Skip to main content

جناب بهنام گرامی ! شما( بی

جناب بهنام گرامی ! شما( بی
Anonymous

جناب بهنام گرامی ! شما( بی هیچ اما و چرا ) مختارید ، آنگونه بیندیشید و آنگونه زندگی کنید ، که دوست دارید.این نوشته هم ، تنها ، در پاسخ به پرسش شما ( « صمد گرامی ! نمی‌دانم چرا این برداشت را از نوشته من کرده‌اید؟ ) قلمی می‌شود. من تا کنون ، سه مطلب چند صفحه‌ای ( نه در پاسخ ، بلکه ) در گفت و گو با شما نوشته‌ام و هر بار ، در آخر کار ، از نشر اش تن زدم.این یکی را هم ، تنها به احترام شما و از بابت اینکه ، سکوت من (خدای ناکرده )به بی‌اعتنایی تعبیر نشود، برای بخش اظهار نظر می‌فرستم . ( با علم به اینکه می‌دانم ، هیچ گره ای از هیچ کاری باز نمی‌کند.)
جناب ِبهنام عزیز! من ِ مازندرانی هم ، به اندازه شما ، زادگاهم را دوست دارم . ماندگاری زبانم هم ، برایم مهم است. اما( این دو ) هویت من نیستند.

این را رک و پوست کنده بگویم، من اگر به هویتی باور داشته باشم ، آن هویت ، در ربط با ایران و زبان فارسی تعریف می‌شود، و لاغیر .تفاوت من با هویت طلب‌های آذربایجانی ، در تعصبی است که آن‌ها نسبت به آذربایجان و زبان آذری ( یا ترکی ) دارند. من ِ مازندرانی، این تعصب را ندارم. خانواده ی من( پیش از رفتنم به دبستان )با من ، به هر دو زبان مازندرانی و فارسی صحبت می‌کردند. به‌خصوص خواهرم که تحصیلکرده بود. از این رو، یادگیری زبان فارسی ِ نوشتاری، برایم ( به قول برخی از هموطنان آذری ) شکنجه نبود. نظر دوستان گیلانی من هم ، همین است. درست به همین دلیل ( به رغم تلاش تجزیه طلب ها یا هویت طلب‌ها ، که می‌خواهند ما ، مازندرانی ها و گیلانی ها هم ، عَلَم و کُتل بالا بیریم و به آن‌ها ملحق شویم ) حتی انگشت مان را بلند نکرده ایم و از قضا، در رویارویی قلمی با « هویت طلب ها» ، از اهالی استان فارس و کرمان و اصفهان هم ( که فارسی ، زبان مادریشان است ) فعال تریم. برای من ، ایران مهم است .به قول یکی از خردورزان معاصر، وظیفه ی من این است ( در حد خودم تلاش کنم ) این کشور را ، همانگونه که از پدران تحویل گرفتم،دست نخورده ، به نسل بعدی تحویل دهم.
مورد دیگر : وقتی صحبت از دولت – ملت مدرن می‌کنیم ، این دولت – ملت( چه بپسندیم و چه نپسندیم ) به ارتش نیازمند است. ارتش هم ( به منظور ایجاد فرماندهی واحد)برای ایجاد ارتباط، زبان واحد و مشترک را می‌طلبد. این زبان مشترک ، در ایران( تا تاریخ به یاد دارد )فارسی بوده است.
من ( از کتاب‌های تاریخ معتبر ) نمونه‌های بسیاری می‌توانم پیش رو قرار دهم که ( بعد از قرآن ) دیوان حافظ ، در خانه ی هر آذربایجانی یافت می‌شود. شور امیر اوف را، یک بار دیگر گوش کنید ، تا ببینید که در وسط داستان ، بیتی از حافظ ( ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم / ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما )خوانده می شود. در مورد شاهنامه فردوسی هم ، همینطور است.
شما می‌خواهید ، زبان مشترک ترکی باشد. بسم الله ! این کار را بکنید . اما ، مطمئن باشید ،همین بساط ، علیه شما و زبان آذری برپا خواهد شد و باز ، روز از نو ، روزی از نو .
در نوشته آقای علی اشرف درویشیان ( که به عقیده ی من ، اشرف ِ روشنفکران ایرانی است ) خوانده ایم که «هویت» اش را ، نه «کردستان» و نه «زبان کردی» ، بلکه عناصر تشکیل‌دهنده ی ایران می‌داند. مقاله را یک بار دیگر بخوانید ، تا به عرضم برسید.
می پرسم : آیا درویشیان ، کردستان و زبان کردی را دوست ندارد؟
شما می نویسید : « این زبان من است. آن را دوست دارم و می‌خواهم به همین زبان حرف بزنم، بخوانم و بنویسم و در رنجم که چرا این امکان را نداشتم تا با این زبان هم آموزش ببینم یا لااقل امکان انتخاب زبان آموزشیم را نداشته‌ام».
دوست عزیز ! این جاست که حکایت « دم خروس و قسم حضرت عباس » مصداق پیدا می‌کند. ( امیدوارم ، تا کنون نشان داده باشم که قصد بی‌حرمتی در میان نیست )
فرض کنیم که چنین تمهیدی ، پیوند بین ساکنان بخش‌های مختلف ایران را نگسلد . باز هم فرض می کنیم ( در مناطقی که اقوام مختلف ایرانی ،در کنار هم زندگی می‌کنند ) چنین سیاستی، قتل عامی شبیه نقده و قارنای اوائل انقلاب را موجب نشود. با وصف این ( انصاف بدهید) در مملکتی مثل ایران که با مشکل کمبود معلم و مدرس رو به رو است، معلمش به نان شب محتاج است ، مدارس چند نوبته است ، امکانات آمورشی اسفبار است و … چنین خوشخیالی هایی عملی است ؟
آرزویی از این دست، حتی در آلمان هم امکان عمل نمی یابد.