Skip to main content

سازاخ عزیز،

سازاخ عزیز،
آ. ائلیار

سازاخ عزیز،
اینکه به دنبال قدرت هستند درست است. بله ...
من حق انتخاب ندارم . حق رأی ندارم. حق فرهنگ و زبان نیز.
همه ی چیز حل شده!

به من یاد دادند :« آذری هستم. جد و آبادم "تات" بودند. باید فارسی را خوب یاد بگیرم و به فرزندانم نیز یاد بدهم.
دیگر دور و بر «پان ترک» های خارجی هم نروم.
منهم قبول کرده ام که فارس هستم. و مدرن. فقط کمی لهجه دارم. میگویند درتهران تمرین کنم رفع میشود.
خوشحالم که چاره ی آن هم پیدا شده .
با این حساب همه چیز روبراه است . تنها غم من «پدرم» است. که هر چه بهش میگم « آذری» هستی میگوید : «نمه... نه؟!»
هرچه به او توضیح میدهم باز میگوید «نمه... نه؟!»
فقط مانده ام که چطور حالی اش کنم. می ترسم بهش بگویم یعنی«تات»! چون ما به کسی که چیزی سرش نمی شود تات میگوییم. میترسم بگویم بیخ گوشم را سرخ کند.

حالا دیگر اجازه هم نمی دهد حرف بزنم. وقتی چشمش به من میافتد میگوید:«نمه ...نه؟!»
«نمه ...نه؟!» «نمه ...نه؟!» «نمه ...نه؟!» ...
اگر این مشکل نیز رفع بشود عالی ست. گفته اند کمی باید« صبر» کنم.

فکر میکنم منظورشان آن است که باید منتظر مرگش باشم. از وقتی هم که این را فهمیده ام منهم شده ام مثل دده- ام؛ مدام دور خودم
می چرخم و بی اختیار میگویم:«نمه نه؟!» «نمه نه؟!» «نمه نه؟!» ...
خدا آخر-عاقبت شما را بخیرکند...من که طلسم شده ام!