تراکتورسازی و مرگ
جمال
تراکتورسازی و مرگ
چرا نتوانیم نقدشان کنیم؟ بخشی از طرفدارانِ تراکتورسازی، با شعارهای «مرگ بر این ملت و آن ملت» نه تنها تمرینِ حقخواهی نمی کنند، بلکه مشقِ فاشیسم می نویسند و ایماژهای فاجعه را به ما نشان میدهند. اتوپیای بسیاری از آنها، ترکیه ای است که هم علیه ارمنیها نسل کشی کرده و هم کردها را دسته جمعی از هستی ساقط کرده. آنها شبیه یک «سلطانِ» بدونِ «امپراتوری» هستند. به دنبالِ «حقوق» نیستند. «قدرتی مهیب» میخواهند. هژمنی می خواهند. این یک نقدِ صریح است.
در جامعهای که شعارِ مرگ بر کُرد و مرگ بر فارس و مرگ بر عرب سرداده میشود، باید پرسید: روشنفکران آن جامعه دقیقا چه کردهاند؟ کجا هستند؟ تغییرِ فازِ «حقخواهی» به «دیگرستیزی» یک سقوطِ هولناک و مرگبار است. در ایران، مردمانی هستند که از نظرِ حقوقی به مراتب وضعیتِ ناگوارتری از ترکها دارند. بلوچها و کردها را می شناسیم. اما حتی گفتمان های واگرایانه آنها، هرچه باشد، به ندرت دیگرستیزانه و راسیستی و با محورتِ مرگِ جمعیِ دیگری است. ناسیونالیسمِ افراطی ترک در ایران، مجهز به نرم افزارهایی است که مولدِ اصطکاک و جنگ و جدال است. تنها لحظهای به این فکر کنید که اگر از نظر سختافزاری و از نظرِ موقعیت سیاسی، دستشان بازتر باشد، چه اتفاقی میافتد. اگر بتوانند آن مشقها و آن شعارها را عملی کنند. فاشیست ها در این مهارت دارند که چطور از موضع «حق» و با تظاهر به اینکه «در خطر هستند»، دست به بیرحمانهترین قتلعام ها بزنند. ناسیونالیسمِ نابالغِ ترک در ایران، هیچ مدل و فانتزی و ایده ای برای همزیستی مسالمت آمیز ندارد. چیزی غیر از «مرگ و تهدید و خط و نشان کشیدن» عرضه نکرده است. تمامِ دغدغهاش این است که چطور میتواند «اراضی» بیشتری به دست بیاورد و «دیگری» های کمتری را به «قلمرو» خیالی/واقعی خودش راه دهد. آذربایجان، چرا به جای نمادِ دیگرستیزی، به نمادِ برابری طلبی و اصرار بر همزیستی عادلانه مبدل نشود؟ لیاقتِ آذربایجان، به مراتب بیشتر از آن است که حاملانِ مرگ و گفتمانهای تهی از وجدان، بخواهند نمایندگیاش کنند. گوشهایمان به شنیدنِ نوای آنانی محتاج است که بانگِ آزادی و زندگی سرمیدهند. آنانی که اگر دیر بجنبند، از سوی فاشیستها بلعیده خواهند شد. *طبیعی و بدیهی است که این نقد شاملِ همه طرفدارانِ تراکتورسازی نمی شود. * فروکاستنِ آذربایجان به طیفِ فاشیست، خود یک نظریه فاشیستی است.
نوشته: سامان رسولپور
نوشته: سامان رسولپور