Skip to main content

با هر دوی این زنده یادان

با هر دوی این زنده یادان
آ. ائلیار

با هر دوی این زنده یادان دوستی صمیمی داشتیم. کسرایی دبیر و دوست نزدیک من بود. آخرین بار او را درسال 1358 دیدم . بلند قد و خوشگل و ورزشکار. عکسی که در آن روی زمین نشسته پارک «شهرچایی» ست. تابستانها آنجا استراحت میکرد. و ما بچه ها راحتش نمیگذاشتیم. کنارش می نشستیم و سئوال بارانش میکردیم. او به مهربانی همه آنها را پاسخ میگفت. کوتاه و مستدل. آه، چه خوشبختی عظیمی ست که آدم چنین معلمانی داشته باشد. از یکسو دوست- و از سوی دیگر استاد. براستی بچه های فقیری مثل ما خود را با « پشت و پناه» احساس میکردیم. احساس میکردیم که حداقل در دنیا کسی هست که میتوانیم درد دلمان را با او در میان بگذاریم و راحلهای منطقی و پیشنهادی برایشان پیداکنیم. من در طول زندگی همیشه خود را فرزند او نیز احساس میکردم؛ اما دریغ و هزاران بار دریغ که ماجرا های زندگیم نگذاشتند وظیفه ام را نسبت به او انجام دهم.

داغ آنرا همیشه با خودم داشته و خواهم داشت. همچنان که نتوانستم نسبت به خانواده ام بجای آورم. اوخود مینویسد:« ...به خاطر از دست دادن فرصتهایی که امکان آنرا داشتم به دیگران یاری کنم خود را سرزنش میکنم. »