Skip to main content

مصداقي را وقتي بيشتر شناختم،

مصداقي را وقتي بيشتر شناختم،
Anonymous

مصداقي را وقتي بيشتر شناختم، كه كتابش را خواندم، ذات متوهم و همه چيز دان،كه در سطر سطر،نوشته هايش آدمي را معرفي مي كرد، كه در وسط مي نشست و به شكار مي رفت، پنهان كردن همكاري با رژيم در لابلاي سطور خاطرات ديري نپاييد،
ولي وقتي نوشتههاي نويسنده يك فنجان چاي را مي خوانم ،فكر ميكنم كه چطور مي شود ،يك هويي اين همه اتفاق تنها با خوردن بي موقع يك فنجان چاي افتاده باشد،
كسي كه باهنر و رجائي و بهشتي را شهيد مي خواند ( ص ١٣ )
كسي كه خبر كشته شدن امير پرويز پويان را زماني مي شنُود كه با او قرار گذاشته بود (ص ٢٠)
كسي آخرين ديداري با خشايار سنجري وقتي بود كه با هم سر قراري رفته بودند كه داخل تور ساواك بود ( ص ٢٢)
كسي كه آخرين ديدار با مهدي اسحاقي چندي قبل از دستگيري او مي باشد ( ص ٢٤ )
و بعد اينها و همه را گردن
يك فنجان چاي بي موقع، اگر به نارمك نمي رفتم ، اگر به دبيرستان كمال نميرفتم

اگر با عبدالله پنجه شاهي قدم نمي زدم، مربوط بداند،
و تازه بادي به گلو بياندازد و در نحوه دستگبريش كه ١٩ سال داشته بگويد : مطمعن شدم كه لحظه ديداري است كه سالها بود كه بلاخره مي دانستم، اتفاق مي افتد، سالها،،،( ص٣٠ )
عجب روزگاري است،
صداقت دُر گراني است كه به هر كس ندهندش،،