صمد گرامی،
مرکزیترین مسالهای که من در نوشتهام مطرح کردهام، حق خودم برای تعریف هویتم و بیحق بودن دیگران در تعریف این هویت بوده است.
یکی از مشکلات من در گفتگو با دوستان این است که برخی از آنها نظراتی را به من نسبت میدهند و سپس به رد آنها میپردازند که من نه در تفکر خودم و نه در نوشتههایم، آن نظرات را پیدا نمیکنم!
من هویت خودم را تنها با زبان و زادگاهم تعریف نمیکنم. به نظر من هویت مرا علاوه بر آنها، تاریخ و فرهنگ و عوامل دیگری هم تعیین میکنند. برخلاف شما، من هویتم را تنها در ربط با ایران و زبان فارسی و یا حتی آذربایجان و زبان ترکی آذربایجانی تعریف نمیکنم. از نظر من هویت هر کسی تنها یک بعد ندارد و میتواند ابعاد دیگری هم داشته باشد.
خوشبختانه زبان مازندرانی پیوندهای نزدیکی با زبان فارسی دارد و در خانواده شما هم با شما به زبان فارسی صحبت شده و شما مشکلی در مدرسه نداشتهاید ولی
صمد گرامی، برای من هم ایران مهم است ولی مهمتر از خاک ایران و زبان فارسی، و مهمتر از خاک آذربایجان و زبان ترکی آذربایجانی، مردمان این سرزمین است که برای من اهمیت دارند و سعادت و خوشبختی آنها.
بر خلاف آن خردورزی که میگوید: "وظیفه ی من این است ( در حد خودم تلاش کنم ) این کشور را ، همانگونه که از پدران تحویل گرفتم،دست نخورده ، به نسل بعدی تحویل دهم." من وظیفه خودم را این میدانم که در حد توان بکوشم این کشور را، بهتر از آن که از پدران تحویل گرفتم، به نسل بعدی تحویل دهم.
شما از زبان مشترک و لزوم آن صحبت میکنید. من قبلا هم در جایی دیگر نوشتهام که زبان فارسی را زبان مشترک ایرانیان نمیدانم بلکه زبان ارتباطی ایرانیان میدانم. یک کرد با یک مازندرانی و یا عرب، هیچ زبان مشترکی ندارد بلکه توسط یک زبان ارتباطی، ارتباط برقرار میکند. من هم به لزوم یک زبان ارتباطی معتقدم و فکر میکنم که بدون این زبان، یک کشور یکپارچه نمیتواند وجود داشته باشد.
زبان فارسی به دلایل مختلف تاریخی، سیاسی، فرهنگی و... زبان ارتباطی در ایران است و به نظر من در شرایط فعلی (تاکید میکنم که در شرایط فعلی) جایگزینی ندارد و تغییر آن موجب میشود که ما به دست خود، همه مردم ایران را بیسواد کنیم.
البته در نظر داشته باشید که وقتی زبانهای دیگر غیررسمی اعلام میشوند، هیچ شانسی برای جایگزینی زبان فارسی هم پیدا نمیکنند.
صمد گرامی، خطاب به من مینویسید: "شما میخواهید ، زبان مشترک ترکی باشد" این همان مشکلی است که من دارم و به آن اشاره کردم. لطفا به من نشان دهید که من کجا این خواست را مطرح کردهام و خودم خبر ندارم!
متاسفانه شما تاکید مرا در رابطه با حق خودم برای آموزش زبان مادری و آموزش به زبان مادری، به عنوان "دم خروس و قسم حضرت عباس" قلمداد میکنید. لطفا شما مرا روشن کنید: چرا من به عنوان یک انسان حق ندارم زبان مادریم را بیاموزم و یا حتی به آن آموزش ببینم؟
شما به مشکلات این آموزش اشاره میکنید. من هم به این مشکلات واقفم. ولی باور کنید مساله بر سر مشکلات نیست. مساله بر سر به رسمیت شناختن حق است. وقتی این حق به رسمیت شناخته شود، میتوان به حل مشکلات پرداخت.
دیروز مردمانی خواستند که زبانشان به رسمیت شناخته شود و بتوانند زبانشان را آموزش ببینند. این خواست به حق، ابتدا نادیده گرفته شد و بعد از آن شدیدا سرکوب شد. حالا یا باید ساکت میشدند و یا باید ادامه میدادند. امروز خواستههایشان را رادیکالتر کردهاند و خواستار آموزش به زبان مادری هستند. باز سرکوب میشوند. فردا خواستار جدایی خواهند شد. در این شکی نداشته باشیم. این یک روند طبیعی است، هرچند که با آن موافق نباشیم.
صمد گرامی، اگر میخواهیم که چرخ کارخانههای اسلحه سازی شرق و غرب با خون مردم کشور ما نچرخد، باید با مردمی که حقوق ابتدایی بشری خود را میخواهند، همراه شویم. مقاومت در مقابل خواستههای آنها و سرکوب آنها، این خون را برای آن کارخانهها جاری خواهد ساخت!