میگویند یک روز ملا نصرالدین عزم سفر کرده بود در راه خسته میشود و زیر یک درخت مینشیند و پاهایش را دراز کرده و خرش را به پایش میبندد و خوابش میبرد یک دزد میاید و عمامه و لباده و چارق ملا را به تن کرده و خر را به پای خودش میبرد بعد مدتی ملا از خواب بیدار میشود و میبیند فرد دیگری عمامه و لباده را به تن کرده و خر را به پای خود بسته ، ملا به حیرت افتاده و به فکر می افتد که اگر این منم پس عمامه مرا چرا کس دیگر به تن کرده ؟ اگر این منم پس لباده مرا چرا کس دیگر به تن کرده ؟ اگر این منم پس خر من چرا به پای کس دیگر بسته شده و در نهایت به این قرار میرسد که این من نیستم و عمامه هم مال من نبود و لباده و چارق نیز مال من نبود حتی خر هم مال من نبود و بلند شده لخت و بدون چارق و با پای پیاده براه میافتد در این گفتار ملا یک حکمتی است که بعد از روی کار آورده شدن رضا میر پنجه توسط توسط اینگلیس ها ،کسروی
میگویند یک روز ملا نصرالدین
میگویند یک روز ملا نصرالدین
Anonymous
اینگلیس ها ،کسروی ها و افشار ها میگویند که ما ، ما نیستیم ما اصلا وجود نداشتیم و برای انکار خود و هویت خود مثل دزد اول همه چیز تو را میدوزدند و تو را لخت میکنند و بعد تو را مجبور میکنند که تو خودت را انکار کنی و بگوئی که من ، من نیستم من ترک نبوده ترک نیستم اصلا آذربایجانی نیز نیستم این زبان ترکی که تو صحبت میکنی از مغول ها مانده و جمهوری آذربایجان در اصل آران است نظامی ، خاقانی فارس بودند چون فارسی نوشته اند و بعد از گذشت زمان استاد شهریار و غلامحسین ساعدی امثالهم نیز به سرنوشت نظامی و خاقانی دچار خواهند شد . یا جلا الخالقین ما را از بلایای دزد ها نگه دارد.