Skip to main content

نوشته ی بالا از «زاویه»-ای به

نوشته ی بالا از «زاویه»-ای به
آ. ائلیار

نوشته ی بالا از «زاویه»-ای به «هویت و دوست داشتن» مربوط میشود. ازاین رو بی ربط نمی بینم که دراین خصوص «نظری» را مطرح کنم. پاسخ سئوال «چرا ایران را دوست دارم-از علی اشرف درویشان» که به «هویت و دوست داشتن» مربوط میشود موجب شد این ایده را اینجا بیان کنم:
«دوست داشتن ما اشکال دارد!»
به دینجهت به کجراهه میرویم.
دوست داشتن های ما از یک «ایده ی کلاسیک» تبعیت میکنند. میاندیشم این «اندیشه ی کلاسیک» درست نیست و ضرورت دارد دید خود را «تغییردهیم».
«ما آنچه را که میخواهیم دوست میداریم» ؛«نه آنچه را که نمی خواهیم».اما واقعیت درخارج از ذهن ما «یک تضاد جاوانه» است و ما همیشه با این «تضاد» زندگی میکنیم. «موجودیت ما،هویت ما، زندگی و جغرافیا و زادگاه و تاریخ و فرهنگ و سیاست ما ، کوتاه، هستی ما» همین تضاد است.منطقی نیست که به جای آنچه میخواهیم، بیاییم آنچه هستیم ؛ و«آنچه را که میخواهیم-ونمیخواهیم»

دوست بداریم؟ و برای هر طرف تضاد «آزادی را مرز» قراردهیم؟
اگر این سخن درست باشد میتوان گفت من، هم آنچه را که دوست دارم و نیز آنچه را که دوست نمیدارم تا(با) مرز آزادی، دوست دارم. که آزادی حاکم شود و توسط آن، همه در استقرار «برابری و آزادی» شرکت کنند. و حق و حقوق همه از «اقلیت و اکثریت و خرده اقلیت» نیز رعایت شود. و «میدان»رقابت و کوشش و مبارره ی مسالمت آمیز برای منافع گروهی و فردی و اجتماعی باز شود. و سرنوشت را «رأی و دموکراسی و آزادی و برابری» تعیین کند.
اگر این ایده درست باشد طبیعی که بگوییم :
-خمینی چی را نمی توان به دریا ریخت و گور خمینی را منفجر کرد
-نمی توان شاه چی را به دریا ریخت و
-همینطور کمونیست و دموکرات و مجاهد را کشتار نمود.
-ناسیونالیست و جدایی خواه را خائن و وطن فروش نامید و اعدام کرد.
وووو
یعنی میشود دوست داشت آنچه را که نمی خواهیم -و آنچه را که میخواهیم. و تنها مرز و معیار ما در این دوست داشتن رعایت آزادی ست. به عبارت دیگر مرز آزادی قبول دیگریست برای مبارزه ی مسالمت آمیز:
شاندر پتوفی شاعر مجار گوید:
عشق و آزادی
این دو را میخواهم
جانم را فدا میکنم در راه عشقم
و عشقم را در راه آزادی.

-------------یعنی میتوان سرود:

داغلار دولو گولونن
چیچک اینن گولونن
قوی کونلوموز بیر اولسون
وطن دولسون گولونن.

باهاردا گول اوللام
باخچادا بول بول اوللام
آزادلیق یولوندا
یانارام کول اوللام.

---------

کوهها پراست از گل
از غنچه و گل
بگذار دلهامان یکی گردد
تا وطن پر گل شود.

در بهار گل میشوم
در باغچه بلبل
در راه آزادی میسوزم و
خاکستر میشوم.