Skip to main content

میگویند یک روز ملا نصرالدین

میگویند یک روز ملا نصرالدین
Anonymous

میگویند یک روز ملا نصرالدین عزم سفر کرده بود در راه خسته میشود و زیر یک درخت مینشیند و پاهایش را دراز کرده و خرش را به پایش میبندد و خوابش میبرد یک دزد میاید و عمامه و لباده و چارق ملا را به تن کرده و خر را به پای خودش میبرد بعد مدتی ملا از خواب بیدار میشود و میبیند فرد دیگری عمامه و لباده را به تن کرده و خر را به پای خود بسته ، ملا به حیرت افتاده و به فکر می افتد که اگر این منم پس عمامه مرا چرا کس دیگر به تن کرده ؟ اگر این منم پس لباده مرا چرا کس دیگر به تن کرده ؟ اگر این منم پس خر من چرا به پای کس دیگر بسته شده و در نهایت به این قرار میرسد که این من نیستم و عمامه هم مال من نبود و لباده و چارق نیز مال من نبود حتی خر هم مال من نبود و بلند شده لخت و بدون چارق و با پای پیاده براه میافتد در این گفتار ملا یک حکمتی است که بعد از روی کار آورده شدن رضا میر پنجه توسط توسط اینگلیس ها ،کسروی

اینگلیس ها ،کسروی ها و افشار ها میگویند که ما ، ما نیستیم ما اصلا وجود نداشتیم و برای انکار خود و هویت خود مثل دزد اول همه چیز تو را میدوزدند و تو را لخت میکنند و بعد تو را مجبور میکنند که تو خودت را انکار کنی و بگوئی که من ، من نیستم من ترک نبوده ترک نیستم اصلا آذربایجانی نیز نیستم این زبان ترکی که تو صحبت میکنی از مغول ها مانده و جمهوری آذربایجان در اصل آران است نظامی ، خاقانی فارس بودند چون فارسی نوشته اند و بعد از گذشت زمان استاد شهریار و غلامحسین ساعدی امثالهم نیز به سرنوشت نظامی و خاقانی دچار خواهند شد . یا جلا الخالقین ما را از بلایای دزد ها نگه دارد.