رفتن به محتوای اصلی

● صفحه شما

دوستان و خوانندگان عزیز، امکان کامنتها واقعا به شما تعلق دارد. هدف ما ایجاد محیطی دوستانه برای تبادل نظر است. آزادانه نقد، نظر، خبر، تفسیر، تحلیل و... بنویسید اما خواهش می کنیم بدون نام بردن از اشخاص حقیقی و حقوقی در کمال امنیت برای خود و دیگران فضایی ایجاد نمائید که بدور از توهین و اتهام و جوسازی و مسموم کردن محیط تبادل نظر باشد. توجه داشته باشید کامنتهایی که این موارد را در نظر نگیرند، منتشر نخواهند شد.

لطفا اعتراض، انتقاد و پیشنهاد خود را به آدرس info@iranglobal.info ارسال کنید. از پاسخ به اعتراضات در کامنتها معذوریم.

افزودن دیدگاه جدید

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: حکومت آینده ایران.
دیدگاه:

سالام.
چندموضوع را بترتیب میخواهم
نام ببرم.
اولین شرط برای رهبران سیاسی
بودن بامردم و ریشه داشتن در دورن
مردم است.
وقتی صحبت ازمردم می‌شود
پسرشاه وطرفداران انهاهم جز این مردم هستند،ولی جایگاه شان با مردم
اصلی فرق دارد،
که به این موردخواهم پرداخت،
فکرمیکنم ،یکی از اصلی ترین عامل
عدم اتحاد و همبستگی سیاسیون
همین خوداین آقا رضا وطرفدارنش می‌باشند.
اینها باید دریک دادگاه بی طرف و
دقیقا زیر نظر سازمان حقوق بشری
محاکمه شوند
تا علت فنا شدن صدسال زمان برای ایران وایرانی مشخص گشته وعاملین لش تاوان دهند،
دومین گروه رهبران سیاسی مختلف هستند،که نتوانسته اند،پای در خاک و
در درون مردم داشته وحرکت کنند
و اکثرا بجای اینکه پایشان درخاک باشد، در هوا وتوهم بوده است.
همین علت‌ها باعث شده نتوانند،درک
درستی ازسیاست زمینی داشته باشند.
واکثرا خواسته اند سیاست کشورهای
استعماری را درایران پیاده کنند.دومین عامل همین افراد برای تفرقه دربین مردم بوده اند.
سومین ، عامل تلویزیون‌های بی بی سی،ووآ،من وتو،اینترناشیونال،وو لوس آنجلسی بوده اند،
که بجای مطرح کردن مسائل اصلی
آنها دراصل سیاست استعماری ،مسیحی
وتوهمی روشنفکری پان ایرانیستی همیشه خائن را بزرگ کرده و خواسته
بهره برداری برای اربابان خود کنند.
چهارمی،،
رهبران سیاسی در ایران هستند،
در درون مردم و آنها هستند که تمام بافته های کشورهای استعماری را پنبه میکنند.
وهنوز بااینکه عصر انقلاب انفورماتیک است،
امثال رضا پهلوی و عرب نشینان این
انقلاب را درک نکرده اند.
آقای رضا پهلوی وقتی درمصاحبه اعلام
میکند،که من معنی زبان مادری را نمی فهمم،باید گفت این نفهمی ها باعث اصلی عدم اتحاداست.
وقتی وزیر امور خارجه،،ظریف در مصاحبه ایی میگوید،که بمن گفتند،

مانباشیم ،شماها مجبورید،درعرض یک
هفته تورکی حرف بزنید،
این جمله را هنوز رضا پهلوی وسیاسیون ایران و رسانه های تلویزیونی وابسته درسایه نگه میدارند،
یکی از اصلی ترین عدم اتحادهمین است.
وقتی سیاسیون ایران ،این حقوق اصلی مردم را درعصر دیجیتالی بخواهند،نا دیده گیرند،،طبیعی است،
که کسی برای آنها تره خرد نخواهدکرد.
آقای رضا پهلوی دراین صحبت‌ها ازافراد مثل علی کریمی،علی دایی،
حسین رونقی ،مسیح علی نژاد حرف زده،
باید بدانند که خیلی خواستند،اینهارا
بعنوان لیدرسیاسی جابزنند،
ولی نشد،،چون لیدرهای سیاسی درایران متوهم ورانت خوار،پرورش یافته جناح حکومتی ویا کشورهای غربی وروس نیستند.
آنها دربین مردم هستند،
وناشناخته .
شاید تعدادی طرفداراینها باشند،
ولی بدانید که طرفداران اینهاهم مردم
تغییرخواه ولی بیسواد واحساسی هستند،
واینها وطرفدارنشان موردسوء استفاده
قرارمیگیرند.
درمورد،رهبران سیاسی چپ و افراد
اتراق کرده درغرب و پروبال داده شده
توسط غرب در آینده خواهم نوشت.

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: ابوالفضل محققی:
دیدگاه:

ابوالفضل محققی:

سیروس مددی عزیز با سلام .ممنون از نظر وخوشحال از این که عمر بر باد نداده وبخش عظیم عمرت راصرف در گیری با ملیت پرستان "خودی "کردی . و دست آخر بعد کلی پائین وبالا کردن بمن رسیدی .تحمل هم حدی دارد .دلم میخواست حاصل این همه تلاش را جمعبدی شده نه با قلمفرسائی شاعرانه وفاضلانه مانند من بل بصورتی منطقی و آموزنده بدور از تعصب قومیتی منتشر میکردی تا گمراهانی چون من که قلبشان برای شاعران ترک زبان ،کرد ،ترک ،عرب ماغ نمی کشد .اندکی بخود آمده وبوظیفه آذری بودن خود عمل می کردند. از تاکیدم بر شونیسم فارس.گرایش به اردوی سلطنت نوشتی . تلویحاازعدم تائید فرضا اردوی پیشه ووری ها انتقاد کردی . سیروس جان میدانم این نوشته نه نقدی بر من بل بر نبودنم در اردوی شما وهر گونه گرایشی است که بر تمامیت ایران تا کیدا دارد وایران را مجموعه زیبائی از خلق های گونا گون آن می داند. تحریف و قاف دادن یعنی این.دوست دارم نوشته ای مبسوط در باره مسلک جدید من بنویسی که مسلما بسیار تاثیر گذار و راه گشا خواهد بود.

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: دردما ساختاری دموکراسی است
دیدگاه:

سالام.
جناب جهرمی آفرین برشما،
فدای قلم وخودشمابشم.
چه عالی گفتی ،
ما گرفتاراین دزدان واین مگسان هستیم
تعدادی قلم بدست و نژادپرست هم
آنهارا ساپورت میکنند.
کشورهای نفت وگاز ومعادن منطقه
خورهم این جانی های خائن را حمایت
تبلیغاتی رسانه ایی میکنند،
کوتاه نوشتم ،
دردما همین است.
هرکس جلوی دماغ خودرا گرفته پیش
میرود،
مردکه ۷۰ به بالا سن دارد،
بجای اینکه راهکار برون رفت،ازاین جهنم نشان دهد،
یا برای وحدت و یک سیستم
درست علمی را پیشنهادکند،
بعنوان مانقورد،،
تهی مغز غول انسان نما بالای سازمانی نشسته،به ملت خودش توهین میکند،
ویا دروغهایی را می نویسد،که دشمنان
دموکراسی به دهانش گذاشته اند.
برای ما ادعای روشنفکری ورهبری هم میکند.

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: آریو:
دیدگاه:

آریو:

با درود!
بر انسان‌گرایی و جهان وطنی یا بعبارت دیگر اومانیسم و انترناسیونالیسم هیچ ایرادی وارد نیست و آرزوی یک حکومت جهانی بر اساس مناسباتی که شما بر شمرده اید هم اوج تکامل اندیشه و خرد انسانی است.
اما سوال اول این است که نوع بشر، بعنوان یک جاندار پستاندار از نظر زئولوژی در چه فاز و مرحله ای از چنان تکاملی قرار دارد؟
به سخن ساده تر، انسان ها در دفاع از لانه و آشیانه و همچنین سیر کردن شکم‌ خود یا در مجموع ادامه بقای خود تا چه اندازه می توانند یا می بایست درنده خو باشند؟
و سؤال دوم اینکه آیا، همانطور که شما بدرستی می فرمایید "خاکی که برای هر متر مربع آن و جابجایی این مرزها هزاران انسان به خون غلتیده اند"، "مقصر" آن خون ریزی ها و خون آشامی است یا ما انسان ها‌ که هنوز موفق نشده ایم بر غرایز زئولوژی خود که البته آن را با ویترین ایدئولوژی معرفی می کنیم، غلبه کنیم و شوربختانه نشانه ای از اینکه در چشم انداز صده ها هم محقق شود مشاهده نمی شود!
پس چه باید کرد؟
حالا با توجه به مسائلی که ذکر شد واقعیت جهان ما در شرایط فعلی این است که جهان به قطعات‌ کوچکتر و یا بزرگتری بنام "کشور" تقسیم شده است، برخی قدیمی تر و بعضی جدیدتر، که در هر کدام مردمانی بعنوان "ملت" زندگی می کنند که به تبع آن دارای منافع مشترک و یا "ملی" هستند.
به باور من قرار دادن انسانگرایی و عشق ورزی بین انسان ها در مقابل منافع ملی که خود نوعی انساندوستی و مردم دوستی و احساس مسئولیت و خیر عمومی است هم اشتباه است و هم می تواند مشکل آفرین باشد.
موضوع دیگر اینکه آنچه جناب محققی در این مقاله "وطن" می نامند تنها خاک و کوه و دره نیست، بلکه یک مجوعه از پدیده هایی است که به مرور زمان در یک جامعه انسانی و حتی محدوده جغرافیایی خلق می شود که انسان می تواند با آنها ارتباط قوی معنوی و احساسی برقرار کرده و برای او ارزشمند باشند، اما در جای دیگری از جهان نتواند پیدا کند، از موسیقی گرفته تا ادبیات و هنر و رقص و حتی خوراک و ...

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: پیشاپیش باید اذعان کنم
دیدگاه:

پیشاپیش باید اذعان کنم

که با بسیاری از مواضع دوست گرانقدر فیسبوکی ام جناب محققی عزیز بویژه در زمینه برخورد با مشی غیردیالکتیکی و جزم گرایانه چپ سنتی همدل هستم. واقعیت اینست که تجربه تلخ انقلاب ۵۷ فاجعه آمیزترین و مصیبت بارترین سرنوشت را برای مردم ما رقم زد. گران بهاترین درسی که این تحول دردناک باید به ما آموخته باشد اینست که « آزمون شکست خورده را نباید دوباره آزمود». با عمامه به مصاف تاج رفتیم با این توجیه که بزرگ عمامه داران رهبرکبیر انقلاب ضدامپریالیستی است و نه رهبر منجلاب قرون وسطایی. اینک اما برای بازگرداندن این غول به شیشه، توصیه برخی این است که به کمک تاج که خود این غول را در آغوش پرورانده، پروار کرده و به جان خود و ما انداخته، غول را به شیشه بازگردانیم. تاریخ مشرق زمین تاریخ ظهور پیامبران، تاریخ انه الحق گویان، تاریخ تصوف صوفیان، عرفان عارفان، تاریخ خلسه، از خود بیخود شدن و خمودگی ، تاریخ حاکمیت خلفا،ملوک، پادشاهان از خلیفه به ملک و از ملک به خلیفه، نگاه مان همواره از این به آن، از عمامه به تاج سپس از تاج به عمامه و چنین است که امروز خلسه وار در گل مانده ایم، از عمامه گشتن بیزاریم و تاج مان آرزوست به سروده زنده یاد اخوان ثالث در سروده « کتیبه » « کسی راز مرا داند که از این رو به آنرویم گرداند»
دوست گرامی درست است که در زمانه ای هراسناک بسر میبریم اما این امر به هیچوجه از اهمیت و لزوم تلاش برای ایجاد مناسبات عادلانه در جامعه، آزادی از قید حاکمیت های توتالیتر و مبارزه با تمرکز قدرت در دست فردی تحت عنوان ولی فقیه، قیم مردم، سلطان یا سلطان زاده کم نمیکند، نه تنها کم نمیکند بلکه برای مقابله با پدیده دهشتناک جهانی یک ضرورت است. پرسش های یک و دو در مورد
مام وطن علیرغم ساده کردنش در ابهام مانده است، انسانگرایی را هم که بجان منافع مردمی و ملی انداخته اید زیرا تصورتان از منافع ملی و مردمی نه مناسبات انسانی، عادلانه و آزادی اندیشه و بیان بلکه حفظ مرزهای خاکی یا تمامیت ارضی است بدون آنکه هیچ دلیل خاصی برای این تهدید موجود باشد. شاید تنها دلیل این امر توجیه لزوم یک حاکمیت توتالیتر برای تمرکز قدرت در مرکز به منظور سرکوب ملل ستمدیده و برابری خواه داخلی است و نه یک تهدید ارضی.

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: سیروس مددی:
دیدگاه:

سیروس مددی:

محققی عزیز باسلام! میدانی که سالهاست علیرغم میل شدید به نوشتن، در برابر این نوع نوشته های تو سکوت می کنم. گهگاه چند سطری زیر نوشته های تو می نویسم و سپس با پشیمانی حذف می کنم. اینبار هم دیروز دو حاشیه نوشتم و حذف کردم. و پس از حذف متوجه این «پاسخ» های تو شدم.
ابول جان! قطعه ادبی می نویسی برادر! برای تحریک حس ملیت پرستی افراطی بسیار مفیدند ولی مانند همه نوشته های مشحون از ملیت پرستی افراطی، چه بسیار «قاف» هایی که درین نوشته تو هست!
و متاسفم که به مسیری افتاده ای که گفته دیگران را ابتدا تحریف کرده و سپس فاضلانه و شاعرانه در رد آن قلمفرسایی می کنی. چه کسی گفته که عشق به وطن ترسناک است؟ حرف امیر و مرا می گویی؟ در ان یک جمله امیر، صحبت سر عشق به وطن بود یا مجازاتی که تعیین کردی؟ و در نوشته من سخن از کراهت وطن دوستی بود یا تفاوت مفهوم وطن میان شاهپرستان و جمهوریت خواهان؟ تو چپ و‌ جمهوریت خواهان را بخاطر نپیوستن و یا دست اتحاد ندادن به سلطنت طلبان ملامت کردی و پاسخ من به آن بود. اگر طبع شاعرانه تو در حال غلیان است، اگر قلبت «ماغ» می کشد، آنرا در عرصه دیگری جاری کن نه در تحریف سخن ما و سپس قلمفرسایی علیه انچه خود ساخته ای!
میدانی که بخش عظیمی از عمر من درین سالها در درگیری با ملیت پرستان «خودی» گذشته است. و آن انگ بمن نمی چسبد. ولی برادر جان! درین قطعات ادبی، چه شد که علیرغم انهمه ماغ کشیدن قلبت برای وطن، یک شاعر عربی، ترکی، کردی، ترکمنی نویس درین وطن نیافتی و همه مفاخر خاور زمین را بسود اندیشه خود مصادره کردی؟ چه شد که چپ را بی وطن جلوه دادی؟ اینها آیا حاصل آن گرایش تو به اردوی سلطنت و ایدئولوژی ناسیونالیسم شوونیستی آن نیست؟
نمی دانم. امیدوارم این نوشته را نیز حذف نکنم و امیدوارم برخلاف عهد، مجبور نشوم که در نوشته ای نگاهی به کارنامه ادبی تو درین سالها بیاندازم.

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: افراطی ها چه کسانی هستند و چرا افراطی هستند؟
دیدگاه:

از دید من افراطی ها پارازیت های بی ریشه ای هستند که برای بقا و رشد خود نیازمند یک تنه ی درخت قوی هستند تا خود را بدو او بچسبانند و بالا روند.
وفرقی هم برایشان نمیکنه که آن تنه ی قوی چه شکلی داشته باشه یا از چه نژادی باشه. فقط کافیست که قدرت مطلقه باشه تا دوام و رشد این بی ریشه های انگل و فرصت طلب را تامین کند. آنها نمیخواهند شیخ یا شاه دمکرات باشد. آنها نمیخواهند آن تنه ی قوی فقط برای چهار سال باشد. تنه هرچه قوی و پایدار تر بهتر.
و جالب است که در طول قرون متمادی این منفعت طلبان خون ملت خور همواره پیروز بوده اند.
خمینی در آعاز واقعا میخواست که ملت یا امتش سربلند و دارا باشند. ولی انگلها با تغییر صورت خود گردش را گرفتند و باو جهت مناسب خواستهای خودشان را دادند. هم اینک هم همانها دارند شیخ چلاق را هدایت میکنند.
یعنی اینطور بگویم که اگر مرحوم گاندی را هم همه کاره ی کشور کنیم, باز همان ها وقتی ببینند که قدرت مطلق دست اوست گردش را گرفته و خون کشور را تا قطره ی آخر میمکند.
برای همینست که هرگز راضی نمیشوند که قدرت تقسیم باشد. برای همینست که از شاهزاده هم فقط قدرتش را میخواهند نه وجه دمکراسی خواهش را.

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: جواب
دیدگاه:

پاسخ الوالفضل محققی:

در جواب بدوستانی که عشق یوطن را ترسناک می خوانند برای من وطن یک مفهوم بیشتر ندارد .من وطن را چنین می بینم و بر آن عشق می ورزم. با انگشتان لرزان از بیماری که کار نوشتن ر.ا دو چندان سخت تر می کند از سرزمین آبائی می نویسم .هر کس را که بر چنین زیبائی عشقی نمی ورزد از زبان حافظ می گویم."بر او نمرده به فتوای من نماز کنید. در آخرین لحظه خروجم از ایران خم شدم ومشتی از خاک برداشتم مانده بودم که با این خاک چه کنم. چرا که من متعلق به یک گروه چپی بودم که به انترناسیونال عشق می ورزید و تمامی جهان را خانه خود میدانست، البته جهان سوسیالیستی! و خاک برایش نمودی از ناسیونالیسم بود که با آن بیگانگی می کرد.
اما احساس فراتر از اندیشه، فراتر از تعلقات گروهی و قضاوت گروهی مرا به این خاک پیوند می داد. گوئی مشتم آتش گرفته بود. زنجیری سخت مرا به خاک می کشید. احساس می کردم مانند" آنتایوس "که قدرت از مادر خاک می گرفت و با جداشدن از آن در میان زمین و آسمان، جاودانگی خود را از دست میداد، من نیز با جداشدن از این خاک زندگی، احساس و نیروی خود را از دست خواهم داد؛ آواره ای خواهم بود در دیاری دور در حسرت وطن . فکر می کردم، هنوز پخته نشده ام؛ هنوز احساسات جوانی بر منطق سیاسی می چربد. آخر ای مرد! ترا چه می شود؟ چه فرقی است بین این خاک با دو متر آن طرفتر؟ چه فرقی است بین خاک تو و خاک دیگر در آن سوی جهان؟ خاک، خاک است؛ این مرزها قراردادی اند؛ در تمامی طول تاریخ هزار بار جابجا شدهاند. تو، نه بخاک نه به مرزی قراردادی، بل به جهانی بزرگ و انسانی تعلق داری! میدانم! میدانم! من به وظیفه بشری ام آگاهم، اما این خاک با من سخن می گوید. تمامی رشته های قلبم را می کشد. گرمای عجیبی در تنم می دواند. این تنها یک خاک نیست؛ این نمادی، مجموعه ای از تمامی آن عناصری است که من خود را با آن تعریف می کنم. در این مُشت خاک، گذشته، حال و آینده خود را می بینم. هر وجب از آن یاد و خاطره ای را بهمراه دارد. من زاده این خاکم. خاکی که پدرانم، مادرانم، رفیقانم در آن خفته اند. مشتی خاک است؛ اما بنای بلندی است افکنده شده از نظم که در چهارسوی ایران زمین بیهراس از باد و باران سر بر آسمان می ساید. در نسیمش اگر خوب گوش بر آن بخوابانی سبز در سبز باربد را خواهی شنید .ملودی نشائت گرفته از مجموعه آوا های مردمان وطبیعت یک سرزمین . قلبم ماغ می کشد، سرشار از لذتی وصف نشدنی. من به این خاک به این مردم تعلق دارم! من به فردوسی به شاهنامه به میتولوژی حیرت آوری که از دل خود رستم را ،بیرون می دهد وکاوه آهنگر را که ذهنیت تاریخی وحس های سرزمینی من را تشکیل میدهد ، غم وشادی می آورد .گاه اشگ بر چهره ام جاری می کند وگاه خنده بر لبم می نشاندوکاراکتر وشناسنامه ملی من را شکل می دهد ، تعلق دارم، مجموعه ای که من را بنام یک فرد ایرانی معرفی می کند .چگونگی پاسخ گوئی هر فرد بر این مجموعه جایگاه اورا معین می سازد.
به دشت خفته می نگرم، کشیده شده از این سر زابل تا آن سوی ایران، تا آذربایجان، کردستان، خراسان، خوزستان. دشتهائی که هر کدام تاریخی را در دل خود نهفته دارند. چه لشگریانی از آنها گذشته اند. برخی را به سلاح و برخی را به قلم و برخی را به صبر در خود حل کرده است. طی این قرنها چه بسیار کشورها و تمدنها که از بین رفتند، اما این سرزمین که شهر سوخته اش در این سوی و قلعه بابک اش در آن سوی ایران قرار گرفته، جغرافیائی نیستند .کاروانی حله ای است که فردوسیها، رازیها، خوارزمیها، ابوعلی سیناها، مولاناها، حافظ و سعدی، نظامی و خیام، هدایت، شهریار، سایه، شاملو و فروغ بر آن گره زده اند. فرشی که سرخی اش از خون یک ملت رنگ گرفته و رنگهای روشن آن یادآور روزهای شاد و ظفرمندی آن است. چه کسی می گوید نگارستان به تاراج اعراب رفته است؟ نگارستان فرشی است گسترده در درازای تاریخ به پهنای ایران زمین که قیمتی دُرهای آن را کس به تاراج نخواهد توانست برد. چرا که ناصرخسروها به نگهبانی بر درش نشستهاند. من اکنون نه مشتی خاک بل، دُری از نگارستان را بر دست دارم.
گنبد مینا در حال روشن شدن است. در آبی روشن کم رنگ آن، گنبدهای لاجوردی را می بینم که در دوردست کشور، در رویاهای من صف کشیده اند. با هزاران گُل بته های رقصان در نخستین شعله شفق. نقشهای اسلیمی که چون فواره های آتش دست بر آسمان گشوده اند در میدانی بزرگ، هر شاخ را که کنار می زنم، باغ روح دیگری گشوده می شود. کدام دستها چنین بهشتی را آراسته اند؟ آیا تنها دست چیره هنرمندی می تواند چنین بهشتی را بیافریند؟ چه عشق و ایمانی در پس این آفرینش است؟ آرامش گنبد لاجورد. شور شاخه های رقصان، تمنای اوج، برخاستن، وحدت وجود و صدای سخن عشق در زیر گنبد دوار. نقشی از پیراهنهای زیبای بلوچی تا چارقدهای سرخگل ترکمن، از سجاده های گشوده در خانه های اعیانی، تا مُهری از سنگ در سیاه چادری در دامنه های سبلان. از باده های الست تا جامهای خیامی. همه و همه روح یک ملت است که چون بر خاکش می نگرم، فرش نگارستان می بینم و در آسمانش گنبدهای لاجورد. مجموعه ای از عناصر فکری و معنوی یک ملت که از اقیانوس بیکران خلقهای گوناگون این کشور مایه میگیرد سرزمینم ایران راهویت ومفهوم می بخشد.
هر کس خشتی بر این خانه نهاده است؛ خانه ای که جغرافی آن را در مسیر تندترین حوادث قرار داده و پایمردی یک ملت تاریخش را نگاشته است. ملتی که قهرمانان آن برای نگاهداری اش گاه جامه صدارت خلفا را پوشیدند و گاه وضو بر خون کردند و گاه در میدانگاهی در حلب پوست از تنشان جدا ساختند. هم از این روست که هیچ کدام از اعضای این خانه بزرگ نمی توانند خود را بی آن دیگر اعضای این خانه تعریف کنند. امیرخیز تنها کوچه ای در تبریز نیست؛ کوچه ای است به درازای ایران زمین که هنوز ستارخان و اردوی ملی سرودخوان از آن می گذرند. هر کدام از خلقها چهره خود را در آن می بیند.
ما کودکانمان را در این خانه بزرگ می کنیم، خانه ای که بنیاد آن بر پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک بنا شده و بر یک لوح کوچک استوانه ای نخستین بند آزادی انسان نگاشته شده است.
خانه ای که گاه بوعلی سینا فرزندان این آب وخاک رامعلمیشان می کند . گاه بیرونی. علم ریاضی وجغرافیا تدریس میکند. زمانی ابوسعید از آئین جوانمردی برایشان می گوید . گاه سعدی حکمت روزگارشان می آموزد. بیهقی از بر دار شدن حسنک وزیر حکایت می کند وقلم بر صفحه تاریخ می گریاند. خواجه نظام الملک درس سیاست میدهد نظامیه ها بر پا می کند.. خانه ای که در آن جنگ هفتاد و دو ملت را عذر می نهند و نهال دوستی می کارند. در این خانه مردی است که نیم اش از فرغانه است و نیم اش از ترکستان. ملول از دیو دد با چراغی بر دست بدنبال انسان می گردد :برای وصل کردن .نی برای فصل کردن. تمامی این ها وطن را مفهوم می بخشند و ما را مسئول در برابر حفظ آن می کند . عشق ورزیدن یه چنین وطنی و جنگیدن برای حفظ آن همان آزادگی است .همان جان عاشقی است که آرش بر تیر می نهد تا مرز های این سرزمین را معین کند . این است رمز جاودانگی این ملت که ایسم بر دار نیست ویه این یا آن فرد ،این جریان ویا آن گروه مربوط نمی شود.این ایران است. .با مشتی خاک پیچیده در کاغذ پای بر خاک افغانستان می نهم و به انتظار می نشینم .
زمزمه کنان چشم بر خانه میدوزم
"این نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کین سابقه پیشین تا روز پسین باشد".

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: چرا مردم ناراضی هیچ کس راقبول ندارند؟
دیدگاه:

سالام
یک سئوال ازسیاسیون این سایت،
چه آنهاییکه هرروز شعار سرنگونی میدهند،چه آنهاییکه خودرا لیدر سیاسی دانسته و هرروز برایمان تولید
تئوری میکنند،
چه آنهاییکه اینجا نشسته هرروز به نفرت پراکنی می پردازند،
چه آنهاییکه دلشان میسوزد،ولی دوستی خاله خرسی با ایران وایرانی دارند.
چه آنهاییکه میگویند،نود درصدمردم
با رضا پهلوی هستند،
چه آنهاییکه برایمان مجلس موسسان
درست میکنند،
چه آنهاییکه برایمان ازآرش، رستم،
ققنوس وغیر قهرمان سازی میکنند،
چه آنهاییکه مارا میخواهند،از دنیای مدرن و ازقوانین وسیستم جاری در
جهان دور کرده به ایران توهمی باستانی ببرند،
وچه آنهاییکه مثلا در کمیته مرکزی سازمان‌هایی نشسته وخودشان را رهبر
جهان دانسته ولی به خون بنیانگذاران آن سازمان خیانت کرده وحزب چپ درست کرده اند،وغیر،
جواب دهید،
که چرا شما ها این نود وسه درصد،هشتاد درصد رانمی توانید رهبری کنید؟
چرا شعارداده و حتی نمی توانید،پنجاه
نفررا درشهری جمع کرده وسیاست مدیریتی خود و تئوری خودرا به اجرا گذارید؟
دلیل این توهم واین خودبزرگ بیتی درچی است؟

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: پرولتاریا وطن ندارد.
دیدگاه:

آقای محققی گرامی، روی نکته مهم تاریخی انگشت گذاشته اید بی آنکه به ریشه بی وطنی گرو های ایران ستیز دین گرا و چپگرا اشاره کنید.
قلم توانای شمابهتر می‌تواند شعار ضد ملی پرولتاریا وطن ندارد را تجزیه و تحلیل کند و اثرات مخرب و ویرانگر این تحفه استعمار چپ را در تاریخ صد ساله ایران کنکاش کند.
گروه دوم پیروان مسخ شده محمد پسر عبدالله هستند که بمانند استعمار و استسمارگران عرب به کشور ایران نگاه می‌کنند بی آنکه احساسی نسبت به این آب و خاک داشته باشند.
امید وارم روزی نه چندان دور گذری به ایران داشته باشید وتخریب تاریخی ایران را توسط پیروان و مبلغان اسلام مشاهده کنید.
در ایران کنونی هیچ چیزی جای خود نیست تا آنجا سخن فردوسی توان شرح فاجعه را ندارد که می‌سراید :هنرخار شد، جادویی ارجمند، برای شرح تخریب ایران کافی نیست.
برعکس ملیارد ها دلار از ایران برای ساختار های مختلف روانه برون مرز میشود.
آقای محققی چپ و اسلامیان ایران و ایرانیت وفرهنگ انرا را نابود کردند وهر گز میهن پرست نیستند.
فرد فرد اعضا چپ و هر مرد وزن مسلمانی در این خیانت وجنایت ملی شریک هستند.
آقای محققی بدون شک گزارش بیهقی از خروج ثروت مردم ایران را به بغداد خوانده اید،
آن مشت کوچکی بود دربرابر خروارهای امروز.
شادمان باشید.

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: برای شناخت جریان رضا پهلوی و…
دیدگاه:

برای شناخت جریان رضا پهلوی و اطرافیانش به لینک زیر توجه شود.
https://www.youtube.com/watch?v=AzZE8M8mVSI

تاریخ:
عنوان دیدگاه: رقصیدن بر شعله های آتش
دیدگاه:

دروود بر ابوالفضل عزیز!
اندکی زیگزال رفتن در صراطهایی عصّار خانه ای!!

اگر حافظه من به خطا نرود، زنده یاد «احسان یارشاطر» در یکی از مصاحبه هایش – نقل به مضمون - گفته بود که:«نسل من در فکر ترّقی و آموزش و بالندگی روح و مغز و روان ایرانیان و هموطنانش بود و هر کسی که اخگری از علقه میهندوستی و مردمدوستی در وجودش شعله ور بود، زیر بال و پرش را میگرفتیم و او را پرورش میدادیم تا به سرفرازی خودش و مردمش و میهنش همّت کند. امّا بعد از واقعه مصدّق، به هر کسی که با خاندان پهلوی خصومت میکرد و به ایدئولوژی مارکسیسم تمایل داشت و قبله اش شوروی بود و در تضاد با میهندوستی و فرهنگ مردم ایران بود، شخص مترقّی و مبارز میگفتند. از این لحظه به بعد بود که روند سقوط ایران و فروپاشی مناسبات اجتماعی و گسترش خصومتها در حقّ یکدیگر و رقابتهای وحشتناک شروع شد».

ابوالفضل جان!. همانطور که گفتم. ناله های تو، مرا غمگین میکنند. مسئله میهندوستی و مردمدوستی در چارچوب گرایشهای سیاسی که به شدّت تحت سیطره عقاید آکبندی و مبتلا به ایدئولوژیهای خشک و زمخت و بی مغز و پایه اقتباسی-وارداتی-تقلیدی هستند، مثل درختی میماند که وسط کوه آهک، آن را کاشته باشند. تعریفی که گرایشهای سیاسی از خودشان دارند و هیچگاه برای دیگران توضیح واضحش نمیدهند، اینست که اعتقادات خود را فراتر از «میهن و مردمش» میگذارند و در تقدیس و تبلیغ و پدافند و توسعه و سرتق بازی و حماقت کف بر لب آورده از بهر به کرسی نشاندن اعتقادات خود، بر روی هر چیزی که بویی از «میهن و مردم و فرهنگشان» بدهد، با سرسختی تقلّاها میکنند. آنها «میهن و مردمش» را به رنگ عقاید و ایدئولوژی و مذاهب و گرایشهای نظری خود میخواهند به همین دلیل در رقابتهای ابلهانه و خاصمانه و حسادت آمیزی که نسبت به همدیگر دارند، هیچگاه به مخرج مشترک واحدی نمیرسند که واتاب دهنده معنای «میهندوستی و مردمدوستی» باشد. اگر هم روندی برای شکلگیری میهندوستی و مردمدوستی آغاز شود، بلافاصله از طرف آنها لت و پار میشود. درک معنا و موضوع و مسئله «ملّت و ایران و مردم و فرهنگشان»، به مغزها و شعورهایی منوط و وابسته است که بتوانند فراسوی اعتقادات و ایدئولوژیها و مرام و مسکلها و نظرات آکبندی خود بیندیشند و هنر تمییز و تشخیص دادن را داشته باشند. آیا بعد از اینهمه تجربیاتی که در زندگی شخصی و اجتماعی و دربدریهای غربت داشته ای، تا کنون دیده ای یا شنیده ای که گرایشی سیاسی واقعا توانسته باشد یا بخواهد که فراسوی علقه های عقیدتی/اعتقاداتی/ایدئولوژیکی/امتیازی/قدرتگرایی و امثالهم در فکر «ایران و مردم و فرهنگ باهمستانشان» باشد؟.
دشواری کلیدی در این است که گرایشهای سیاسی در رفتار و گفتار و ادّعا، هیچ صمیمیّت و صداقت و رادمنشی و مسئولیّت پذیری و وجدان بیدار و حسّاس نسبت به سرنوشت ایران و مردمش ندارند؛ بلکه به شدّت در چارچوب ذهنیّت سمنتی اعتقادات خود، مخصوصا اگر به انواع و اقسام کینه ها و نفرتها و پیشداوریها و حسادتها و انتقامجوییها و عقده ها و رقابتهای حذفی نیز مبتلا باشد، پایبند و خیره سر و خشونتگرا و پرخاشگر و طلبکار و مدّعی عالم نمای بی نقص و عیب هستند.
هنوز هیچ درک و فهمی از «عینیّتها» ندارند تا بتوانند بفهمند که «سیاست»، عرصه تقسیم کاسه و قاشق دم دست است از بهر سرف کردن آش رشته زندگی. مسئله به این سادگی را هنوز حضرات در توهمات و تخیّلات و فانتزیهای هولناکشان نمیتوانند متصوّر شوند؛ زیرا هزاران سال نوری از «واقعیّتها و عینیّتهای زندگی» دورند و فاصله دارند. آنها هنوز نمیفهمند که زندگی دقیقا همان شعریست که «فروغ فرخزّاد» سرود: «همه هستی من، آیه تاریکی است ....».
شاد زی و دیر زی!
فرامرز حیدریان

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: مطلب جدیدی نیست. از اول انقلاب همین رویه بوده و هست.
دیدگاه:

یعنی هیچ زن خوش برو رویی را پیدا نمیکنید که سرو کارش با دادگاه عدل اسلامی افتاده باشد و از این قبیل پیشنهاد ها نشنیده باشد. تاکید میکنم هیچ!
اینجانب شخصا در جریان بودم که زن زیبا و جوانی میخواست از شوهرش جدا شود و با شخص دیگری ازدواج کند که درآلمان زندگی میکرد. رویه کار در این موارد این بود که باید مراحل طولانی طی میشد تا دادگاه باین نتیجه برسد که زندگی مشترک باید خاتمه یابد و مجوز طلاق را صادر کند. ولی قاضی معمم پرونده به زن گفت که اگر در همان اطاق با او جماع کند حکم طلاق را بدستش خواهد داد. همه میدانند که قاضی های اسلامی میتوانند به بهانه گوش دادن به سخنان محرمانه ی شاکی یا متهم در اطاقش را قفل کند. و به منشی خود دستور بدهد که هیچ تلفنی را وصل نکند. همین هم شد....
این ماجرا مال خیلی سال پیش است که خمینی زنده بود حالا که واویلا..

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: مقصر اصلی برهم زدن منشور…
دیدگاه:

مقصر اصلی برهم زدن منشور مهسا امیر طاهری بوده است که می گوید قانون اساسی 109 سال پیش باید بجای هر منشوری از جمله منشور مهسا باشد و در یک اتئلاف نا نوشته همراه با سعید سکویی ها موجبات شکست جنبش زن زندگی ازادی را فراهم کردند

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: هر آن کس که غم وعشق وطنش…
دیدگاه:

هر آن کس که غم وعشق وطنش نیست "بر او نمرده به فتوای من نماز کنید"
. چه وحشتناک و هولناک و ترسناک. محتوای حرف ابوالفضل جان البته لزوم و خوبی دوست داشتن میهن است. اما آن به اصطلاح بیت مناسب نیست.

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: وسعت مرزهای قراردادی‌ این…
دیدگاه:

وسعت مرزهای قراردادی‌ این کره خاکی که با اقتدار، بربریت و قتل و عام میلیاردها انسان برای اشغال یا گسترش خاک پیوند مستقیم و ناگسستنی دارد، خاکی که برای هر مترمربع آن و جابجایی این مرزها هزاران انسان بیگناه به خون غلتیده اند، خاکی که گستردگی و وسعت آن با اقتدار و خون آشامی اشغالگران پیوند مستقیم دارد و بهمین دلیل بهیچوجه نه میتواند غرورآفرین باشد و نه شایسته رود های خون ریخته شده بیگناهان ، آنچه که ارزشمند است مبارزه برای ایجاد مناسباتی در میان انسان هاست که آنان را بجای پرستش، عبودیت و جان باختن برای خاک به تلاش برای عشق ورزیدن به هم، برای ایجاد مناسبات عادلانه میان انسانها، برای آزادی اندیشه و بیان، برای زدودن مرزها و غرورهای تبعیض گرایانه است.

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: .متفکر سلطنتی.
دیدگاه:

امیر طاهری اگر سواد داشت به شاه کمک میکرد که قربانی آخوند نعلینی نشود.
از اینکه او، یونان باستان و مجلس زمان انقلاب فرانسه و حکومت تزارهای روس را، چپ و کمونیستی مینامد، نشان میدهد که یا اطلاع از ادعای بحث خود ندارد، یا دچار شارلاتانیسم و ریوانجیسم یعنی کینه و انتقام گیری از چپ هاست، یا برای معرکه گیری و تظاهر به سواد جامعت المعارفی کذایی سلطنتی خود، تریبون مجانی پیدا کرده.
او مانند غالب حیله گران، معنی و مفهوم واژهها را که در زبان فارسی صد سال است ثبت شده اند تغییر میدهد و جعل و تحریف میکند تا امثال خودش را فریب دهد. مفهوم چپ و فدرالیسم و گلوبالیسم در زبان فارسی تعریف شده اند و کسی نمیتواند از آنان سوء استفاده کند.
چپ ایران، کمونیستی و مارکسیستی است و نه مانند فرانسه 3 قرن پیش به معنی کسانیکه در سمت چپ مجلس می نشتند یا در 2400 سال پیش در دولت اریستوکراتی برده دار یونان باستان.
این شامورتی بازی امثال امیر طاهری نشان میدهد که انتقام گیری سلطنت طلبان به حقیقت و دانش و روشنگری هم رسیده و برای کسب قدرت مانند ماکیاول از هر دروغ و فریبو ابزاری استفاده میکنند.
چپ ایران دارای فلسفه ماتریالیستی، دیالکتیکی، مارکسیستی، هومانیستی، فدرالیستی، سکولار، فمنیستی،سوسیالیستی، ملی، و ایرانی است.

سوسیالیست ها فلسفه را نوعی آگاهی اجتماعی و بینش نظری از جهان و انسان میدانند که خلاف: دین و عقیده و اسطوره و خرافات، در زمان های گذشته است. فلسفه کمونیستی مارکسیست ها به شکل ماتریالیسم تاریخی-دیالکتیکی، نوعی دانش پیرامون تحول و تحرک عمومی در: طبیعت، جامعه، تفکر، و شناخت است. واژه فلسفه را نخستین بار دو یونانی بنام های: هراکلیت و هرودت در بیش از 2500 سال پیش بکار بردند ولی افلاتون و ارسطو آنرا وارد بحث و جدل های فکری آموزشی نمودند. رواقیون و اپیکوری ها سپس غیر از جنبه نظری و تئوریک، فلسفه را از نظر عملی مورد توجه قرار دادند، چون فلسفه از نظر آنان نوعی راهنما و دانش هدایت زندگی است. اپیکور آنرا به مفهومی آته ایستی و ضد دینی تبدیل نمود، چون از طریق دانش فلسفی، انسان میتواند بر ترس از مرگ و ترس از خدایان نالوطی فائق آید.
فلسفه و الاهیات در سدههای میانه زیر سلطه کلیسا هم معنی شدند. در دوره پاتریسیای مسیحی، فلسفه ایدئولوژی آنان شد. و در دوره اسکولاستیک؛ مخصوصا در زمان توماس آکوین و پیروانش، یک آشتی میان الاهیات و فلسفه بوجود آمد. بورژوازی نوپا و ترقی خواه در عصرنو که مخالف فئودالیسم و کلیسا بود، خواهان بازگشت به فلسفه یونان باستان و نقشی مستقل برای فلسفه در آموزش و فرهنگ شد.
کل فلسفه کلاسیک بورژوازی غرب؛ از باکون و دکارت تا هگل و قویرباخ، متکی به فلسفه افلاتون و ارسطو بود. وظیفه فلسفه؛ پرداختن به قوانین عام، شناخت ذات و ماهیت، و کشف قانونمندی در پدیدهها، اشیاء و موضوعات شد. رواقیون و اپیکوری ها خواهان فلسفه عملی برای زندگی و شناخت فلسفی در علوم تجربی،وبرای عمل اجتماعی و دانش فلسفی شدند. فلسفه مادی عصر جدید بورژوازی، خواهان معیارهایی شد که اساس ارزش های روشنگری باشند. فلسفه کلاسیک بورژوازی در آغاز بدلیل نیازهای عملی، یک جهانبینی مترقی بود که علیه دین و خرافات افشاگری میکرد ولی سپس این سنت مترقی را بخاطر منافعش، کنار گذاشت و در لباس مکاتب: نئوکانت ایسم، پوزیویتیسم، هستی شناسی، اگزیستنسیالیسم، نئو تواماس ایسم، به دفاع از دین در مقابل جهانبینی پرداخت.
از آغاز تحول اندیشه منطقی، دو نوع فلسفه: ماتریالیستی و ایده آلیستی(دینی) بوجود آمد. بحث و جدل میان این دو، تاریخ فلسفه را تعیین میکند . پرسش و تکیه گاه همه :جریانات فلسفی، سیستم ها ، و بینش ها مربوط به دو شاخه ماتریالیستی و ایده آلیستی است . بدین دلیل اشکال وتنوع، فلسفه ها غیر قابل تصور و متنوع هستند. این جریانات و مکاتب فلسفی اتفاقی بوجود نیامدند بلکه دارای پروسه دیالکتیکی بودند. خلاف ادعای هگل و جریان روشنگری، این تحول و تکامل فلسفی، خطی و مستقیم نبود بلکه جریانی دیالکتیکی با: فراز و فرود، اختلاف و وحدت، تداوم و قطع، بود. در این پروسه، دیالکتیک عامل و عنصر پیش برنده بود.
سرانجام فلسفه بورژوازی متوجه شد که انتقاد دشمنانش نیز بخشی از تاریخ فلسفه است که نباید با دلایل نسبی گرایی فلسفی آنان را توجیه نمود. باید اعتراف نمود که فلسفه مارکسیستی عالی ترین تحول و پیشرفت فلسفی است چون بیان خلاقیت نظری و تئوریک پیشرفته ترین طبقات تاریخ یعنی زحمتکشان است که از طریق کوشش مارکس و انگلس بشکل قاطعانه و انقلابی پایه گذاری و گردآوری شد، تحول یافت و به ماتریالیسم تاریخی-دیالکتیکی رسید. مارکسیسم-لنینیسم نیز فلسفه را نوعی جهانبینی و آگاهی اجتماعی میداند که روبنای روابط اجتماعی-اقتصادی و نظامهای اجتماعی بوده و هست. هر فلسفه ای نماینده یا مدافع نیازها و علائق و منافع طبقه و قشر خاصی است؛ یعنی صفات و خصوصیات طبقاتی دارد و آگاهانه یا غیرآگاهانه جانبدارنه است.
فلسفه مارکسیستی اندیشه ایست خوشبینانه، هومانیستی و عملگرا. نظریه و عمل در آن تشکیل وحدت میدهند که خود ابزاریست برای تغییر جهان و راهنمای عمل. آن فلسفه انقلاب است برای رهایی، عدالت، آزادی، صلح، سوسیالیسم، کمونیسم، و انترناسیونالیسم. فلسفه کمونیستی مدعی علم العلوم بودن نیست، ولی با سایر علوم مرتبط است. علمی است خاص در کنار سایر علوم برای شناخت جهان مادی و تنوعات مشخص آن. رابطه فلسفه با سایر علوم دو جانبه است، با علوم دیگر از نظر: جهان شناسی، شناخت تئوریک، و متدیک، حمایت میکند و تمام دستاوردهای شناختی آنان را برای تشکیل و نوگرایی جهانبینی قبول دارد و یا از دست آوردهای آنان استفاده میکند. وظیفه فلسفه ترقی خواه است که پیرامون قوانین عمومی تحقیق کند، موضوع، حرکت، و تحول آنان را در طبیعت، جامعه، و تفکر به رسمیت بشناسد. فلسفه کمونیستی یا ماتریالیسم تاریخی-دیالکتیکی، یک جهانبینی است که متکی به کل دانش و تجربه عملی انسان در طول تاریخ پیرامون بشر و جهان است. مارکس و انگلس این تئوری انقلابی رهایی بخش را برای آزادی زحمتکشان از یوغ استثمار کاپیتالیستی و ارتجاع دینی و تشکیل یک جامعه کمونیستی، بشکل سیستم فکری فرموله نمودند.
فلسفه مارکسیستی مجموعه ارثیه تمام فلسفه های مترقی بشر در طول تاریخ 2800 سال گذشته برای ساختار انقلابی جامعه هومانیستی در راه سوسیالیسم و کمونیسم است. این فلسفه و جهانبینی ابزار: تئوریک، ایدئولوژیک، و متدیک، زحمتکشان برای رهایی در طول دهها یا قرنهای آینده است.

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: .برای دیالکتیک اندیشه.
دیدگاه:

آش اینقدر شور شد که میزبان هم صدایش درآمد. تشخیص تورک اوغلی شگفت انگیز است. سلاح نقد مهمتر از نقد سلاح است. نقد ابزاری است در خدمت روشنگری. متاسفانه در آثار منتشر شده اغلب تکرار و حرافی و ساده گرایی و ساده لوحی و بی هدفی و ..... مشاهده میشود. ماکسیم گورکی میگفت: وای به روزی که قلم در خدمت مغز و تفکر زنگ زده بکار برده شود.

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: .کدام ادبیات؟
دیدگاه:

هنر و ادبیات: انتقادی، اجتماعی، انقلابی،انسانی؛ خلاف هنر و ادبیات: سرگرم کننده ، تفریحی و،مبتذل و بازاری در خدمت زیباشناسی و آگاهی و مبارزه و رهایی است. آثار توماج از نوع هنر نخست است. گلسرخی و سلطانپور و بهرنگی و پویان و مختاری و شاملو و فروغ؛ همچون سارتر فرانسوی، و هرتسن و پلخانف روس، دارای ادبیات انتقادی اجتماعی انقلابی بودند و نه تفریحی و تجارتی و سرگرم کننده.

ادبیات"غیراجتماعی" را بهتر میبود ادبیات "پیش پا افتاده" یا سرگرم کننده ترجمه میکردند و نه ادبیات مبتذل. در جوامع طبقاتی و صنعتی غرب آن بخشی از فرهنگ تولید رمان و نوول انبوه است که براساس کلیشه، پیشداوری، و تکرار موضوعات خاص، نوشته و عرضه میشود.ادبیات" تریویال" واژه ایست فرانسوی به معنی روزمره گی و عامیانه. آن فرم و ژانری است قابل بحث که تاکنون بشکل ادبی و علمی کاملا تعریف نشده. نقد ادبی چپ اصطلاح ترجمه مبتذل برای ادبیات تریویال را قبول ندارد گرچه ادبیان لیبرال از آن استفاده میکنند. باید پرسید اصطلاح ادبیات مبتذل را چه کسانی در میان سوسیالیست های ایرانی مصطلح نمودند؟ رواج اصطلاح ادبیات متعهد در میان مبارزان کشورهای جهان سوم، غیر از سارتر، ممکن است از منتقدان ادبی روس مانند هرتسن و پلخانف گرفته شده باشد.
در تولید ادبیات انبوه و پرفروش در جوامع کاپیتالیستی چون هنرستیزی بورژوازی آشکار نمیشود، تجارتی کردن ادبیات، وادار نمودن نویسندگان به مکانیسم و قوانین تولید کتاب، بشکل کالایی سود آور، سوء استفاده از ادبیات برای تسکین، و برای منافع طبقاتی انحصاری بورژوازی، تولید ادبیات بی ارزش و غیر استتیک، زودگذر، استفاده ابزاری برای مغزشویی و حماقت جمعی، مستور میماند.
غالب آثار ادبی پیش پا افتاده، تریویال و سرگرم کننده بشکل نوول و رمان، و بدون ادعای استتیک ادبی و اهمیت آموزشی تربیتی، در مقایسه با هم، فاقد ارزشیابی خوب و بد هستند. در این آثار قهرمان داستان اغلب دچار خطر و ماجراجویی میشود، زندگی واقعی و مشکلاتش اهمیت و جایی در میان واقعیات صوری ظاهری و آبستراکت و هیجان زده ندارند.
سوسیالیست ها بر این باورند که اینگونه ادبیات از نظر زیباشناسی هنری، بی ارزش، تقلیدی، تکراری، و غیرخلاق هستند که در جوامع استثماری، علایق و منافع و اهداف سودجویانه و ایدئولوژیک طبقه حاکم را دنبال میکنند. "تریویال" واژه ایست بورژوایی برای توصیف خصوصیات تولیدات ادبی کم ارزش در جوامع طبقاتی سرمایه داری و در نقد ادبی و در علوم انسانی، عنوانی است تحقیرآمیز برای ادبیات صرفا سرگرم کننده که جزو ادبیات عالی و استتیک و ارزشمند نباشد. در اینگونه آثار به ظاهر و به نکات غیراستتیک و غیر جدی و مبتذل توجه میشود. اینگونه ادبیات هدف آموزشی ندارد بلکه بدلیل سودجویی تولید میشود در آن از کلیشه و پیشداوری برای سرگرم نمودن و یا برای به هیجان درآوردن و گذراندن وقت خواننده استفاده میشود. داوطلبان آن شناخت و دانش زیبا شناسی لازم را ندارند. نویسنده میکوشد مطابق انتظار و سلیقه خواننده برای پرکردن اوقات بیکاری وی و برای فرار از خستگی و از خودبیگانگی بنویسد. اینگونه ادبیات اغلب شامل نوول و رمانهایی است که ناشر به فرد نویسنده یا به گروهی از نویسندگان سفارش داده میشود تا بشکل جمعی کتابی را برای فروش تهیه کنند.
ادبیات تریویال یا سرگرم کننده از سال 1965 میلادی وارد تئوری نقد ادبی اروپا شد. مکتب ساختار گرایی گ.یا از نخستین حامیان آن بود. اینگونه ادبیات از سال 1920 میلادی مورد توجه خوانندگان، و از سال 1968 مورد توجه تحقیقات اجتماعی قرار گرفت، گرچه مانند ادبیات شفاهی منکر وجود هر نوع تئوری ادبی پیرامون خود است و فقط مدعی پاسخ به نیاز علاقمندان خاص خود، و نوعی ادبیات شماتیک، غلیظ و فشرده است. اینگونه ادبیات از میانه قرن 18 میلادی در میان اقشار اریستوکراتی و بورژوازی نوپای ساکن شهرها، مخصوصا میان زن ها، علاقمندانی یافت. مطالعه ادبیات سرگرم کننده عکس العملی است شخصی در مقابل از خودبیگانگی ناشی از محیط کار یا جامعه مدرن طبقاتی صنعتی. به این دلیل اشاره میشود که آن پدیده ای است اجتماعی و نه ادبی، چون فاصله انتقادی با جامعه را رعایت نمیکند، بلکه مشوق سازش خواننده با شرایط ناگوار اجتماعی خود است.
ادبیات تریویال آثاری است بیطرف و سازشکار که خود را با شرایط تطبیق میدهد و نویسنده نمی خواهد از وضعیت فرد در جامعه شکایت یا بحث و جدل کند و یا تغییری در آگاهی خواننده بوجود آورد، به این دلیل آن جهانی مطابق آرزوی خواننده تقدیم میکند تا جانشینی برای ارضاء جهان مورد دلخواه خوانند باشد. آن کمکی است به فرار خواننده از واقعیات و روزمرگی به جهان رویاها و آرزوهای شکست خورده. ادبیات تریویال یا سرگرم کننده تطابقی با فرم و محتوای شناخته شده نقد و علوم ادبی ندارد واغلب موضوعات تکراری و مبتذل و هیجانی شناخته شده مانند خیانت، ماجراجویی و عشق و ایمان و اعتقاد و غیره را بشکل کلیشه وار طرح میکند. از نظر گرامر، ساختار، و زبان، مانند ادبیات کم ارزش و گاهی غیر اخلاقی معیارها را رعایت نمیکند؛ یعنی نوعی هنر کیچ، جعلی، و غیراصیل است.
سوسیالیست ها و ساختارگرایان مواضعی گوناگون در برابر ادبیات مبتذل و سرگرم کننده دارند. گروه اول مخالف و منتقد، و گروه دوم طرفدار و مشوق، و گروه سومی که مدعی است اصلا اینگونه ادبیات وجود ندارد و نباید به چنین تقسیم بندی بها داد، گرچه ادبیات تریویال نیز دارای فرم، ارزش، و تکنیک خاص خود است و خواننده افسرده و بیکار و خسته را میتواند از نظر روانی رها و آزاد کند و آرام کند. مکتب جامعه شناسی فلسفی سیاسی فرانکفورت از سال 1968 میلادی؛ همراه با جنبش عظیم دانشجویی در اروپا، مدعی بود که اینگونه ادبیات جنجالی یا سرگرم کننده موجب مغزشویی و حماقت جمعی انسان میشود. از طرف دیگر اشاره میگردد، نقد ادبی که مصرف اینگونه ادبیات را تحقیر میکند، خود مشکوک است. شاید منظور این باشد که آن نقد، ایدئولوژیک است، یعنی نماینده ادبیات استالینیستی یا مائوئیستی بود.
در سالهای پایانی قرن 20، سازمانها و تشکیلات تحقیقاتی، مطالعاتی، آموزشی، روانشناسی، فرهنگی، اقتصادی گوناگون به تحقیق پیرامون ادبیات تریویال پرداخته و خواهان این شدند که بجای تحقیر و بایکوت و کیچ نامیدن آن، بهتر است جهت درک و فهم و دلیل وجودی اش، کوشش شود. ترجمه ادبیات تریویال یا مبتذل به ادبیات سرگرم کننده، کوششی بود برای توجه به جنبه های فرهنگی، ادبی، جامعه شناسی و غیرایدئولوژیک آن در مقابل ادبیات متعد یا ادبیات رئالیسم سوسیالیستی. بازار گرم فروش ادبیات سرگرم کننده در پایان قرن 18 میلادی شروع شد. مصرف روزانه دفترهای نوول و رمان یا بخش داستانی مطبوعات، از آنزمان با سرعت افزایش یافت. مثلا در آلمان در میانه قرن 18 میلادی سالانه 25 رمان یا نوول منتشر میشد، و در پایان قرن 18 حدود 150 رمان در سال بچاپ میرسید. هدف و انگیزه از مطالعه اینگونه ادبیات، آموزش و تربیت و آگاهی نبود بلکه مشاهده و تجربه زندگی قهرمان داستان و رفتار او. خواننده می خواست با تجربیات خیالی قهرمان داستان آشنا شود؛ بدون اینکه خودش مجبور باشد در حوادث و اتفاقات شرکت کند.
نوشتن اینگونه آثار نه تنها گاهی بشکل گروهی بلکه مطالعه آنان نیز گاهی بشکل جمعی، در میان اقشار مرفه اریستوکراتی و بورژوازی نوپای شهرها بود. اندیشمندان جنبش روشنگری نیز مخالف نویسندگان ادبیات تریویال بی ارزش و رمانهای مصرفی و سرگرم کننده بودند و به ناشرین آنان، کارخانجات رمان نویسی میگفتند. گروه دیگری امکان مطالعه ادبیات سرگرم کننده را بخشی از حقوق شهروندی جامعه طبقاتی میدانستند. لیبرالها اینگونه ادبیات را جزوی از فرهنگ ملی بشمار می آوردند و مدعی بودند که فرهنگ عوام از پروسه و جریان بوجود می آید و نه از تولیدات هنری-ادبی
در اکثر جوامع گلوبال کنونی ادبیات سرگرم کننده بیشتر و راحت تر از ادبیات روشنگر و استتیک در دسترس خوانندگان است. دو صفت ادبیات تریویال، کم ارزشی و عرضه انبوه برای کتاب پرفروش سال است. بعضی از نویسندگان از نام مستعار استفاده میکنند و کارگروهی آنان بدلیل تقسیم کار است. گروهی از منتقدین ادبی عنوان مبتذل و تریویال را نامشخص و صوری میدانند که مرزهای شناختی نامشخص است. در تئوری متن اشاره میشود که ادبیات میتواند در خدمت هومانیسم و اخلاق یا در خدمت ایدئولوژی و مغزشویی باشد.
کارل مای آلمانی یکی از کلاسیک های ادبیات سرگرم کننده بود-1912- 1842م.

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: مجبوری بنویسی؟
دیدگاه:

سالام
تعدادی فقط مدرک گرفته و نمیدانم
کجا ودر کدام مکتب پرورش یافته اند.
نفرت ونادانی از کلماتشان می‌بارد.
اگر درآخر خودشان رانشان ندهند،
می میرند،
با بریدن دم سگ هیچ وقت گوسفند
نخواهدشد.
اگرتعدادی درجمع انسانها نباشند،
قابل شناسایی نخواهند شد.
چون خصلت حیونهای درنده یکیداست

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: مومنت مومنت
دیدگاه:

...پاسخهای.... آقا (دائی جان ناپلئون) به چند پرسش
.سئوال....
.....چرا در جنگ فلسطینی ها با اسرائیل. از اسرائیل و در راسش از آقای نتانیاهو دفاع میکنید...
.جواب...دایی جان ناپلئون..... اسرائیل و آقای نتانیاهو برای زندگی کردن و امنیت شهروندانشان می جنگند و این از نگاه من یک فضیلت انسانی است و باید قدردانی و حمایت شود.
اما فلسطینی ها و شما بخوانید تروریست های ِ وحشی ِ فلسطینی ِ حماس برای کشتن ِ زندگی از بین بردن شادی و نابودی کرامت انسانی و اخلاقی میجنگند.
...از این جهت من یک پول سیاه برای زنده ماندنشان ارزش قائل نیستم که هیچ حتا باور دارم که تروریست ها حق زندگی کردن ندارند.
برای همین است آنها هرجا که زندگی و شادی باشد با این دو مقوله کرامتمند... سرِ سازگاری ندارند که هیچ بلکه نفس میکشند تا زندگی را بکشند و شادی و شادمانی و رقص را سر ببرند.
سئوال‌....چرا با چپ جهانی و چپفارسی مخالف هستید و آنها را در ردیف تروریست ها نگاه و تعریف میکنید؟
جواب.. دائی جان ناپلئون ...اینکه من چپ نیستم اما به خوبی آنها را میشناسم و به روشنی میدانم چپ در جای جای جهان هیچ تفاوتی با تروریست ها و عقب ماندگان و عقب افتادگان ندارند.
برای همین هست که هرجا تروریست ها زندگی را بکشند امنیت انسانی را آسیب برسانند و نیز عقب ماندگان و تروریست ها به قدرت برسند آنها به حمایت از تروریست ها عقب ماندگان و زندگی کُشان بر میخیزند.
زیرا آنها هم در ذهن و هم اگر شرایط فرا برسد...در عمل...تروریست و آدمکش و عقب مانده و عقب افتاده هستند.
سئوال...( آقا ) خودشان را در کدام عرصه و یا جایگاه تعریف میکنند؟
جواب...دائی جان ناپلئون...من یک انسانم ِ زندگی دوست و
شادی باور هستم که به فضیلت زندگی و امنیت وُ کرامت آزادی و رها زیستن

و رها زیستن و نیز نفس کشیدن احترام میگذارم و این نگاه و جایگاهِ من با چپ جهانی و چپفارسی صد و هشتاد و .... درجه تفاوت دارد.
سئوال ..چرا با تظاهرات دانشجویان در آمریکا و کشورهای دیگر در حمایت از فلسطین مخالف هستی؟
جواب...دایی جان ناپلئون... انها نفهم هستند.
یعنی نمیدانند برای چه کسانی خودشان را جِر میدهند.
زیرا آنها در کشورهای آزاد و با امکانات بی انتها زندگی میکنند و خوشی و آزادی دلشان را زده است و رجاله وار و فرومایه وار.. بارکش تروریست ها و یا آنهاییکه اینگونه تظاهرات را سازماندهی میکنند تا اسرائیل را به زانو در بیاورند و زندگی و امنیت را بکشند...بارکشی میکنند.
از این جهت باور دارم باید دست هایشان را به هم زنجیر کرد و تحت رهبری ...برنی سندرز.. که در ذهن تروریست و عاشق تروریست ها است کشان کشان به غزه و عراق و سوریه و کره شمالی فرستاد و حتا به هر یک یک نارنجک برای خودکشی و یک چفیه فلسطینی داد تا بروند در آنجا تلف شوند.
و نیک میدانم که قبل از تلف شدن حتمن به این باور خواهند رسید که اشتباه کردند و به غزه رفتند. اما دیگر خیلی دیر است و راه برگشتی موجود نیست.
به قول آلمانیها
خیلی دیر شد و قطار هم رفت
نمونه رجاله ها و فرومایگان پنجاه و هقتی در ایران هستند که خوشی و آزادی و رهایی و امکانات فراون و رفاه زیر دلشان را زده بود و با خودزنی به سمت خودکشی پیش رفتند و در دامن تبهکاران شیر خوردند و کماکان می خورند تا بمیرند.
و خوشا آنانیکه به موقع مغزشان تکانی خورد و از رجاله ها و فرومایگان پنجاه و هفتی فاصله گرفتند...(علی کشتگر)

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: ایران باید اتمی شود.
دیدگاه:

تجربه تاریخی ایران درجنگ اول و دوم وحمله عراق به ایران فقط بخاطر ضعف و نظامی واقتصادی بود.
هیچ دلیلی وجود ندارد که غرب وبسیاری از کشورها دارای تسلیحات اتمی باشند و ایران از آن محروم شود
حمله روسیه به اوکراین حمله اسراییل به ایران نشان می‌دهد، داشتن بمب اتم میتوانست از حمله روسیه به اوکراین جلوگیری کند.
جهان چه تضمینی به ایران می‌دهد که مورد حمله اتمی قرار نگیرد؟
فرقی ندارد درایران چه نظامی بر سرکار باشد، برای غرب داشتن انحصاری تسلیحات اتمی مهم است، تا با قدرت اتمی خود بتواند در هرکشوری اعمال نفوذ بکند.
قدرت اتمی بودن نوعی دفاع پیشگیرانه از حمله نظامی به کشوراست.
هرزمان که دولت‌های اتمی دور و یا نزدیک به یک توافق تاریخی برای از کار انداختن تسلیحات اتمی و عدم تولید آن موافقت و اجرا کردند، ایران هم می‌تواند موافقت کند.
ترور دانشمندان آتمی ایران و تخریب و جاسوسی علیه ایران نشان می‌دهد ، غرب و روسیه خواهان تسلط اتمی برکشور ما هستند.
ناگفته پیداست نیروی اتمی حافظ امنیت ایران است و ربطی به نظام کنونی نداردبلکه برنامه
دراز مدت دولت‌ها برای ایران است.
دولت یهود با داشتن صدها بمب اتم خطری بزرگ برای ایران و خاورمیانه و شمال آفریقا میباشد.

تاریخ:
نویسنده: محسن کردی
عنوان دیدگاه: گوگل سرچ به سرچشمه شعار مرگ بر سمتگر
دیدگاه:

کیانوش جان صحبت های خانم روستایی رو گوش کردم. این شعار اصلا از وزارت اطلاعات نیومده. اول گویا از بلوچستان اومد. خب مردم شعار میدن. شعار توسط یکی دونفر از میان صدها هزار نفر در اومد. یکی دو تا دیگه هم اهواز شعار دادن. اما چه کسانی این شعار رو پخش کردند. بی بی سی یه جا نوشت مردم این شعار رو دادن. اما گوگل سرچ کن متوجه میشی که سازمان مجاهدین بشدت پشت بولد کردن این شعار هست و عکسهای بسیاری تقلبی و غیر تقلبی گذاشته. مشخص هست که در بلوچستان طرف حتا سواد هم نداشته روی مقوا نوشته. سایت مجاهدین بیشسترین تبلیغ رو در این مورد کرده و از پشت به اپوزیسیون ایران و مردم ایران خنجر زده. با چنین اپوزیسیون زحمت کشی مثل مجاهد خلق روانی... وزارت اطلاعات نیازی به زحمت کشیدن نداره.

تاریخ:
نویسنده: محسن کردی
عنوان دیدگاه: دو نکته
دیدگاه:

1- کیانوش عزیز، من فیلمهای سینمایی، مقالات، یا ویدوهای مهم را که دوستان پیشنهاد می کنند تماشا می کنم و به همین دلیل تذکر شما نگاه خواهم کرد و اگر نظری داشتم مینویسم.
2- مسعود رجوی با نام مستعار کانون شورشی یک سری فوش خارمادر را در قالبی دیگر نثار ما کرد و هیچ مشکلی با شعار مرگ بر ستمگر چه شیخ باشه چه رهبر نداشت. نتیجه این که مسعود رجوی یا ملاست، یا چپی قزمیت هاف هافوی فسیل که با سوسیال دمکرات زمین تا آسمان تفاوت داره یا مجاهد هاف هافو. اینا اینجوری خودشونو لو میدن. وقتی چوب رو که برداری گربه دزده خودشو لو میده. این آدم شعور چپ بودن رو نداره و من خودم رو از بسیاری از این فسیل ها چپ تر میدونم. هم در تفکر و هم در عمل. اینها از سرخ و چپ بودن یک پرچم و ستاره و داس را دارند اما در عمل بیشتر عوامل بریا هستند.

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: این یک قانون برای احزاب دنیا بوده وهست.
دیدگاه:

سالام
هرجمعی که بعنوان گروه،حزب،جریان
فکری دردنیا تشکیل شده ،برای کسب امتیاز در قدرت شروع به جمع آوری
اطلاعات توسط اعضای خودکرده،
واگرکسی بخواهد این موضوع رامنکر
شوددروغ میگوید..
دراین احزاب حتی افراد بتنهایی تک فروشی اطلاعات کنند،
یا رهبرانش با دیگراحزاب برای کسب
امتیاز ازدولتها دست به اطلاعات فروشی میزنند.
متاسفانه درکشورهای دیکتاتورزده ودیکتاتور پرور اطلاعات فروشی و حتی آدم فروشی از ابتدایی ترین وظیفه احزاب واعضای احزاب بوده است.
احزابی همچون حزب توده وپان ایرانیستها،بخاطر اینکه نطفه شان توسط روس وغرب بسته شده،
این کار وظیفه شان بوده است.
درگروه های دیگر کمتر این اتفاق می افتاد،
مجاهدین خلق بعلت تند روی به هر دولتی مثل صدام،اسرائیل، امریکا،غرب
اطلاعات فروشی کرده اند.
اگربخواهند،باحزب چپ ایران ،ادغام شوند،اصلا جای شکی نیست،
اختلاف اینها ایدئولوژی کاذب بوده ،
که در دیگر تفکرات بسیارهم بهم نزدیک
هستند،زمینه آن هم وجود دارد.
ولی باید بدانند ،
که دیگر گروه های مناطق درون ایران
خود تشکیلات سنتی منطقه تشکیل
داده وانهارا به درون خود راه نخواهدبود.
افرادشناخته شده باند مافیایی کمیته
مرکزی این دو همچون کف دست بر
آنان شناخته شده هستند.
افکار صدسال پیش مجاهدین وحزب
چپ که دراین سایت هم قلم فرسایی میکنند،
جز نفرت آفرینی وظیفه دیگری از
خود نشان نداده اند.
پس باید گفت،خواست کنونی ملت وملل درون ایران بازخواست این دو فرق ریشه ایی وساختاری درنگاه به داخل ایران وسیاست منطقه ایی و جهانی دارند.

تاریخ:
نویسنده: کیانوش توکلی
عنوان دیدگاه: اقای کردی گرامی / لطفا و…
دیدگاه:

اقای کردی گرامی / لطفا و حتما این ویدئو را نگاه کن و دقیق به آن گوش بده ؛ مطمئن باش که وقت ات تلف نمی شود ؛ حتما کامنت تو پس از پایان این ویدئو متفاوت خواهد بود؛ فکر کنم با نظرات سیاسی ات چندان تفاوتی نخواهد داشت

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: .ممدحکمت.
دیدگاه:

جاسوسها و ارتش سایبری آخوندی هم با اداره سایتهای هم جنس بازی در کشورهای اسکاندیناوی از هر فرصتی استفاده میکنند تا به اپوزیسیون ضد آخوندی تهمت بزنند، البته بعد از اینکه خودشان بیش از بیست سال در درون ایران پاچه خوار آخوندهای لواطکار بودند.

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: توجیه و فراموشکاری.
دیدگاه:

لمپن؛ آن سلطنت طلب بسیجی دهن گشاد است که از پرویز ثابتی دفاع و اعاده حیثیت میکرد و حالا خودش را به کوچه علی چپ میزند.
لمپن، آن ............یست؛ که در چندین تظاهرات شعار : ملا چپی مجاهد را غلغله و مز مزه میکرد.
لمپن؛ آن کانال وانی است که میگوید: شیر و خورشیدپرچم من، مانند شیر و خورشیدپرچم شاهزاده، تاج ندارد.
ومردم را سر کار گذاشتند.

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: جاسوسی چپ برای نظام
دیدگاه:

اشاره به جاسوسی مجاهدین البته تازه گی ندارد و از همان آغاز سال 57 با نفوذ در دستگاه اداری نظام آغاز شد. دینی بودن این سازمان به مراتب کار جاسوسی را راحت ترمیکرد.
در همان سال 58 سازمان مجاهدین موفق شدباجاسوسی مبلغ 200 ملیون دلار از بانک ملی ایران سرقت کند. در خارج از کشور از مخالفان نظام جاسوسی می‌کردند و دست به سرقت نامه های رسیده از صندوق پست می‌زدند.
در مقابل حزب توده و فدائیان خلق از دیگر سازمانها جاسوسی می‌نمودند، هرچند این جاسوسی تحت عنوان مبارزه با امپریالیسم انجام می‌گشت.
یکی ازدست آورد های حزب توده با نفوذ به درون نظامیان بود که مشهوره کودتای نوژه بود.
حزب توده با این جاسوسی صدها تن از نظامیان ایرانی را که مخالف حکومت آخوندی بودند، به دست جلادان اسلامی سپرد. چندی بعد نظام اقدام به دستگیری رهبری حزب توده کردند که جاسوسان نظام حزب را زیرنظر داشتند.
حزب توده خود اعتراف کرده است، که مخالفان نظام رابه جمهوری اسلامی معرفی می‌کند و بسیاری از دانشجویان ایرانی از جمله پیروان سازمان پیکار قربانی این وظیفه انقلابی حزب
توده شدند. شعار معروف توده ای چماقدار پیوندتان مبارک ناشی از همین اصل جاسوسی برای نظام منحوس بیگانه پرست اسلامی بود.
این کار جاسوسی هنوزدر دستور کار سازمان‌های چپ ودینی قرار دارد. نفوذ و منحرف کردن مسیر کارمبارزاتی مردم چه در ایران ویا برون مرز، هدف جاسوسان نظام وصد البته با کمک چپ انجام می‌گیرد.
درجریان جنبش مهسا شاهد بودیم جاسوسان چگونه مسیر شعار ها را به الفاظ زشت تبدیل می‌کردند و مقالات چپ باتخریب ذهن مردم را به جنبش بدگمان می‌کردند.
با این وضع اسفبار و جاسوسی های پلید نظام اسلامی وچپ مجاهدین خلق آزادی در ایران زنده نخواهد شد.

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: شرط اساسی ساختارها واصلاح آنهاست
دیدگاه:

سالام.
اعتقادات مذهبی را ازهیچ ملتی نمی توان گرفت.
دربعضی از کشورها مذهب به ابزاری
دردست سیاست مداران برای تفکرات
سیاسی خودمیشود،
این قانون استثنا ندارد،
ما نمی توانیم ،تنها به دین ومذهب نگاه
خرافاتی و عقب مانده نگاه کنیم،
در احزاب و مکتب های سیاسی هم
این خرافات وعقب ماندگی وجود داشته و مورد سوء استفاده تعدادی می‌شود.نمی توان فقط بصرف اینکه
فلان دین ومذهب جهالت دارد،
سیاسیون ومکاتب سیاسی را ازجهالت
واز عقب ماندگی فکری مبرا کرد.
درمکاتب چپ و سیاسیون غرب وشرق
نیز این تجاهل را بخوبی می‌توان دید.
بهمین دلیل،شناخت ما از این ترفندهای
سیاسی وسوء استفاده از دین ومذهب
مقدارزیادی ناقص است.
تمرین دموکراسی، در دموکراسی جاری
درکشور این شناخت رابما می‌دهد.
وقتی یک سیاسی ازجان گذشته ما که باصداقت وارد عرصه سیاسی میشود،
و پس از مدتی کلا گدشته خود رانفع وبرعلیه تفکر گذشته خود قیام میکند،
دقیقا تشان از ضعف آگاهی خود از سیاست رامیدهد،
این ضعف ها در عدم دموکراسی در کشور رانشان میدهد،
کشورهای تازه رشد یافته ،
اکثرا زمینه هایی داشته اند،که رشد
درزمینه اقتصادی، سیاسی، اجتماعی وو،،،کرده اند،
تورکیه ازآن کشورهایی است ،
که درآن زمینه احزاب ازقدیم وجودداشته است،
همین مقاله و محتوای مقاله نشان می‌دهد، که احزاب دروشورتورکیه صاحب نظر هستند.
سیاسیون تورکیه و احزاب آن توانستند،
تلفیق سنت ومدرنیسم را همراه با دمکراسی درکشورجاری سازند.
هرچند که تا انقلاب ایران ، مرکزی برای
کودتاهای مختلف ازطرف غرب شده بود،
کودتاهای گوناگون درتورکیه نشان میدهد،که درتورکیه احزاب ملی و سنتی، درکی درست از دموکراسی ووطن دوستی داشته اند،
متاسفانه پس از۴۵سال هنوز سیاسیون
ما باعوامفریبی دوست دارند،
اروپا،آمریکا،بیاید برای

رهبر و دولت تشکیل دهند،
یا تعدادی در درون همان سازمان‌ها واحزاب دون پایه ،تفکرات نفوذی استعماری را پیش میبرند،
بعنوان سیاسی ولی خائن به ملت و کشور، آنچنان عوامفریبی میکنند،
که برای خیلی ها قابل تشخيص نیستند.
حتی تفکرات دیکتاتوری و ساختارهای
دیکتاتوری و دیکتاتور پرور را مخفی
میکنند.
کشور وملت ما مشکل روشنفکر واندیشه های مستقل و خیرخواه دارند.
درتورکیه هرکس سرحکومت آید،
چاره ایی ندارد،
که بجز چهارچوب ساختارهای درست حرکت کند،
بهمین دلیل است ،که توانسته اند ،بحران‌های مختلف را پشت سرگذارند،
من فکرمیکنم،دموکراسی تورکیه بالاتراز دموکراسی دراروپاست،
دراروپا دخالت‌های استعمارگران مسیحی حتی یک دهم تورکیه نیز نیست.

تاریخ:
نویسنده: محسن کردی
عنوان دیدگاه: مسعود رجوی لمپن و سلطنت طلب لمپن از یک قماشند
دیدگاه:

با احترام من این مطلب شما را گوش نمی کنم چون وقت را برای موضوعی نامربوط تلف می کند.

ما ایرانیان زیادی به این شعارهای لمپن مآب حساس هستیم. این وقت گیر است و بی حاصل. بی اعتنایی به لمپن ها بهترین روش برخورد با آنهاست. این کرم را مسعود رجوی لمپن ریخت: مرگ بر ستمگر چه شاه باشه چه رهبر. و از آنطرف سلطنت طلب لمپن ساز و دهل بدست گرفت برای ملا چپی مجاهد. هردو شعار نماد لمپنیسم است و مفهوم سیاسی ندارد و نماینده جدی در میدان ندارد و توسط اپوزیسیون استخواندار نباید جدی گرفته شود. اپوزیسیون نباید کار و زندگی اش را بگذارد و لمپن های سلطنت طلب و مجاهد مثل مسعود رجوی لمپن را نصیحت کند. اینها نیاز به پند ندارند و آگاهانه چنین می کنند و پند نمیگیرند. سلطنت طلبها مثل مجاهدین نیستند که سربازان گوش بفرمان مسعود و مریم هستند و به فرمان او شعار مرگ بر ستمگر میدهند. سلطنت طلب مستقل است و شاهزاده هیچ کنترل معنوی و قانونی بر آنها ندارد. برای بار هزارم است که من بر این آهن سرد می کوبم که اصلا اینها را ندید بگیرید. اینها چون هنری ندارند به توهین روی می آورند فقط برای جلب توجه. مثل سحر تبر و تتلو که قیافه شان را برای جلب توجه اذهان چنین کردند. پرداختن به آنها مثل کودی است که به گیاه هرزه میدهید. فرخ نگهدار مساله لمپن های سلطنت طلب را به بی بی سی هم کشاند. دیگری انگشت به هالو کرد و ساعتها وقت تلف شد و این است که عمر رژیم را بیشتر میکند. این که ما اپوزیسیون استخواندار و جدی به شعار لمپن ها بپردازیم. اگر ما به این لمپن ها نپردازیم وقت تلف نخواهد شد. بگذار هرچقدر میخواهند در خیابان شعار ملاچپی مجاهد و چه شاه باشه چه رهبر بدهند تا جون از کون شون در بیاد. نباید محل داد. اگر بی بی سی یا ایران اینترنشنال یا صدای آمریکا یا هر رسانه دیگری خواست با صاحبنظران در مورد این گونه شعارها تماس بگیرد صاحبنظران مسئولند که وسوسه نشوند و مصاحبه را رد کنند و اعتراض هم بکنند که شماها این وسط برای چه این موضوع را بلد می کنید؟ مگر در اعتراضات در ایران چنین شعارهایی به گوش رسید؟ اگر در مورد اعتراضات در ایران نظر ما را میخواهید در خدمتیم.

تاریخ:
نویسنده: محسن کردی
عنوان دیدگاه: ترکیه اسلامی
دیدگاه:

سال 1985 که در ترکیه بودم رئیس جمهور ژنرال کنعان اورن پس از آخرین کودتای ارتش به ریاست جمهوری رسیده بود و ارتش همچنان نگهدار ارزشهای آتاتورک بود. در آن زمان با چند آمریکایی در یک بار آشنا شدم. یکی از آنها که معلم زبان انگلیسی بود میگفت زیر پوست این جامعه اسلام بشدت جاری است. با ناباوری به او نگریستم. شش سال بعد از سوئد برای تعطیلات به آلانیای ترکیه رفتم. شهر توریستی ساحلی و بیکینی.. با حیرت ملاحظه کردم که هیچ خیابان و کوچه ای را نمیتوانستی پیدا کنی که سر و ته آن یک مناره مسجد معلوم نباشد. آن روز به یاد سخن آن معلم آمریکایی افتادم. چند سال قبل که آخرین کودتای ارتش شکست خورد این اسلامگرایان بودند که اردوغان را نجات دادند. از تغییر احتمالی قانون اساسی ترکیه به مشام من بوی اسلام می آید.

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: مومنت مومنت
دیدگاه:

دایی جان ناپلئون...و یک نظرسنجی ... در واکنش به اغتشاشات حمالهای فلسطین در دانشگاه‌های آمریکا پیشنهاد تصویب قانونی را داد که طبق آن اگر کسی پرچم آمریکا را پایین کشیده و پرچم دیگری را به جای آن نصب کند آن شخص باید یک سفر یک‌طرفه رایگان اما اجباری به کشور آن پرچم داشته باشد. این نظرسنجی با پاسخ مثبت اکثریت حدود ۸۰ درصد شرکت‌کنندگان درغیاث اباد قم مواجه شده است(پرچم فلسطین بکن تو کونت). دایی جان همچنین ضمن اشاره به بودجه فدرال برخی دانشگاه‌های آمریکا که در آن‌ها اغتشاشات صورت گرفته نوشت: منطقی نیست که مالیات‌دهندگان آمریکایی مجبور به تامین مالی فعالیت‌های ضدآمریکایی باشند

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: موضوع نامشخص،
دیدگاه:

سالام
جناب اسدالله میرزا ، این نوشته خودتان بود؟یاعلی کشتگر؟
باید بحال ملتی گریه کرد،
که دنبال قهرمان هستند.
وای به ملتی که روشنفکری با این
مضمون جمله ساخته،اسدالله میرزا،یا
علی کشتگر،
واقعن تعدادی به پیسی افتاده اند.
اینه اگرسکوت کنند،بخدا کسی نمی گوید،لال هستند.
فقط آویزان هستند،که اروپا وآمریکا
بیاید برای اینها یک لیدربسازند،
وکمک اش کنند،
تا درایران کودتایی،کشتاری،انقلابی ،
بکنند،
معلوم میشه ،که روشنفکران ما درکجا
بوده و گرفتار چه تفکری هستند.
تف بر ذات آنهاییکه میخواهند،سگ زنجیری کشورهای استعماری شوند.
فرق نمیکند روس باشد،یا غرب خونخوار،

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: کار کار انگلیسی هاست
دیدگاه:

ائتلاف ارتجاع سرخ و سیاه در آمریکا و ایران ...همه آمریکا نیویورک نیست. فکر ‌نکنم‌ کسی جرئت کند در ایالاتی مانند آلاباما و‌ تگزاس پرچم آمریکا را پایین بکشد چون خشتکش را‌ میهن پرستان پرچم‌ خواهند کرد.
همانگونه که ایرانیان میهن پرست پرچم فلسطين را در فلان‌جای بسیجی میکنن

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: شازده اسدالله میرزا هم از آن…
دیدگاه:

شازده اسدالله میرزا هم از آن رادیکال های چپ بود که شد رادیکال هپروتی و‌ شوت سلطنت طلب 2 آتشه

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: مومنت مومنت
دیدگاه:

به عنوان یک مهاجر معتقدم که آدمی یا باید در فرهنگ‌ میزبان حل شود یا اصلا مهاجرت نکند. چند فرهنگی و مباحثی از این دست را زیانبار می دانم. مهاجرت کردن اگر باعث تغییر بافت و هویت جامعه میزبان نشود ایرادی ندارد و اگر به غنای آن بیفزاید هم که بهتر. اما اگر قرار باشد که مثلا لندن تبدیل به اسلام آباد شود این دیگر نامش مهاجرت نیست و‌ حمله و‌ تهاجم است.
برای نمونه مهاجران ارمنی تیار به ایران باعث بهبود موسیقی و‌ هنر شدند و اساسا رواج ساندویچ مرهون ایشان است. یعنی هویت ایران را تغییر ندادند و مایه خدمت به فرهنگش هم شدند.
عنکرالاصواتهای اذان گو در قلب اروپا و زنان نقاب به چهره سیاهپوش در کانادا که خودم دیروز دو عدد از آن را دیدم زنگ خطر جدی برای نوع بشر است. سگ قبلیم هروقت از این جور زنان می دید واق واق می کرد که یحتمل ناشی از وحشت بود.
شعور آن‌ زنده‌یاد از این‌ چپهای رادیکال هپروتی و‌ شوت بیشتر بود

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: مومنت مومنت
دیدگاه:

پادشاهی در ایران پاداشی است که ایرانیان برای بقای خود و میهن خود به پادشاه می‌دهند
... تا در شرایط بحرانی نگهبان ایران و حفظ همزیستی اقوام ایرانی باشد... بعبارتی... نظام پادشاهی در ایران پاداشی است برای حفظ یک ضرورت... تاریخی! علی کشگر

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: به نظرم حزب به مسیرهای…
دیدگاه:

به نظرم حزب به مسیرهای رادیکالیزه شدن و سرنگونی طلبی محض حتی همراه با خشونت پیش رود که نگاه نویسنده مطلب تحلیلی بر این رویداد می باشد و به نظر درست است

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: دراین مدتی که اینجا بودم،شمارا خوب میدانم.
دیدگاه:

سالام
جناب اقبالی،
دراین مدتی که در این سایت بوده ام،
شمارا یک انسان باشرف وصادقی شناخته ام،
حق هم داری دغدغه وطن و آزادی،
رهایی ازدیکتاتوری و ازجهنمی باشی،
که برایمان درست کرده اند.
شما وخواسته های شما واقعن ازصمیم
قلب پاکت برمیخیزند،
حق است که ابن دغدغه ها را داری،
بنظرشما در دانسته های فکری خود
کمبودی احساس نمی کنی؟
فکرنمی کنی ،که آموزه های دهنی شما
درمورد اجرای آن خواستها وذهنیت شما امکان خطا داشته باشد؟
مثلا راه رهایی چیزها وساختارهایش با
دانسته های شما درمغایرت باشند؟
اصلا به این فکر کرده ایی که اصلا چرا
حکومت قاجارکه خودشان مشروطه را
راه انداخته بودند واجرا مبشد ،
چطورشد یک گروه مشروطه خواه پیدا
وموازی کاری کرد ،تا انقلاب دیگری راه
افتاده و بعدهم شکست ویک دیکتاتور
جدید ظاهرشد؟
حال بگیم که آن انقلاب شکست خورده، ومردم ازنوع خواستند انقلاب کنند،
به این فکرکردی که چطوربازهم اش همان و کاسه همان شد؟
وآیا به این فکر کردی ،که بازهم امکان دارد ،
تفکرشما یک شکست دیگررا بعداز ۳۰
سال دیگر برای مردم ارمغان خواهد آورد؟
به این فکرکردی ،
که چرا همه سیاسیون نتوانسته اند،در۴۵ سال باهم به یک تفاهم وحدت
برسند؟
پسرخوب نوشته خودرا مثلا با تفکرات
من یک مقایسه کن ببین اصلا جور درمی آد،
که طیف فکری من باشما ها به تفاهم برسند؟
آیا شعاردادن الکی تمام نخواهدشد؟

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: این حرفهاتوهمی بیش نیستند،
دیدگاه:

سالام
ازقدیم مثلی‌ داریم ،
می‌گویم، فلانی نی کنده یول وئرمیدیلئر،
کدخدانی آختاریردی،
یعنی،فلانی را به ده راه نمی دادند،
سراغ کدخدا را میگرفت،
آخه کی تاج زاده راقبول دارد،
که بخواهد ،اتحاد با بدتراز خودش ببندد؟
واقعن تعدادی درخارج نشسته توهم گرفته اند،
دلیل این همه نیرو مصرف کردن درچیست؟
یکی به این توهمات جواب بدهد.

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: اگر درست باشد...
دیدگاه:

نمی دانم نویسنده محترم مقاله چه نشانه ای از نفوذ و جاسوس بازی مجاهدین در حزب مورد اشاره دیده است، اما هر سازمان و تشکل و فردی که به مجاهدین نزدیک شود خود را در معرض آسیب های نفوذی گری و جاسوس بازی قرار داده است و زمانی به خود خواهد آمد که دست حریف پر است و دست او خالی است ومجبور به تسلیم شدن به شانتاز های مجاهدین و باج دادن به آن هاست در حالی که نه آبرویی در این طرف برایش باقی مانده و نه امکان خلاص شدن از شانتاژ ها را دارد و باید با خواری و ذلت و نکبتی که مجاهدین بر او تحمیل خواهند کرد بسازد و بسوزد.
کاملا مجاهدین و روش های کثیف شانتاژ آن ها را می شناسم که این را می گویم.

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: .ضرورت به هومانیسم.
دیدگاه:

انسان خودمحور و علم ستیز و شونیست و انسان ................ وحدت با دیگران ریشه طبقاتی دارد، با هر کسی و هر قشری و گروهی و باندی و محفلی نمیتوان متحد شد. اهداف مشترک کوتاه مدت یا بلندمدت برای اتحاد و همراهی لازم است و نه اراده گرایی های خودخواهانه. نیاز به یک انقلاب فرهنگی فردی و یا اجتماعی برای هم سنگر شدن است. انقلاب فرهنگی در جوامع گوناگون و در دورههای زمان مختلف تعاریف متنوعی دارد. تربیت شدگان فرهنگ اسلامی آخوندی نخست نیاز به پاکسازی و مفزشویی از آموخته های ضد بشری و ضد مدمدرن و ضد انسان دارند، سپس میتوانند برای دیگران نسخه نجات بپیچند.میدان را اینجا خالی دیدن و مدام هارت و پورتهای اخلاقی نمودن، لوث کردن موضوع وحدت و اتحاد است.

انقلاب فرهنگی،- سکولار، انسان مدار، تجددخواه، تکثرگرا.انقلاب فرهنگی معمولا سیاست اجتماعی برای تغییر، بعد یا قبل از هر انقلاب توده ای، در تمام زمینه ها و عبور از فرهنگ دینی یا سرمایه داری و فئودالیستی به فرهنگ ملی و سکولار یا سوسیالیستی و انسان گرا است؛ تا مانع دکادنس و تاثیرات فرهنگ بورژوایی؛ که مانع شکل گرفتن زندگی انسان نوین است، بشود. غیر از مارکس و انگلس، طرح عملی انقلاب فرهنگی از لنین است. هدف آن تربیت انسان نوین از طریق کوشش برای اجرای نرمهای جدید رفتاری است. آن مربوط به مرحله گذار و پروسه تاریخی، برای تغییرات عمیق در شرایط زندگی و تحول شخصیت انسانها؛ مخصوصا زحمتکشان است. در مرکز انقلاب فرهنگی سکولار، شکوفایی آگاهانه خلاقیت اجتماعی زحمتکشان برای تهیه مقدمات عبور از کاپیتالیسم به سوسیالیسم است. برای این هدف، زحمتکشان و روشنکران باید بتوانند طی یک مبارزه طبقاتی به حاکمیت اقتصادی و ایدئولوژیک بورژوازی خاتمه دهند.
مارکس و انگلس میگفتند: انقلاب فرهنگی باید در خدمت تغییرات اجتناعی و انسانی باشد. لنین میگفت: این تغییرات باید نظری و عملی صورت گیرند. مارکوزه در ارتباط با جنبش دانشجویی سال 68 میلادی میگفت: هدف تغییر رادیکال و بنیادین انسان هاست؛ آنطور که مارکس میخواست. یکی دیگر از اهداف انقلاب فرهنگی، بی اثر کردن افکار و عقاید ارتجاعی ضد کمونیستی در آگاهی توده ها، و جایگزینی انترناسیونالیسم مردمی بجای ناسیونالیسم بورژوایی ، جهان بینی علمی بجای دین و خرافات، عادات و ایده آلهای خلقی بجای روانشناسی بورژوایی است. انقلاب فرهنگی توده ای متکی است به نیروی عملی کارگران، دهقانان، روشنفکران، و وابستگان آنها. در انقلاب فرهنگی ترقی خواه، رشد تولید اقتصادی، شکوفایی فرهنگ فکری طبقات و اقشار زحمتکش در رشته های: آموزش، هنر، جهانبینی، علم، و روشهای اشاعه آنان، مد نظر است. هدف دیگر: تغییر ایدئولوژی، فرهنگ، و نوع زندگی بورژوایی، از طریق سنت های انقلابی تودهها و دست آوردهای فرهنگ ملی و فرهنگ جهانی؛ بر اساس رهنمودهای نظریه پردازان چپ میباشد.
انقلاب فرهنگی براساس قانونمندی عام انقلاب اجتماعی و ساختار نظام نوین است که مدام با ایدئولوژی ارتجاعی و بورژوایی مبارزه میکند. هدف ایجاد یک روشنفکری انسان مدار و خلقی از طریق اتحاد زحمتکشان شهری و تعاونی های دهقانی برای صنعتی نمودن نظام کشاورزی و غلبه بر عقب ماندگی فرهنگی روستائیان است. سوسیالیستها در انقلاب فرهنگی خواهان وحدت زحمتکشان با روشنفکران و اتحاد فرهنگ روشنفکری پیشین و جدید برای ایجاد یا آگاهی روشنفکری خلقی جدید و مسلح به ایدئولوژی مارکسیسم-لنینیسم هستند. از طریق انقلاب فرهنگی با بی سوادی و محدودیت های قرون وسطایی و ایدئولوژی های ماقبل علمی و ارثیه ارتجاعی فرهنگ و سنت گذشته مبارزه میشود و سنت های ایدئولوژیک درک بورژوایی از فرهنگ نیز کنار زده میشوند. هدف، سلطه بر این سنت ها و نابودی آنهاست.
لنین میگفت: حتی زحمتکشان کشورهای پیشرفته صنعتی سرمایه داری نیز در یک برده گی فرهنگی بسر میبرند. باید از آخرین دست آوردهای علم و صنعت در برنامه ریزی اقتصاد کلان سوسیالیستی برای تولید استفاده نمود. ما باید سوسیالیسم را با کمک کسانی بسازیم که کاپیتالیسم و ارتجاع دینی آنها را منفعل و بی اخلاق بار آورده. در مبارزه با افکار اتوپیستی خرده بورژوایی و رویزیونیسم در جنبش کارگری باید کارگران به یک سطح فرهنگی حداقل رسیده باشند. انقلاب فرهنگی عنصر ضروری یک پروسه تاریخی در جامعه برای تغییر و تحول انقلابی اساس اقتصاد و اجتماع است. هدف دیگر اینست که فرهنگ را از انحصار اقشار و گروههای استثمارگر دربیاوریم و فرهنگ زحمتکشان را مدام ارتقاء دهیم.
انقلاب فرهنگی باید: در راه آزادی زنان و برابری آنها، آزادی خلقها و اقوام دیگر ساکن کشور، غلبه بر اختلاف طبقات و اقشار، کمک به شکوفایی شخصیت انسانی افراد، تشویق و طرح ایده آلهای استتیک و زیبا شناسی زحمتکشان و کوشش برای عملی نمودن آنان، کوشش نماید. در انقلاب فرهنگی باید با ایده آل های آنارشیستی و خرده بورژوایی و فردگرایانه مبارزه کرد. لنین میگفت: برای عبور از کاپیتالیسم به سوسیالیسم باید با فرهنگ زمین داران کلان، بوروکراتیسم دولتی، خرافات آیات عظام، و فرهنگ مردسالار مبارزه نمود، چون فرهنگ انقلابی و خلقی از آسمان نازل نمیشود، بلکه و ظیفه ای تاریخی و جهانی است. جنبه های مثبت ارثیه فرهنگی گذشته باید وارد فرهنگ نوین خلقی گردند.
پروسه تغییر و تحول فرهنگی همزمان یک مبارزه ایدئولوژیک و ادامه مبارزه طبقاتی در تمام اشکال نظری است. از جمله اهداف انقلاب فرهنگی سوسیالیستی، اشاعه جهانبینی علمی مارکسیسم-لنینیسم و مطابقت ایده آلها و صفات طبقات زحمتکش و نوع زندگی جمعی با این جهانبینی است. در این اقدام کوشش میشود تعریف جدیدی از: مفهوم کار خلاق و فرق بین کار فکری و کار جسمی، بین شهر و روستا، و برای ارتقاء فرهنگ و سطح زندگی مردم و تشکیل نیازهای فرهنگ نوین، انجام گیرد. از طریق انقلاب فرهنگی با عادات ریشه دار ارتجاعی خرافاتی و سنتی و تمایلات ناسیونالیستی خرده بورژوایی که بر حوزههای فرهنگی تاثیر گذار باشند، مبارزه میشود.
انقلاب فرهنگی چین از طریق مائو بین سالهای 1969-1965 با جنبه های مثبت و منفی آن انجام شد. در غرب نیز جنبش دانشجویی جوانان سال 1968 را بخشی از انقلاب فرهنگی جوانان نامیدند، چون علیه فرهنگ بورژوایی سنتی و مبتذل بود. جامعه شناسان اشاره میکنند که هر تحول فرهنگی متکی است به وحدت و تحکیم نیازهای زحمتکشان و روشنفکران. سیاست فرهنگی یعنی سازماندهی و استفاده از ابزار قدرت طبقه حاکم مانند: حزب، دولت، و سازمان های توده ای، برای تشویق فرهنگ مردمی و عقب راندن تاثیرات امپریالیسم فرهنگی. علوم فرهنگی مفهومی است کلی و جمعی برای رشته های فلسفی و علمی, تا پیرامون فرهنگ های تاریخی تحقیق کنند. متد و جهانبینی اصلی برای اینکار اندیشه مارکسیسم-لنینیسم است. از جمله اقدامات عملی انقلاب فرهنگی باید: تشکیل تاسیسات نوین فرهنگی، تشکیل رسانه های جمعی مدرن، تشکیل یک سیستم واحد تربیتی آموزسی، و ایجاد سازمانهای تربیت سیاسی ایدئولوژیک؛ برای اشاعه فرهنگ مردمی خلقی در تمام حوزه های زندگی اجتماعی باشد.
در منابع لیبرال به نکاتی پیرامون فرهنگ اشاره شده؛ از جمله اینکه برای درک پدیده فرهنگ باید از علوم طبیعی و علوم انسانی کمک گرفت. کانت میگفت: ممکن است انسان اخلاق گرا باشد، ولی الزاما فرهنگ گرا نیست. فروید میگفت: متاسفانه فرهنگ و اخلاق طبیعت بر خشونت بنا شده. بعضی از مورخین مدعی هستند که همه فرهنگها در حال زوال هستند و معمولا جریانات مد روز جای آنان را خواهند گرفت. در تئوری نسبی گرایی فرهنگ اشاره میشود که هر جامعه ای خالق سیستم ارزشی خاص خود است، و در نیهلیسم فرهنگی اشاره میگردد که اولا، سرانجام تمام فرهنگها، زوال و سقوط است و راه نجاتی نیست. دوما،فرهنگ را میتوان در وضعیت زوال بهتر تعریف کرد ولی پیش بینی آینده آن غیرممکن است. سوم اینکه، عناصر و علائق مادی فرهنگی برای فرهنگ اصیل و واقعی مضر هستند.
از نظر تاریخی اشاره میشود، که در افسانه پرومتئوس، ربودن آتش را میتوان استعاره ای برای خودشناسی انسان فرهنگی نخستین دانست. پروتاگوراس میگفت در فلسفه هستی، انسان میزان همه چیز است. فلسفه فرهنگ در جستجوی: معنی، هدف، و ارزش فرهنگ است. فلسفه فرهنگ، نقد فرهنگ بود و نمایندگانش در غرب: نیچه و روسو هستند. در زمان رشد بورژوازی، متفکرانی مانند هردر آلمانی و کوندورست فرانسوی کوشیدند از طریق تفسیر و تحقیق تئوریک، فلسفه فرهنگ و قوانین عام زندگی اجتماعی را درک و کشف کنند. انقلاب فرهنگی خلقی میتواند برای غلبه بر سنت های ارتجاعی، به جذب جنبه های مثبت فرهنگ جهانی بپردازد. اخلاق و روانشناسی در نظر لیبرال ها از جمله مقدمات جدی و ضروری آموزش فرهنگ ملی هستند.

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: /3 نقطه.
دیدگاه:

.............................
لنین دالرحمه میگفت: واژه نفوذ، عملی است توطئه گرانه و انقلابیون اخلاقگرا مخالف هر گون توطئه چینی هستند.
سازمان مجاهدین طبق گفته رفیق مارکس در ایران ریشه اجتماعی تاریخی فرهنگی دارد و با اراده گرایی ولنتاریستی نمیتوان آنرا بایکوت و ایزوله نمود. بایدکلاهتان را بالا بیندازید اگر مجاهدین بعد از آخوندها جامعه بی طبقه توحیدی را عملی نکنند.
طبق شعار رفقای حزب ترازنوین، تشکیل جبهه متحد خلق علیه دیکتاتوری شاه و شیخ و امپریالیسم حدود یک قرن سابقه دارد و حرف و بحث جدیدی نیست.

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: سالام
دیدگاه:

سالام
..........................
بانام چپ آمده تفکر سوسیال ناسیونالیسم راپیش میبرید،
که این التقاطی بودن تفکرتان رانشان
می‌دهد،
شما اول ازهمه باید موضع دقیق خودرا
در کانال فکری خود ثابت کنید،
بعدا بتوانند،شما را با یک نگاه ثابت قدم درتفکرتان بپذیرند.
تفکرشما را هنوز خیلی ها نمی شناسند،
شما نه چپ هستید،ونه یک نماد برای تفکری خاص،
درسایه حرکت کردن شما برای ما آشکاراست.
نام چپ سنتی را و اصیل را خراب نکن.

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: جنایتکاران غربی و یهود
دیدگاه:

آنچه هر ایرانی از روزگار کنونی باید یاد بگیرد، این است که شراط شکست را برای کشور خود ایران فراهم نیاورد.سرنوشت شکست عثمانی در جنگ اول نمونه است.
تروریست‌های ثروتمند یهودی پس از جنگ دوم توانستند با ترس و ارعاب های تروریستی مردم بومی فلستینی رابه این روزسیاه بنشانند، گذشته از اینکه کسی از انسان فلستینی خوشش بیاید ویا نیاید، ولی آنها انسان هستند.
چه کسی فکرمیکرد بازماندگان اردوگاههای آدولف هیتلر مانند بگین و شارون وناتان یاهو بتوانندبه قدرت برسند و جهان را پر از آشوب کنند؟
سیاست‌های نژاد پرستانه دولت و مردم یهود در خاورمیانه بناچار به قدرت گیری مسلمین در ایران منجرشد.
با شکست دولت عثمانی در جنگ اول در حقیقت آغاز فروپاشی خاورمیانه وادامه استعمار به کمک دولت یهود عملی شد.
قابل توجه هر ایرانی باید باشد که دولت یهود تعریفی برای مرزهای خود ندارد و جنگ کنونی
هدفی جز تجزیه ایران و اشغال سرزمین های عرب نیست.
آنچه امروز در غزه می‌گذرد می‌تواند روزی دربغداد و تهران روی دهد. شادمانی از مرگ کودکان درغزه ویا ترور نظامیان و دانشمندان ایرانی از سوی یهودان، نشان می‌دهد که
برنامه های دراز مدت یهودان برای بسیاری هنوز روشن نشده است.
بانک اعتراض های جهانی علیه بربریت یهود امروز در دانشگاه های آمریکا و اروپا به روشنی شنیده می‌شود. دولت های غربی با توجه تروریسم یهود اگاهانه پشتیبان اقدامات ضد بشری دولت یهود می‌باشند و جنگ غزه فرار دولت یهود از شناسایی کشور فلستین میباشد.

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: آفرین برشما،،
دیدگاه:

سالام
آفرین برشما،،که چقدر زیبا تفکر وبنیانگذاران گلوبالیست را شرح دادی.
ایکاش نام خودرا می اوردی،که ازنوشته ها و از معلومات شما استفاده
میکردیم،
حیف نیست،افرادی مثل شما درسایه
می مانید،
میدان رابه ناکسان میدهید.
ممنون ازاین شرح شما..

تاریخ:
نویسنده: نظرات رسیده
عنوان دیدگاه: مستر شازده اسدالله میرزا ؛…
دیدگاه:

مستر شازده اسدالله میرزا ؛ تو اصلن عفل ات می رسد که بفهمی گلوبالیستم چیست؟
این لفظ نخستین بار در ایالات متحده مورد استفادهٔ گسترده قرار گرفت. مفهوم نوین گلوبالیسم در بحث‌های پس از جنگ در دههٔ ۱۹۴۰ در ایالات متحده شکل گرفت. برنامه‌ریزان ایالات متحده، که قدرتی بی‌سابقه پیدا کرده بودند، سیاست‌هایی را برای شکل‌دادن به جهان پس از جنگی که مورد نظرشان بود تدوین کردند، که از نظر اقتصادی، به معنای یک نظام جهانی سرمایه‌داری بود که منحصراً متمرکز بر ایالات متحده باشد. این دوره‌ای بود که قدرت جهانی ایالات متحده در اوج خود بود: این کشور بزرگ‌ترین قدرت اقتصادی بود که جهان تا آن زمان شناخته بود، با بزرگ‌ترین ماشین نظامی در تاریخ بشر. همان‌طور که ستاد برنامه‌ریزی سیاسیِ جورج کنان در فوریهٔ ۱۹۴۸ بیان کرده: «حدود ۵۰٪ از ثروت جهان را داریم اما فقط ۶٫۳٪ از جمعیت آن را داریم. […] وظیفهٔ اصلی ما در دورهٔ آینده ایجاد الگویی از روابط است که به ما امکان می‌دهد این موقعیت عدم توازن را حفظ کنیم». متحدان و دشمنان آمریکا در اوراسیا در این زمان هنوز در حال بهبود یافتن از خسارات جنگ جهانی دوم بودند

این لفظ نخستین بار در ایالات متحده مورد استفادهٔ گسترده قرار گرفت.[۴] مفهوم نوین گلوبالیسم در بحث‌های پس از جنگ در دههٔ ۱۹۴۰ در ایالات متحده شکل گرفت. برنامه‌ریزان ایالات متحده، که قدرتی بی‌سابقه پیدا کرده بودند، سیاست‌هایی را برای شکل‌دادن به جهان پس از جنگی که مورد نظرشان بود تدوین کردند، که از نظر اقتصادی، به معنای یک نظام جهانی سرمایه‌داری بود که منحصراً متمرکز بر ایالات متحده باشد. این دوره‌ای بود که قدرت جهانی ایالات متحده در اوج خود بود: این کشور بزرگ‌ترین قدرت اقتصادی بود که جهان تا آن زمان شناخته بود، با بزرگ‌ترین ماشین نظامی در تاریخ بشر.[۵] همان‌طور که ستاد برنامه‌ریزی سیاسیِ جورج کنان در فوریهٔ ۱۹۴۸ بیان کرده: «حدود ۵۰٪ از ثروت جهان را داریم اما فقط ۶٫۳٪ از جمعیت آن را داریم. […] وظیفهٔ اصلی ما در دورهٔ آینده ایجاد الگویی از روابط است که به ما امکان می‌دهد این موقعیت عدم توازن را حفظ کنیم».[۶] متحدان و دشمنان آمریکا در اوراسیا در این زمان هنوز در حال بهبود یافتن از خسارات جنگ جهانی دوم بودند.[۷]

جیمز پک، مورخ آمریکایی، این نسخه از جهانی‌سازی را «گلوبالیسم بصیر» توصیف کرده‌است. به عقیدهٔ پک، این شکل‌گیری پردامنه‌ای از «گلوبالیسم دولتی آمریکا-محور با استفاده از سرمایه‌داری به عنوان کلیدی برای رسیدن فراگیری جهانی، و ادغام هر آنچه که ممکن است در چنین اقدامی» بود. این ادغام اقتصادی جهانی که در جنگ جهانی اول و رکود بزرگ سقوط کرده بود را شامل می‌شد.[۸]

گلوبالیسم مدرن با ایده‌های ادغام اقتصادی و سیاسی کشورها و اقتصادها پیوند خورده‌است. اولین شخصی که در ایالات متحده از اصطلاح «ادغام اقتصادی» به معنای امروزی آن استفاده کرد (یعنی ترکیب از اقتصادهای مجزا به صورت مناطق بزرگتر اقتصادی) جان ده بیرز، از اقتصاددانان وزارت خزانه‌داری ایالات متحده، در اواخر ۱۹۴۱ بود.[۹] تا سال ۱۹۴۸، «ادغام اقتصادی» در تعداد فزاینده‌ای از اسناد و سخنرانی‌های آمریکایی ظاهر شد.[۱۰] پال هافمن، رئیس وقت ادارهٔ همکاری اقتصادی، این اصطلاح را در سخنرانی ۱۹۴۹ در سازمان همکاری اقتصادی اروپا به کار برد.

جهانی‌شدن به عنوان یک مجموعه مسلط از ایدئولوژی‌ها در اواخر قرن بیستم ظهور کرد. با استقرار این ایدئولوژی‌ها و تشدید روندهای مختلف جهانی شدن، آن‌ها به تحکیم یک ساحت خیالی متصل جهانی کمک کردند.[۱۱] در سال ۲۰۱۰، مانفرد استگر و پال جیمز این فرایند را به صورت متشکل از چهار سطح تغییر نظریه‌پردازی کردند: تغییر ایده‌ها، ایدئولوژی‌ها، ساحت‌های خیالی و هستی‌شناسی‌ها

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: مومنت مومنت
دیدگاه:

آفرین بر نتانیاهو که سرش را در مقابل فشار ِ گلوبالیستهای و ِحاميان تروریست ها از گوترش گرفته تا بایدن و وحشی های حماس خم نمیکند

تاریخ:
نویسنده: ناشناس
عنوان دیدگاه: کار کار انگلیسی هاست
دیدگاه:

در ادبیات سیاسی واژه ای به اسم ...دولت درمانده....یا Failed State وجود داره
هنوز اجماع خاصی برای تعریف شاخص های تعیین کننده درباره این پدیده وجود نداره اما بعضی از علائمی که وجود آن را هشدار میدهد را این گونه توصیف کرده اند:
۱. حکومت توان حکمرانی و اعمال قانون را در موقعیت سرزمینی به طور عمده از دست میدهد( در ایران اجرای قانون حجاب به یک چالش برای حکومت تبدیل شده)
۲. دولت های درمانده چنان تضعیف می شوند که حتی توان مدیریت منابع و جمع آوری مالیات را از دست میدهند(حکومت ایران هنوز به این نقطه نرسیده)
۳.فساد در دستگاه های قضایی و انتظامی به حدی بالاست که هردو ناکارآمد میشوند و شاخص جرم و جنایت به شکلی فزاینده گسترده میشود(این اتفاق تا حدود زیادی در ایران رخ داده)
۴.فقر و گسترش آن از دیگر علائم دولت درمانده شمرده شده که مطابق آمار بیش از ۳۰ درصد مردم ایران زیر خط فقر مطلق زندگی میکنند که بسیار قابل توجه است
موضوع اینجاست که رژیم تبهکار شیعه دست حکومت جایگزین خود را با فساد و ناکارآمد کردن دستگاه قضایی و انتظامی بسته است و کنترل نظم کشور در برابر خیل عظیم محرومان و گرسنگان در کشور کاریست نشدنی و اگر ایرانِ ما درگیر جنگ نیز بشود که بعید نیست قوز بالا قوز خواهد شد
ایدئولوژی ای که یک اپوزوسیون.... در قامت حکومت!... برای مطرح کردن خود نیاز دارد باید آنچنان قوی و در عین حال ساده و قابل فهم برای عموم باشد که بتواند یک ملت را برای صبر کردن متحد کند و برای چالش های بیشماری که فساد سیستماتیک دستگاه ها تنها یکی از آن هاست چاره و پاسخ داشته باشد