Skip to main content

peerooz گرامی

peerooz گرامی
آ. ائلیار

peerooz گرامی
کسروی زمانی از شخصیت های متفکر و معروف فضای فرهنگی و تاحدی سیاسی ایران بود. نوشته های فروان او به نوعی «مکتبی» فراهم آورد که بخشی از اهل کتاب را تغذیه نمود. شخصیت متضادی داشت. با جنبه های مثبت و منفی. نقد مکتب او مشکل بود و هنوز هم برای برخی ها مشکل است. نوشته ی نیکفر یا جهانبگلو وبرخی های دیگران را بخوانید می بینید که نقد اندشه ها راحت نیست. تنها وقتی ساده میشود که از ناسیونالیسم فاصله بگیریم.
پیش از 57 من با هواداران او در ارتباط بودم و توانستم آثارش را مطالعه کنم. زمینه ی تحقیقی بود درشناخت مکتب او. و باعلاقه انجام دادم. کسروی برای ما یکی از شخصیتهایی بود که می بایستی شناخته میشد. شخصیت دیگرارانی بود. پیشه وری. وخلیل مللکی. و برخی های دیگر. زمینه ی تحقیقی بود برای شناخت اندیشمندان و مبارزان جامعه. ما جوانها به دنبال کشف راه برای تغییر جامعه بودیم.

از این رو مجبوربودم گذشتگان را بشناسیم و نقد و بررسی کنیم...

- اما اینکه چرا حالا «او و رهروانش» را نبش قبر میکنند بخاطر « حفظ آذربایجان» است. ناسیونالیسم میترسد آذربایجان جدا شود. یا حتی در داخل فدرال مستقل عمل کند. تمرکز طلبان از خیزش حفظ هویت-مبارزه ی کسب حقوق-ضد تبعیض در وحشت اند. این است که بجای جوستن راه حل امروزی به کسروی و هواداران او چسبیده اند و دارند «به قول خود نوجوانان را ایرانی » بار میاورند. دراین رابطه کسروی و رهروان او را در رابطه با آذربایجان مطرح میکنند که «بچه ها را ایران پرست-وطن پرست-فردوسی پرست - مخالف طرح مسئله آذربایجان و حقوق اش» تغذیه کنند. راه خنده آوری ست . چون متدی عهد بوقی ست. کسی که این کار را میکند نشان میدهد نه «سیاست را میفهمد و نه شرایط امروز» را. تفکر هم عهد بوقی ست. جوان امروز چه فارسی زبان و چه ترکی زبان دردنیای دیگر-با تفکردیگر-متد دیگر- و مشکلات دیگر به سر می برد. و از شخصیتها ی جامعه خود هم شناخت لازم را دارد و میداند چه بچیست.

- بله کسروی دیوان حافظ را در جشن کتاب سوزان میسوزاند. چیزی هم نوشته بنام «حافظ چه میگوید»؟ نه شعر را درک میکرد و نه حافظ را.
-از رمان نویسان تنها آناتول فرانس را دیده بود و رمانهای او را و دیگران را به آتش میکشید. اندیشه اش این بود:« رمان دروغ پردازی ست. چرا دانا دروغ پردازد؟» -بسوزان!

-تولرانس نداشت. تنها خود را قبول داشت. همه جا سفید و سیاه میدید.(درپیرامون رمان-کتاب اوست).
-ادعای پیغمبری به آن معنا که دیگران کرده بودند نمی کرد. این ادعایش زمینی بود نه آسمانی. میگفت «راهنما» منظور آخوندی پیامبر- به علت شورشهای روحی و درونی که از شناخت محیط پیدا کرده در شرایطی قرار میگیرد که باید به «راهنمایی» برخیزد. بین هواداران-باهمادآزدگان» او را راهنما مینامیدند. کتاب را هم نوشته بود. و...در مورد خدا و دنیای دیگر افسانه بافی نمیکرد. خدا را قبول داشت. دنیای دیگر میگفت ناشناخته است. چیزی نمیدانیم.

مکتب نحستین مکتب کسروی بود که نقد میشد. مکتب دوم سوسیال دموکراسی ایران بود-مکتب سوم مارکسیسم- و مارکسیسم لنینیسم بود. چهارم شاخه های مارکسیم اوپایی و آسیایی و جهان سوم بود. 5- تحقیق خود جامعه ی ایران از راه مشاهده و بررسی بود.6- در کنار اینها آثار متفکران حامی جهان سرمایداری بود.مثل مکتب لیبرالیسم. و غیره.
ما جوانها می بایست این راهها را طی میکردیم و « اقدام» می نمودیم. در حقیقت باید تسلط به آگاهی و شناخت نسبی عینی کسب میکردیم. بچه ها کار موسسات علمی-تحقیقی را پیش می بردند.زیر اختناق شدید ساواک.

اکنون وضع تغییریافته و دنیای دیگریست. حالا کسی که میخواهد با مکتب کسروی در آذربایجان نفی حقوق کند- خود را فریب میدهد. روشن است که از دانش و زندگی چیزی نیاموخته است.
من جدا متاسفم از این اعمال عقب مانده -که به زیان ایران متحد و سکولار و دموکراتیک است.
جامعه کلنگی ذهنهای عهد بوقی دارد. آپدیت نشده اند.
ادامه دارد