدرالیسم یک الگو و کلیشه ثابت ندارد.
فدرالیسم در ایران باید بر اساس مختصات ایران باشد. در ایران هر جور که بخواهیم فدرالیسم را پیاده کنیم، یک سر آن به اقوام و ملیتها بند است. بدون در نظر گرفتن اقوام و ملیتها نمیتوان در ایران یک سیستم اداری غیرمتمرکز پیاده کرد. چه بخواهیم و چه نخواهیم، این واقعیت جامعه ما است. ما نمیتوانیم یک جامعه یکدست ایجاد کنیم و سیستم اداری آن را غیرمتمرکز کنیم. فدرالیسم در ایران، در برخی نقاط، اجبار با مساله اقوام و ملیتها تماس پیدا میکند.
شما این را دیوارکشی هیتلری میخوانید. اینجا کدام دیوارکشی صورت میگیرد؟ هیچ!
من انکار نمیکنم که کسانی در این میان هستند که میخواهند دیوارکشی نژادپرستانه کنند، کسانی هستند که رژیم ایران را از "نژاد" فارس میدانند، کسانی هستند که "فارسها" را ستمگر و ملت استعمارگر می خوانند. ولی آیا میتوان به این بهانه از حق و حقوق اقوام و ملیتها رو برگرداند و همه را به یک چوب زد؟
شما هرگاه که صحبت از زبان مادری پیش میآید، فریاد تمامیت ارضیتان به آسمان میرود. برای شما هر کسی که صحبت از زبان مادری بکند، "پان" است و ناسیونالیست! و به همین دلایل است که میگویم شما سوسیالیسم را با فاشیسم پان ایرانیستی درهم میآمیزید. از نظر من آنچه که شما ارائه میدهد، ناسیونال سوسیالیسم نوع ایرانی با ظاهری ضدناسیونالیستی است.
برخلاف آنچه که نوشتهاید من صحبتی از "آریاپرستی" و "سوسیالیسم آریایی" نکرده ام. هیتلر آریاپرست بود ولی ایران پرست نبود. شما ایران پرست هستید و نه آریا پرست. بین اینها تفاوت عمیقی وجود دارد.