من نوشته های خانم معصومه قربانی را می پسندم (بدون اینکه همه آنها را قبول داشته باشم)؛ چرا که حرف دل است و لاجرم بر دل می نشیند.
اما در مورد این روحیه ای که در بین ما آذربایجانیها حاکم است و خانم قربانی از آنها با صفاتی سنگین (اما به نظر من درست) نظیر «تسليم طلبى، بندگى و رقيت، پول پرستى، راحت طلبى و ...» یاد می کنند، باید توجه کنیم که این تنها آذربایجانیها نیستند که به این شرایط شخصیت اجتماعی مبتلا شده اند. این روحیات را بین همه ملیتهای حاضر در جغرافیای ایران می توان کمابیش مشاهده کرد. و یکی از دلایل آن نیز شاید قرنها حکومت حاکمان مستبد و عقب مانده بر ایران است و البته از زمان روی کار آمدن جمهوری اسلامی، به قول مرحوم غلامحسین ساعدی، هر چی کثافت و حشرات زیر آن قالیچه خوش نقش و نگار رژیم شاهنشاهی قایم کرده بودند، بالا آمدند و مملکت را بیشتر از همه اعلی حضرتها به گند کشیدند.
مساله عدم توجه به خودسازی نیز از همین قسم است. جامعه ایران، سرانه مطالعه اش بسیار بسیار پایین است (و آذربایجان و خوزستان و کرمان هم ندارد). کتاب تبدیل شده به یک کالای لوکس و بیشتر مردم صرفا برای گذشتن از سد کنکور یا امتحان نظام مهندسی یا آزمون وکالت و جهت رفع این قبیل نیازهای روزمره کتاب می خوانند نه برای اینکه خود یا جهانی که در آن قرار دارند را بهتر بشناسند و در صدد اصلاح کاستیهای آن بر آیند. اینجا دیگر خودسازی و از این قبیل حرفها، تبدیل می شود به حرفهای از سر شکم سیری. جامعه ما، جامعه ای شده است که در آن همه چیز، همه مفاهیم و ارزشها به گند و کثافت کشیده شده. استاد دانشگاه مقاله و پایان نامه برای دانشجو می نویسد و تجارت می کند. در ایران، امروزه تقریبا هیچ کاری نیست که با رشوه حل نشود. رشوه گیری قضات دادگاهها یک عرف است. شما پول بده، سوالات کنکور را بخر، استاد دانشگاه را بخر، اسناد مناقصات را بخر، نماینده مجلس را بخر، سردار سپاه را بخر و ... . ما اسما مجلس داریم، ولی واقعا چیزی به معنی مجلس نداریم. ما اسما آزادی اجتماعات، تعدد احزاب، حق تحصیل به زبان مادری، روزنامه های آزاد، قوانین لازم الاجرا و هزار و یک چیز خوب و قشنگ دیگر داریم، ولی عملا هیچ کدام را نداریم. پس همه آن مفاهیم خوب و ارزشمند را به گند کشیده ایم؛ چرا که همه آنها را از محتوای واقعیشان تخلیه کرده ایم. در این بین معدود افرادی هستند که هنوز بر ارزشهای انسانی پافشاری می کنند و همان طور که حرف می زنند زندگی می کنند. ولی صدای آن افراد معدود قادر نیست در جو سنگین و جریان قدرتمند عافیت طلبی و اصطلاحا، خر خود را راندن تغییری ایجاد کند.
منظور اینکه مساله را باید تا حدی گسترده تر و عمومی تر دید و محدود کردن آن به جامعه آذربایجان دور از واقع گرایی است. ولی البته این معایب در جامعه آذربایجان هم وجود دارند و چه بسا در مواردی گسترده تر و ریشه دارتر. در مورد مسائل مربوط به مبارزات ملی در آذربایجان اگر وقت بکنم (که گمان نکنم فرصتی پیش بیاید)، بعدا بیشتر خواهم نوشت.