Skip to main content

از نظر من نویسنده ی گرامی

از نظر من نویسنده ی گرامی
آ. ائلیار

از نظر من نویسنده ی گرامی مقاله ، به درستی انگشت روی این شخصیتهای فرهنگی گذاشته است. و به حق آنان را بخاطر اثرهای راسیستی خودشان، نقد میکند. این نقد اگر حداقل از زمان صادق هدایت شروع میشد اکنون وضع فرهنگ فارسی چنین غمناک و درد آور نبود. حتی چه بسان ما در ایران تبعیض فرهنگی نداشتیم. یا شاید حتی خمینی نمی توانست سرکاربیاید. و خیلی احتمالات مثبت دیگرممکن بود درجامعه ی ایران رخ بدهد که نداد.چرا؟
پایه ی حرکات سیاسی جامعه فرهنگ است.این فرهنگ تنها با نقد بیرحمانه میبالد.
ترسی نیست که بگویند افراطی، بگذار هرنامی که دوست دارند بدهند، تنها مهم آنست که نباید چشم فروبست،خودی و غیرخود کرد. نقد تقدس نمی شناسد، و خودی و غیر خودی نیز.

زمانی قلمزنی آذربایجانی تز «ژن معیوب فارس» را مطرح کرد. من اولین کسی یا از نخستین کسان بودم که احساس وظیفه ی قلمی و انسانی نموده موضوع را بیرحمانه به نقد کشیدم.

خیلی ساده گفتیم آقاجان«بشین جات!غلط اضافی هم نکن» یا درمورد واکنش راسیستی درمقابل راسیسم، بازهمین برخورد را پیش بردیم. و قلمزنی از دوستان آذربایجانی نوشت «من بسیار خوشحالم که با این جورگرایشها،پیش از هرکس، خود آذربایجانها قلم نقد برمیگیرند و مسئله را حل میکنند».

پرسش این است: آیا نشانه ی سطح عمیق و انسانی فرهنگ نبود که نویسندگان فارسی زبان از زمان هدایت این موضع را در برابر «اقدام نابودی زبانها» ،نابودی قلم و کتابهای غیرفارسی، و در کل تبعیض فرهنگی اتخاذ میگردند؟ تبعیض را نقد میکردند؟
آیا این مسئله مثل کشف فرمولهای ناشناخته علمی مشکل بود یا اینکه چیزی بود چون خورشید جلو چشم همه و خیلی روشن؟
چراغ نبود که جنایت فرهنگی را ببینی؟
مگر قلمزن اهل فرهنگ و ادبیات نبود؟ خوب، چراغ که دستش بود! مگر ذات ادبیات «اعتراض» علیه ستم و درد و غم و زجر نیست؟ اگر هست، پس اینان چه نوع آدمهایی بودند که صدایشان درنیامد؟ به قاتلان «روح و فرهنگ»میلیونها انسان، نگفتند «آقاجان بشین سرجات. من هنوز نفس میکشم.جنایت بس است!» ما چیز زیادی نمیخواستیم، تنها همین یک جمله برای سراسر تبعیض دیدگان ایران کافی بود. کافی بود که من به عظمت این فرهنگ سرفرود آورم.

کانون نویسندگان (نه ایران-بل فارسی نویسان ایران) کجا بودند؟ دهها نویسنده و شاعر و غیره و غیره واقعا کجا و کدام عالمی بودند که جلوچشمشان دهها سال «تبعیض» اعمال شد - و روح کودکان و بزرگ سالان کشته شد ولی اینان ندیدند و صذایشان درنیامد؟ منهای افراد انگشت شمار.

من هدایت را خیلی دوست دارم. با آثار او از نوجوانی بزرگ شده ام. و هیچ نویسنده ای نیز تاکنون نتوانسته جایش را در دلم پرکند. دوره ای را که او نیز دچار ناسیونالیسم بود میدیدم اما هیچوقت بدل نگرفتم. چرا؟ چون از کثافت محیط خفه میشد. من او را همدرد خود میدیدم. و اطمینان داشتم هدایتی که قلبش با قلب سگهای ولگرد می طپد ، با قهرمانان ستمدیده ی داستانهایش زنده بگور میشود، درد و زجر من را میفهمد و نمی تواند راضی به تبعیض من باشد. عیب او را عیب خود میدانستم و هرگز نمی توانستم خود را جدا از او و دنیای او احساس کنم. حاجی آقایش را نمایش میدادیم و با منادی الحق اش سحن میگفتیم.و اعتراض میکردیم. اعتراض جوهر روح هدایت بود. به هر آنچه که غیر انسانی بود.

آیا بهتر و انسانی نبود کسانی که بعد از هدایت بجای او قلم بدست گرفته بودند حداقل نگاهی که هدایت به گوژپشت خود داشت اینان نیز به تبعیض دیدگان ایران نشان میدادند؟
پس اینان از ادبیات چه آموخته بودند؟ شعر خویی به چه درد من میخورد؟ من چگونه میتوانم ارتباط روحی یی که با هدایت دارم با او ایجاد کنم؟ اخیرا سرکوهی آمد از زجز تبعیض دیدگان سخن گفت. و من نوشتم « فرج آبروی نویسندگان فارسی زبان».

برای من روح ادبیات چه فارسی باشد و چه ترکی و چه دیگرزبانها «یکی»ست.چرا که این روح جهانی ست. چرا که انسانی ست. و معترض. اما نویسنده-روشنفکر این خصلت آنرا باید حفظ کند.
اینکه در همه زبانها، دربین سیاستمداران همه ی کشورها «راسیست و ناسونالیست افراطی» هست یا سکوت پیشه گان هستند دلیل نمیشود من به کنش و واکنش راسیستی یی که درکنارم جریان دارد چشم فرو بندم و نگویم «آقاجان بشین سرجایت. جنایت نکن! اگرنمی فهمی احمقی! برو آدمیت بیاموز!»
اگر نگویم -سکوت کنم- پنبه ای برخوردکنم به نوعی شریک این اعمال هستم. باید داغ ننگش را برپیشانی پذیرا باشم.
80 سال است سکوت شده-پنبه ای برخورد شده- زیر چشمی رداش کرده اند- و خمینی ها و تاریک فکران بجای روشنفکران مطرح شده اند و یک جامعه به لجن کشیده شده است.
رهایی در اعتراض است. در نقد بیرحمانه است. نباید سکوت کرد. آنان که منطق سرشان نمیشود -زورمیگویند و شارلاتانیسم راه میاندازند ضروریست که پته یشان را روی آب انداخت.