ادامه
آ. ائلیار
ادامه:
شيخه شيخي كه احسانش با همي ني،
تنم بوري عشقم آتش كمي ني،
تمام شام شيراز از نوريريم،
شخم سر پهلواني از خبرني.
شرح:
شيخ من الحمد لله و المنّه كه شيخي است، مكرمت و احسان او شامل طالبان است و وجود من كه مملو است از شرار محبت و شعلهي عشق و ارادت در او هيچ كمي نيست و تمام شام و شيراز در ظاهر و باطن در طلب استاد كامل سير نمودم و گرد گوشهنشينان عالم بر آمدم شيخ من سر و سردار همهي مبارزان ميدان جهاد بوده و مرا خبر نبوده است.
ايضا خطاب به استاد ميكند:
به من جاني بده از جانور بوم،
به من نطقي بده تا دم آور بوم،
به من گوشه بده آر جشن نوا بوم،
هر آنكه وانكه بو از آخبر بوم.
شرح:
به من حياتي بخش و دلم را به نور معرفت زنده گردان كه عدم و زوال پيرامون آن نگردد و شنوايي بخش كه نداي عالم غيب از هواتف و الهامات بدان استماع نمايم و گويايي كرامت كن تا مدام دم از محبت توانم زد تا از جملهي گفتنيها و شنيدنيها باخبر باشم.
ايضا در تعريف استاد خود ميفرمايد:
دلر كوهي سراودنده نهبور،
عشقر جويي كه وريان بسته نهبور،
حلم باغ شريعت مانده زيران،
روحربازر به پرواز دنده نهبور.
شرح:
دل بلند همت تو مثل كوه بلندي است كه ارتفاع آن پديدار نيست و عشق والا همت تو عين الحيات است كه پيش او را نتوان بست و حلم و بردباري تو مثل باغ و بستان شريعت است كه هميشه معمور است و روح مقدس تو مثل شهبازي است كه نهايت سيرانِ او را نتوان ديد چون بال به اهمال گشايد عرصهي كونين را به يك طرفة العين طي و سير فرمايد.
سخن اهل دلان در بكوشم،
دو كاتب نشته دايم بدوشم،
سوگندم هرده بدل چو مردان،
به غير از تو به جاي جشن نروشم.
شرح:
كلام اهل دلان پند و نصيحت ايشان مثل درّي است در گوش من، هميشه مراقب آنم، زيرا كه كرام الكاتبين كه نويسندگان اعمال بندگانند و هميشه حاضرند از خير و شر، آنچه بندد به قيد كتابت در ميآورند و سوگند خوردهام از ته دل كه همچو مردان چشم به مادون حق بياندازم.
اوياني بندهايم اوياني خوانم،
ار ان بوري به بر اوياني رانم،
اوياني عشق شوري در دل من،
اننك زندهام چه عشق نالم.
شرح:
پروردهي عالم وحدتم و دايم ورد زبان من وصف حال عالم وحدت است از آن جهت است كه اسب همت در عالم وحدت ميتازم و عشق و شور عالم وحدت مملو است در دل من و تا مادام كه زندهام از عشق نالانم.
تمام نمونههای شعر و نثر که کسروی و شرکای او در هفتاد سال اخیر برای زبان موهوم آذری آوردهاند، منسوب به گویشهای تاتی، تالشی، کردی، هرزنی، گیلکی و غیره است که قلم به دستان غیرتمند و دانشیمردان معاصر این اقوام اخیراً خود زبان به اعتراض گشودهاند و این نمونهها را به خودشان بازگرداندهاند. یعنی اکنون دیگر برای این زبان موهوم، کسی نمیتواند متن (text) نشان دهد.
[1] بو كيتاب 1303- نجو ايلده برلينده ايرانشهر كيتابخاناسي طرفيندن چاپ اولموشدور.
[2] احمد كسروي اؤزو سلسلة النّسب صفويه كيتابينين ردّينده شيخ صفي و تبارش آدلي اثر يازميشدير و اونون شعرلري و سؤزلري حاققيندا دئيير:«اين دعويها . . . دروغ و . . . است!» و لاكين سونرالار اؤز جعلي «آذري» ديلي نظريهسيني همين شعرلر اساسيندا قورموشدور!
[3] علي اكبر دهخدا، لغت نامه، تهران، 1333، ماده صفي الدين اردبيلي، ص 268.
[4] بو قوشا بئيتين توركجه اصلي اؤنجه نقل اولوندو.
[5] تبه: دولو،شيشميش (فرهنگ گيلكي ستوده، ص 49).
[6] دردهجر: توركجه تركيبدير. «عيبهجر» سؤزو كيمي بير كؤك (درد) و بيراك (-acar) ايله دوزلميشدير.
[7] اندي: بو قدهر، بيرآز (فرهنگ گيلكي، ص3).
[8] موازش: حدس وورمايين، دوشونمهيين. گيلكجهده «ازمه» azme فعلي، حدس وورماق معناسيندادير. (ستوده، ص 8). همين فعل بو بيئتين ايكينجي مصراعيندا «ازجو» فورماسيندا و «حدس وو
[9] دهشم: گيلكجهده، وئرميشم معناسيندادير.
[10] واج: آشنا (ستوده، ص 248).
[11] بشم: گئديم. گيلكجهده «شدن» مصدري، گئتمك معناسيندادير.
[12] ايهر: اگر
[13] پورسن: «پرسيدن» مصدريندن آلينميشدير.