Skip to main content

صمد گرامی،

صمد گرامی،
اژدر بهنام

صمد گرامی،
از شما ممنونم که توضیحات کافی دادید تا نوشته شما را بهتر درک کنم. باور کنید که من از گفتگو و انتقاد برانگیخته نمی‌شوم. پنهان نمی‌کنم که برخی موارد متعجب می‌شوم که چیزی را به من نسبت می‌دهند که از آن بی‌خبرم. و باز پنهان نمی‌کنم که هرگاه احساس توهین و تحقیر کنم، با وجود تلاشی که برای خونسرد ماندن می‌کنم، در مواردی نه تنها برانگیخته، که گاها برافروخته می‌شوم.
من به گفت و شنود معتقدم. به همین دلیل حرفهایم را بیان می‌کنم. به حرفهای دیگران گوش می‌دهم و درباره آنها فکر می‌کنم.
از اینکه از جمله "شما می‌خواهید ، زبان مشترک ترکی باشد. بسم الله ! این کار را بکنید"، متوجه نشدم که جمله شما شرطی است، پوزش می‌خواهم. این را بگذارید به حساب سواد اندک من در زبان فارسی.
طبیعتا به توضیحات شما نمی‌پردازم و از آنها استفاده می‌کنم و یاد می‌گیرم.

برای اطلاع از برداشت و تعریف من از زبان مشترک و زبان ارتباطی می‌توانید به آدرس زیر مراجعه کنید: http://iranglobal.info/node/45337
من هم می‌خواهم توضیحی درباره بندهای آخر نوشته شما بدهم.
من خودم را مستقل از هر "نژاد" و قوم و تباری می‌دانم به این معنی که معیار من در هیچ موردی "نژاد" و تبار و قوم و قبیله نیست. من، هم جدا از "پان ترکها" هستم و هم جدا از "پان فارسها" و "ایران پرستان".
ولی نمی‌دانم چرا اگر خواهان ابتدایی‌ترین حقوق انسانی خود و هم میهنانم باشم که این "پانها" هم بر آنها انگشت می‌گذارند، جزوی از آنها می‌شوم.
آیا خواست آموزش به زبان مادری یک حق ابتدایی انسانی نیست؟
صمد گرامی، به نظر من طرح حقوق انسانها را به هیچ بهانه‌ای نمی‌توان به کناری گذاشت و تعطیل کرد. نه بهانه اینکه امروز شرایط و امکانات عملی کردنشان وجود ندارد و نه به بهانه اینکه "پانها" هم خواهان همین حقوق هستند!
من نوشتم: "دیروز مردمانی خواستند که زبانشان به رسمیت شناخته شود و بتوانند زبانشان را آموزش ببینند"
با توجه به میزان سواد فارسی خودم، تلاش کردم با آوردن "مردمانی" (و نه مردم)، این را برسانم که منظورم کل "مردم" یک منطقه نیست. ظاهرا در این امر موفق نبوده‌ام.
اگر اشتباه نکنم در سال 1377 دهها نفر از شاعران و نویسندگان آذربایجان طی نامه‌ای به خاتمی، رئیس جمهور وقت خواهان تدریس زبان ترکی آذربایجانی در کنار زبان فارسی در مدارس همه مناطقی که ساکنان ترکی زبان دارند، شدند.
این اولین و آخرین بار نبود که چنین خواستی مطرح می‌شد. این خواست نادیده گرفته شد. نه تنها حاکمیت آن را نادیده گرفت، بلکه "روشنفکران" و "اپوزیسیون" جامعه ما هم آن را نادیده گرفتند.
پس از آن، هزاران نفر در قلعه بابک گرد آمدند. تعداد آنها را تا 300 هزار نفر نوشته‌اند (نمی‌دانم که این رقم تا چه حدی درست است ولی ویدئوهای موجود نشان می‌دهند که واقعا هزاران نفر بودند).
این واقعه هم نه تنها نادیده گرفته شد، بلکه به دستگیریهای گسترده‌ای انجامید. موارد زیادی از این دست را می‌توان مثال زد. مانند حضور میلیونی مردم در اعتراض به کاریکاتور "سوسک" (بحث بر سر آزادی بیان کاریکاتوریست نیست بلکه منظورم نشان دادن حرکتهاست).
حالا تعداد زیادی از جوانان را در استادیومهای ورزشی می‌بینیم با علامت بزقوش و با شعارهای "آذربایجان ایران نیست" و "استقلال" و جدایی.
آیا اینها "هوس ها و سرگرمی های سیاسی" ما خارج نشینان است یا واقعیتهای موجود و رو به گسترش؟
البته این مسائل تنها مربوط به آذربایجان نیست ولی اینجا به همین قناعت می‌کنم.
صمد گرامی، به نظر من سرکوب این حرکتها اوضاع را پیچیده‌تر و خطرناکتر می‌کند. و من اعتقاد دارم که داعش، حتی در شکل غیرمذهبی و به شکل فاشیسم عریان در پشت دیوار منتظر ماست. اگر هشیارانه عمل نشود، همه ما قربانیان آن خواهیم بود.
پیروز باشید